امروز، اول آبان ماه به عنوان «روز ملی بزرگداشتِ ابوالفضل بیهقی، پدر نثر پارسی» نام گذاری شده و به همین مناسبت، همایشی در دانشگاه حکیم سبزواری (تالار بینالمللی بیهقی) برپاست.
ابوالفضل بیهقی از سه منظر اهمیت دارد: نخست، چنانکه همه میدانند نثر اوست که به رغم گذار هزار سال همچنان تازه و درخشان است.
جعفر مدرس صادقی مینویسد: « شاید یکی از علل قهر بودن خوانندۀ روزگار ما با متون کهن، جنبۀ صرفاً آموزشیِ تحمیل شده به این متون باشد. وقتی فقط اساتید و پژوهشگران با متون کهن، سر و کار داشته باشند و همانها این متون را در دانشگاهها و مدارس تدریس کنند و برگزیدههایی از این متون را به سلیقۀ خود برای خوانندگان مُتفنّن به چاپ برسانند، هیچ خوانندۀ آزاد و فارغالبالی تصور طبیعی و درستی از این متون نخواهد داشت و صرفا به درد کسانی میخورد که اهل تحقیق و تفحصاند یا میخواهند " چیزی یاد بگیرند". حال آن که ادبیات، "چیزی یاد نمیدهد" و فراتر از این حرفهاست و هیچ کس نمیخواهد با خواندن رُمان و داستان کوتاه "چیزی یاد بگیرد." خواندن ادبیات، تجربهای است فراتر از آموختن. ادبیات، حدود را در هم میشکند و نگاه تازۀ ما به جهان، ابعاد گمشده و بکری را در برابر ما میگشاید.»
از این رو اقدام مدرس صادقی بسیار ستودنی است و دوستداران متون کهن را میتوان به ویرایشهای او ارجاع داد. ویرایش و نه تفسیر و تصحیح و توضیح و انطباق نسخهها و کارهایی از این دست بلکه با این هدف که بخوانیم و به همین خاطر نام پروژۀ خود را «بازخوانی متون» گذاشته است.
اما آن سه وجه:
وجه دوم، شیوۀ متفاوت روایت تاریخی است و از زبان خود او: «در دیگر تواریخ، چنین طول و عرض نیست؛ که احوال را آسانتر گرفتهاند و شِمَّتی بیش یاد نکردهاند. اما من چون این کار پیش گرفتم، میخواهم که دادِ این تاریخ به تمامی بدهم و گردِ زوایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نمانَد.... در تواریخ، چنان میخوانند که فلان پادشاه، فلان سالار را به جنگ فرستاد و فلان روز، صلح کردند و این، آن را یا آن، این را بزَد و بر این بگذشتند. اما من آنچه واجب است برجای آرَم.»
و سرانجام گزارشنویسی او و مشهورتر از همه داستان «حسنک وزیر»:
«و حسنک، قریب هفت سال بردار بماند. چنان که پاهایش فرو تراشید و خشک شد و اثری نماند تا فروگرفتند و دفن کردندش. چنان که کس ندانست، سرش کجاست و تنش کجا.
و مادر حسنک، زنی بود سخت جگرآور. دو سه ماه از او این حدیث، نهان داشتند. چون بشنید جَزَعی نکرد؛ چنان که زنان کنند. بلکه بگریست به درد؛ چنان که حاضران از دردِ وی، خون گریستند. پس گفت: "بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود، این جهان به او داد و پادشاهی چون مسعود، آن جهان." ماتمِ پسر، سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید، پسندید و جای آن بود.»
نثر هزار سال پیش باید بوی کهنگی بدهد اما نثر بیهقی چنان تازه و شورانگیز است که هزار سال بعد ردّ آن را در شعر مدرن پارسی میتوان جُست:
«و شیرآهن کوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت، به پاشنۀ آشیل، درنوشت
رویینه تنی که راز مرگش، اندوه عشق و غم تنهایی بود
آه! اسفندیار مغموم:
تورا آن به، که چشم فرو پوشیده باشی
آیا نه،
یکی «نه» بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم: نه
من از فرو رفتن، تن زدم!
...
دریغا شیرآهن کوه مردا که تو بودی
و کوهوار پیش از آنچه به خاک افتی
نستوه و استوار مرده بودی...»
آشکار است که شعر سپید شاملو تحت تأثیر نثر بیهقی است و همین به تنهایی از تأثیرگذاری تأثیر نثر او حکایت میکند.
آن قدر در پی معنی و تفسیر بودهایم که ما را از لذت بردن بازداشتهاند و مدام گفتهاند معنی آن چیست. مثل قیمت پرسیدن در گفت و گوهای روزانه و به جای این که زیبایی لباس یا عطر دیگری را یادآور شویم میپرسیم چند؟ انگار به فروشگاه رفتهایم.
با همتی که جعفر مدرس صادقی به خرج داده میتوان این متون را به آسانی خواند. چنانکه خود نوشته است:
« این است حسنک و روزگارش. گفتارش این بود که "مرا دعای نشابوریان بسازد" و نساخت. چندان غلام و اسباب زر و سیم و نعمت، هیچ سود نداشت. او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز رفتند و این افسانهای است با بسیار عبرت و این همه اسبابِ منازعت و مُکاوَحَت از بهر حُطامِ دنیا به یک سوی نهادند. احمق مردا که دل در این جهان ببندد که نعمتی بدهد و زشت، بستاند.»