
در نظام حکمرانی فرهنگی، اولین شاخص بلوغ مدیریتی، حساسیت نسبت به شاخصهای فرهنگی و اجتماعی است. هنگامی که مدیران فرهنگی، از افزایش نرخ آسیبهای اجتماعی، افت سرمایه اجتماعی یا گسترش بیاعتمادی عمومی پرسشی از خود نمیپرسند، در حقیقت از منطق مأموریتی خود فاصله گرفتهاند. این وضع، نه صرفاً یک خطای مدیریتی، بلکه نشانِ نوعی انفعال فرهنگی و بحران در هویت مدیریتی است.
در چارچوب نظریههای جدید «مدیریت فرهنگی»، سه مؤلفهی محوری تعریف میشود:
۱. شناخت واقعیت فرهنگی از طریق دادهها و شاخصها،
۲. کنش مبتنی بر تفسیر زمینهای و بومی از این دادهها،
۳. بازخورد و اصلاح مستمر مسیر سیاستی.
مدیر فرهنگیای که این چرخه را نادیده میگیرد، عملاً در قالب «ناظری منفعل» باقی میماند نه «کنشگری فرهنگی». این وضعیت در سطح کلان به شکل فقدان نظام پاسخگویی فرهنگی بروز مییابد؛ جایی که آمار آسیبها منتشر میشود، ولی دغدغه و واکنش نهادی در قبال آن شکل نمیگیرد.
در گفتمان انقلاب اسلامی، فرهنگ عرصهی مبارزه نرمافزاری است؛ لذا مدیر فرهنگی باید در جبههی فعال تحول و بازسازی اجتماعی حضور داشته باشد. سکوت در برابر انحراف یا بیتفاوتی نسبت به تغییرات هنجاری، در واقع تسلیم تدریجی میدان فرهنگ به نیروهای واگراست.
از منظر علمی، میتوان گفت که دوران «مدیریت شعاری» به پایان رسیده است. دههی پیشرو، دههی مدیریت دادهمحور، جامعهفهم و مسئول نسبت به شاخصهای فرهنگی است. هر مدیری که از خود نپرسد «چرا نمودار آسیبها بالا میرود؟»، عملاً از وظیفهی تاریخی خود غافل مانده است.
بنابراین، بازگشت به هویت کنشگر فرهنگی، نیازمند سه تحول کلیدی است: