
در تازهترین یادداشت تحلیلی، بهزاد تیمورپور دبیر اندیشکده حکمرانی فرهنگی شهر تهران، به تبیین تفاوت میان دو مفهوم پرکاربرد «حکمرانی فرهنگ» و «حکمرانی فرهنگی» پرداخته است؛ یادداشتی که بر ضرورت عبور از نگاه صرفاً اداری به فرهنگ و حرکت بهسوی «فرهنگی شدنِ شیوه اداره شهر» تأکید میکند.
تیمورپور در این نوشته، حکمرانی فرهنگی را راهی برای تزریق معنا و اخلاق به تصمیمسازیهای شهری دانسته و خواستار بازتعریف رابطه مدیریت شهری با زیستجهان فرهنگی شهروندان شده است.
در سالهای اخیر، واژهٔ «حکمرانی» به یکی از پرکاربردترین مفاهیم در ادبیات سیاستگذاری عمومی کشور بدل شده است. با این حال، در حوزه فرهنگ، همچنان درباره نسبت دو ترکیب «حکمرانی فرهنگ» و «حکمرانی فرهنگی» ابهام و گاه خلط مفهومی وجود دارد؛ تا آنجا که گاه از هر دو اصطلاح بهجای یکدیگر استفاده میشود، بیآنکه تفاوت بنیادینشان روشن باشد.
این یادداشت در پی آن است که میان این دو مفهوم تمایز بگذارد و نشان دهد چرا امروز بیش از هر زمان، باید از «حکمرانی فرهنگی» سخن گفت، نه صرفاً از «حکمرانی فرهنگ».
۱. حکمرانی فرهنگ؛ اداره ساختار، نه الهامبخشی معنا
«حکمرانی فرهنگ» غالباً ناظر به مدیریت نظام رسمی و ساختاری فرهنگ است؛ یعنی آن بخش از سیاستگذاری که با سازمانها، نهادها و بودجههای فرهنگی سر و کار دارد. در این معنا، «فرهنگ» بهمنزله یک حوزه یا «سکتور» مانند اقتصاد یا آموزش تلقی میشود و حکمرانی آن به معنای تنظیم روابط، بودجه، و مأموریتهای دستگاههای فرهنگی است.
در چنین رویکردی، نگاه دولتمحور غالب است؛ گویی فرهنگ، کالایی است که باید تولید، توزیع و مصرف شود و سیاست فرهنگی، نقشهٔ توزیع آن است. این نگاه، هرچند برای سامانبخشی اداری ضروری است، اما محدود و بخشنگر است؛ زیرا “حکمرانی فرهنگ” نهایتاً به «مدیریت وزارتخانهها و شوراها» ختم میشود.
۲. حکمرانی فرهنگی؛ از اداره تا الهام
اما «حکمرانی فرهنگی» از منظری دیگر سخن میگوید؛ نه درباره اداره فرهنگ، بلکه از فرهنگیبودنِ خودِ حکمرانی.
در این تلقی، فرهنگْ نه موضوع، بلکه منش و منطق حکمرانی است. یعنی نوع نگاه، روش تصمیمگیری، نظام اولویتگذاری و سبک ادارهٔ شهر یا کشور همگی بر پایهٔ ارزشها، معانی و روح فرهنگ جامعه شکل میگیرند.
به بیان دیگر، اگر «حکمرانی فرهنگ» مدیریت یک بخش است، «حکمرانی فرهنگی» اصلاح و ارتقای روح ادارهٔ همهٔ بخشهاست. این دومی، از سطح وزارت فرهنگ و سازمان تبلیغات فراتر میرود و تا شیوهٔ بودجهریزی، آموزش مدیران، معماری شهری و حتی رفتار اداری گسترش مییابد.
۳. شهر فرهنگی در گرو حکمرانی فرهنگی
در مقیاس شهر تهران، تمایز میان این دو اصطلاح بیش از هر جا اهمیت دارد. اگر تهران را صرفاً صحنهای برای اجرای برنامههای فرهنگی بدانیم، آنگاه حکمرانی فرهنگ کافی خواهد بود. اما اگر تهران را یک «زیستجهان فرهنگی» با معنا، حافظه و هویت جمعی بدانیم، ناگزیر از حکمرانی فرهنگی خواهیم بود.
حکمرانی فرهنگی شهر یعنی جاریکردن فرهنگ در فرآیند تصمیمسازی شهری: از طراحی فضاهای عمومی گرفته تا بودجه شهرداری، آموزش شهروندی، و حتی نحوهٔ رفتار کارمندان ادارهها با مردم. شهر فرهنگی، شهری نیست که تئاتر و نمایشگاه زیاد دارد، بلکه شهری است که رفتار اداریاش با فرهیختگی و شفقت انسانی نظم یافته است.
۴. از نهادسازی تا زیستسازی
تجربهٔ جهانی نشان میدهد آنجا که دولتها تنها بر نهادهای فرهنگی تمرکز کردهاند، نتیجه بیشتر تمرکزگرایی و بوروکراسی فرهنگی بوده است؛ اما آنجا که فرهنگ را در الگوی حکمرانی تزریق کردهاند، شاهد پدید آمدن «زیست فرهنگی» پایدار بودهایم.
بنابراین در سیاست فرهنگی کشور نیز باید از «نهادسازی» به سوی «زیستسازی» عبور کنیم؛ یعنی فرهنگ را نه در قالب پروژه و جشنواره، بلکه در خلق رفتار، گفتوگو و الگوی زیست عادلانه جاری سازیم.
چنین نگاهی یادآور بیت ژرف مولاناست که میگوید:
زان پیشتر که عالم صورت پدید شد
معنای عشق بود و حقیقت، کلید شد
برآیند سخن آنکه:
حکمرانی فرهنگ یعنی ادارهٔ نظام رسمی فرهنگ توسط دولتها؛
حکمرانی فرهنگی یعنی فرهنگ بهمثابه روح ادارهٔ کشور و جامعه.
ما نیازمند دومی هستیم؛ زیرا فقط وقتی حکمرانیْ فرهنگی شود، نهادها نیز معنا، مردم اعتماد، و سیاستها دوام مییابند.
در این صورت است که از “مدیریت فرهنگ” به “زیستنِ فرهنگی” عبور خواهیم کرد.