پربحث ها
اخبار اقتصادی
چاپ00021:38 - 1401/05/10

عابس ابن أبی شُبیب شاکری همدانی؛ شهیدی که در واقعه کربلا با جان و دل نبرد کرد

کارگر آنلاین| عابس بن شبیب، از شجاعان نامدار و سرداران میدان کارزار و از شیعیان والاتبار بود.

مردی عابد و متهجّد و شب زنده دار، در ولاء و محبت حیدر کرّار، از افراد طراز اول به شمار می‌رفت و از «حدائق الوردیه» نقل شده است که «إنَّ عابساً کانَ مِن رِجالِ الشّیعه، وَ کانَ رَئِیساً شُجاعاً خَطیباً ناسکاً مُتهجّداً».

او از قبیله‌ی بنی شاکر بود که همه آن قبیله از علاقه‌مندان به اهل بیت (ع) بودند و حضرت امیرالمومنین (ع) بنا بر نقل نصر بن مزاحم در کتاب «وقعه‌ی صفّین»، درمورد آن‌ها فرمودند: اگر تعداد قبیله بنی شاکر به هزار نفر می‌رسید، خدای تعالی عبادت می‌شد چنان که باید عبادت شود.

بنی شاکر از شجاعان جنگ بودند که آن‌ها را «فتیان الصباح» یعنی جوانمردان صبح لقب داده بودند.

طبری می‌گوید: «چون مردم کوفه با مسلم بیعت کردند، و ازدحام آن‌ها را در بیعت دید، نامه‌ای به حضرت حسین (ع) نوشت که در آمدن تعجیل فرمایید، و آن نامه را به عابس بن شبیب داد. عابس نامه را گرفت و با شوذب مولی شاکر به جانب مکه رهسپار شدند، و با آن حضرت به زمین کربلا آمدند تا روز عاشورا رسید.

سخن او در یاری امام حسین (ع) در حضور مسلم بن عقیل (ع) در کوفه گذشت.

شهادت شوذب و عابس

عابس، چون عازم شهادت شد نزد شوذب مولی (از متقدّین شیعه و از شجاعان معروف سپاه امیرمومنان علیه السلام و حافظ قرآن و حامل احادیث و صاحب مقام رفیع بود، و نقل شده که مجلسی داشت که شیعیان خدمتش می‌رسیدند و از او اخذ حدیث می‌کردند.» شاکر آمد و گفت:‌ای شوذب! امروز چه در خاطر داری؟ او گفت: می‌خواهی چه در دل داشته باشم، قصد دارم با تو در رکاب پسر پیغمبر (ص) رزم کنم تا کشته شوم.

عابس گفت: من هم به تو همین گمان را داشتم، اکنون خدمت ابی عبدالله (ع) برو تا تو را همچون دیگران در شمار یاوران خویش آورد، و آگاه باش که امروز روزی است که باید تا می‌توانیم در تحصیل ثواب بکوشیم، که فردا روز عمل نیست، تنها روز حساب است.

پس شوذب در خدمت حضرت شتافت، وداع نمود و به میدان رفت و همانند دلیران جنگید تا شهید شد و به رضوان پروردگار رسید. بعد عابس نزد امام حسین (ع) آمد بعد از سلام عرض کرد: «یا اباعبدالله! به خدا! در روی زمین هیچ آفریده‌ای نیست دور یا نزدیک، خویش یا بیگانه که از تو نزد من گرامی‌تر و محبوب‌تر باشد. اگر می‌توانستم به چیزی عزیزتر از جانم و خونم ستم و قتل را از تو دفع کنم در آن سستی نمی‌کردم و انجام می‌دادم.»

آن گاه حضرت را وداع نمود و گفت: گواه باشید که من بر هدایت و دین تو و پدر بزرگوارت می‌باشم. سپس شمشیر کشیده به جانب آنان حمله کرد و نشان زخمی بر پیشانی داشت.

ربیع بن تمیم که مردی از لشکر ابن سعد بود، گفت:، چون عابس را دیدم که رو به میدان می‌آید، او را شناختم و سابقه‌ی او را در جنگ‌ها می‌دانستم که دلاورترین مردم است؛ لذا به سپاه عمر بن سعد گفتم:‌ای مردم!

«این شیر شیران است، این پسر ابی شبیب می‌باشد»، مبادا کسی به مبارزه او برود، کسی مرد میدان او نیست.

او فریاد می‌زد: «آیا مردی نیست، آیا مردی نیست (که پا به میدان بگذارد)»، و کسی جرأت نمی‌کرد به میدان او برود، این کار بر عمر سعد گران آمد و فریاد زد: او را سنگباران کنید. از هر سو لشکر به جانب او سنگ می‌انداختند. چون چنین دید، زره از تن درآورد و کلاه خود از سر برداشت و با تن و سر برهنه بر آن رو به صفتان حمله کرد. ربیع گفت: با او آشنایی داشتم و گفتم:‌ای عابس! نمی‌اندیشی که خود را با سر و تن برهنه در دریای خون انداخته‌ای؟! گفت: در راه دوست هر چه به آدم برسد سهل است.

ربیع گفت: به خدا قسم، دیدم که عابس به هر طرف حمله می‌کرد، بیش از دویست تن از پیش او می‌گریختند و بر روی یکدیگر می‌ریختند، بدین گونه رزم می‌کرد تا آن که لشکر از هر جانب او را فرا گرفت، و از زیادی زخم سنگ و شمشیر و نیزه از پای درآمد، و سر مبارکش را بریدند.

ربیع گوید: سر او را دست چند تن دیدم که هر کدام می‌گفتند: من او را کُشتم. عمر سعد گفت: نزاع نکنید، عابس را یک نفر نکشت بلکه همه در کشتن او شرکت داشتید.

لینک کوتاه :
برای ذخیره در کلیپ برد، در باکس بالا کلیک کنید
اشتراک گذاری در :
نظر خود را ثبت کنید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
لینکستان
طرح افق بانک رفاه کارگران
تریبون کارگر آنلاین