تاریخ : 09:13 - 1399/06/23
کد خبر : 114623
سرویس خبری : فرهنگی
 

از دست‌فروشی در مترو تا ایستادن روی فرش قرمز

از دست‌فروشی در مترو تا ایستادن روی فرش قرمز

هفتاد و هفتمین جشنواره فیلم ونیز به پایان رسید و سینمای ایران، نمایندگانش را دست پر به خانه فرستاد، فارغ از اهمیت سینمایی این جشنواره، یکی از مسائلی که در آن بسیار مورد توجه قرار گرفت، حضور شمیلا شیرزاد، بازیگر نوجوان فیلم خورشیدِ مجید مجیدی در جشنواره بود.

به گزارش کارگر آنلاین، شمیلا شیرزاد به همراه برادرش ابوالفضل، برای بازی در فیلم "خورشید" انتخاب شدند و در این فیلم بسیار درخشیدند. آن‌ها از کودکان کاری هستند که به همراه خانواده‌شان از افغانستان به ایران آمده و برای گذران زندگی خود در مترو کار می‌کنند. شمیلا و ابوالفضل، از مدرسه صبح رویش که مخصوص کودکان کار است برای بازی در این فیلم انتخاب شدند.

بازیگران کودک و نوجوان در فیلم خورشید، آنقدر خوب ظاهر شدند که در مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر، پیش از اهدای جایزه بخش بهترین بازیگری، از آنها با اهدای لوح، تقدیر شد. شمیلا هنگام دریافت لوح تقدیر خود گفت: "من یک کودک افغان هستم که در سرزمین من جنگ است، من یک دختر افغان هستم که در کشور دیگر کار می‌کنم، در مترو کار می‌کنم برای گذران زندگیمان. امیدوارم روزی برسد که در جهان، هیچ کودک کاری وجود نداشته باشد."

عکس‌های شمیلا شیرزاد را در جشنواره فیلم فجر و اختتامیه آن، خوب ببینید. دخترکی ساده و معصوم که با تماشای خود بر پرده عریض سینما به وجد آمده و از تشویق تماشاگران و آنهایی که از بازی شأن تمجید می‌کنند، کیفور شده است. دخترک معصومی که لبخندش همراه با درد است و فراموش نکرده که از کجا آمده است.

حالا همین عکس‌ها را مقایسه کنید با عکس‌هایی که شمیلا را در جشنواره ونیز و بر روی فرش قرمز نشان می‌دهد. این حضور، اگرچه افتخارآمیز و مایه مباهات است، اما عکس‌های شمیلا جزئیاتی دارد که باعث نگرانی است. به گوشواره‌های شمیلا دقت کنید، گوشواره‌هایی که در قسمت بالایی گوش راست شمیلا است، ممکن است تهِ دل کسانی که نگران آینده او هستند را خالی کند.

قطعاً استایلی که برای او طراحی شده، دور از دنیای ساده و بی آلایشی است که از او در جشنواره فیلم فجرشاهد بودیم. حالا که شمیلا از دنیای کوچک و ساده کودکانه‌اش، ناخواسته به دنیای بزرگ‌ترها و ادا و اطوارهای افراطی شأن پرتاب شده است، آیا به آینده او فکر می‌کنیم؟ شمیلا در ونیز، دنیایی را تجربه کرده که پیش از این آن را هرگز ندیده بود. شهرت، تحسین، توجه بیش از اندازه، قدم زدن بر روی فرش قرمز و ژست گرفتن جلوی دوربین صدها عکاس و خبرنگار. همه این موارد، دنیای نوجوانی که دارد به دوران بلوغ نزدیک می‌شود را به مخاطره می‌اندازد. به این فکر کرده‌ایم که اگر خورشید، اولین و آخرین حضور شمیلا در دنیای بازیگری باشد و او بعد از این به حال خود رها شود، چه بلایی بر سر او و جهانش آورده‌ایم؟

در سینما و تلویزیون، کم نبوده‌اند بازیگران کودک و نوجوانی که در سن کم به شهرت رسیده‌اند و محبوبیت را تجربه کرده‌اند، اما با بزرگ‌تر شدن و فاصله گرفتن از دنیای کودکی و شیرینی‌های آن، از عرصه بازیگری کنار گذاشته شده و لطمه‌ها و آسیب‌های عمیق روحی را تجربه کرده‌اند. البته این موضوع فقط مختص سینمای ایران نیست و در سینمای کل جهان، عمومیت دارد.

شاید حضور یک روانشناس، در کنار بازیگران کودکی که به یکباره شهرت را تجربه می‌کنند و به دنیای بزرگ‌ترها تنه می‌زنند، بتواند تا حدودی این مسیر را هموارتر سازد. روانشناس می‌تواند با تفهیم و راهنمایی والدین این کودکان، بازگشت آنها به زندگی عادی و روال آن و همچنین کنار آمدن با عواقب آن را آسان‌تر کند.

در مورد شمیلا این قضیه، چند برابر سخت‌تر و نگران کننده تر است. شمیلا بعد از بازگشت از ونیز، باید زندگی عادی خود را از سر بگیرد. نوعی از زندگی که با حال و هوای این روزهایش به شدت متناقض است. چه کسی متعهد می‌شود که معیشت شمیلا و خانواده‌اش تا حدی تأمین شود که دیگر نیازی به کار کردن او و دست‌فروشی‌اش در مترو نباشد؟ اگر کسی این تأمین را بر عهده نگیرد، همه ما در نابودی زندگی این نوجوان، سهیم بوده‌ایم. از سینمای بی‌رحم گرفته تا آنهایی که داعیه رژه رفتن یک کودک کار بر روی فرش قرمز یک جشنواره جهانی را سر داده‌اند و همهکسانی که با به اشتراک گذاشتن عکس‌های او در جشنواره ونیز، به بیشتر شدن شهرت او کمک کردند.

