متوکل ، بیاد امام حسن عسکرى علیه السلام که در زندان بود، افتاد دستور داد آن حضرت را از زندان بیرون آوردند، متوکل به آن حضرت گفت : اى ابومحمد، دین جدت (اسلام) را دریاب. امام حسن عسکرى علیه السلام به همراه چند نفر از خدمتکاران نیز بیرون رفتند، آنگاه آن حضرت به یکى از غلامانش فرمود: «تو نیز به میان جمعیت مسیحیان برو، هنکامى که جاثلیق براى دعا دستهایش را به سوى آسمان بلند کرد، خود را به کنار او برسان ، و در میان دو انگشت دست راستش ، چیزى هست ، آن را بگیر و بیاور». آن غلام به میان مسیحیان رفت و در صف اول کنار جاثلیق ایستاد و همین که او دستهایش را به طرف آسمان براى دعا بلند کرد، غلام بى درنگ در بین دو انگشت دست راست او استخوانى که سیاه رنگ بود، برداشت ، آن روز مسیحیان و جاثلیق هر چه دعا کردند، باران نیامد، و آسمان صاف و آفتابى شد. و مسیحیان شرمنده بازگشتند. متوکل از امام حسن عسکرى علیه السلام پرسید: این استخوان چیست ؟
ایشان فرمودند: «این استخوان از قبر پیغمبرى برداشته شده است ، و هر گاه استخوان بدن پیامبرى آشکار گردد باران مى آید».به این ترتیب در آن روز، آبروى از دست رفته مسلمین ، بجاى خود آمد، و عزت و سر بلندى اسلام در نزد مسیحیان ، حفظ گردید.
از بیانات استاد انصاریان