آیا شمیلا به راحتی قبل می‌تواند دست‌فروشی کند؟ می‌تواند از مردم بخواهد که از او خرید کنند؟ می‌تواند بگوید از من آدامس بخرید، من همان دختری هستم که عکس‌هایم بر روی فرش قرمز و در کنار جواد عزتی، در سرتاسر جهان پخش شد؟ اگر زندگی شمیلا و آینده‌اش با ندانم کاری‌های بزرگ ترها و پُزروشنفکری شأن تباه شود، چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ ای کاش آنهایی که راه بلد هستند، بعد از این در کنار شمیلا باشند تا بازگشت به روال عادی زندگی را برای او فراهم کنند.

شمیلا اولین نوجوان بازیگر نیست که طعم شهرت را چشیده، آخرین هم نخواهد بود. پیش از او نیز ده‌ها و ده‌ها کودک و نوجوان، از طریق بازیگری در سنین پایین به شهرت رسیدند، اما حالا دیگر کسی از آنها خبری ندارد و مسیر زندگی شأن تغییر یافته است. تنها تعداد انگشت شماری از این بازیگران هستند که این حرفه را ادامه داده و در آن ماندگار شده‌اند. علی شادمان، ترلان پروانه و ارسلان قاسمی از جمله این بازیگران هستند.

در ادامه به دو موردی اشاره می‌شود که هر دو با بازی در فیلم‌های سینمایی به شهرت رسیدند، اما دست تقدیر، سرنوشت دیگری را برایشان رقم زد.

عدنان عفراویان و باشو غریبه کوچک

کمتر کسی است که " باشو غریبه کوچک "، ساخته ماندگار بهرام بیضایی را دیده باشد و بازی تحسین برانگیز نوجوان سیه چرده آن را از یاد برده باشد. عدنان عفراویان نابازیگری از خطه جنوب بود که در به طور اتفاقی در بازار میوه و در هنگام دست‌فروشی توسط بیضایی برای ایفای نقش اصلی فیلمش انتخاب شد. عدنان با بازی در فیلم باشو به شهرتی عجیب دست یافت و گفته می‌شود دستمزدش برای حضور در این فیلم، چند برابر دستمزد پرویز پورحسینی بود. این بازیگر نوجوان، یک دوره چند ماهه در کنار گروه فیلمبرداری و بازیگران شاخص این فیلم زندگی کرد. این اولین و آخرین حضور عدنان در مقابل دوربین بود و پس از آن با واقعیت تلخ زندگی و بی رحمی‌اش، روبرو شد.

عدنان حالا چهل و چند سال دارد و در اهواز، در دکه‌ای کوچک در کنار جاده، سیگار می‌فروشد و آرزو دارد تا بیضایی به ایران بازگردد و دوباره باشو را بسازد. چه کسی فکر می‌کرد باشو، سر از دکه سیگار فروشی درآورد و روزها و شب‌هایش را کنار جاده سپری کند...

فرخ هاشمیان و بچه‌های آسمان

محال است فیلم "بچه‌های آسمان"، به کارگردانی مجید مجیدی را دیده باشید و پسر بچه‌ای که خودش را به آب و آتش زد تا در مسابقات دو سوم شود و جایزه‌اش را که یک جفت کفش کتانی بود به خواهرش هدیه دهد، به یاد نیاورید. فرخ هاشمیان، سوم دبستان بود که توسط مجیدی برای حضور در فیلمش انتخاب شد و دوران خاطره انگیزی را سپری کرد و با اکران بچه‌های آسمان به شهرت رسید.

بعد از بچه‌های آسمان، اتفاقات تلخی در زندگی فرخ روی داد و همه سختی‌هایی را که "علی" در بچه‌های آسمان کشیده بود را در زندگی واقعی تجربه کرد. پدرش ورشکسته شد و او به همراه پدرش کار می‌کرد. همان زمان بود که نقاشی ساختمان را فرا گرفت و سال‌ها مشغول این حرفه بود تا به سربازی رفت. اما پس از اتمام سربازی، متأسفانه در دام اعتیاد افتاد و در همین زمان که اعتیاد داشت، ازدواج کرد. همسرش یک سال بعد از ازدواج، متوجه اعتیاد او شد و فرخ روزی که فهمید قرار است پدر شود، برای همیشه اعتیاد را کنار گذاشت. او حالا صاحب دختری به نام باران است.

فرخ در سریال کیمیا هم نقش کوتاهی را ایفا نمود و حالا در پشت صحنه مشغول به کار است. خود این بازیگر در مورد فراموش شدنش در برنامه حالا خورشید گفت: "بعد از بچه‌های آسمان، برای اینکه از من یک شخصیت منحصر به فرد بسازند، شماره و آدرس من را به هیچکس ندادند و باعث شدند زندگی من وارد مسیری شود که نتیجه‌اش اعتیاد و سختی بود و شاید کمتر کسی باورش شود که علی بچه‌های آسمان، این همه سال فراموش شده باشد. "


منبع : ایمنا