کارگر آنلاین | کتاب «زمان ایستاده بود»، بهطور اختصاصی و برای نخستین بار، به موضوع لحظه اسارت آزادگان میپردازد. این اثر به کوشش فرزانه قلعهقوند بهنگارش درآمده است. نشاندهنده بخش کوچکی از دردناکترین تجربههای جنگی است. تلخترین لحظه زندگی غیورمردانی که در نابرابری اوضاع به اسارت درآمدند، ولی آزاده شدند.
در انتخاب مطالب از خاطرات ۶۱ اسیر جنگی شامل مرزنشین، بسیجی، ارتشی، سپاهی، معلم، روحانی، هنرمند، امدادگر و سایر اسرا در عملیات مختلف استفاده شده است.گویشهای محلی اغلب اقوام در این کتاب بهچشم میخورد.
در بخشی از این کتاب که به گویش بهبهانی است، می خوانیم: «صدای پایشان دیگر خیلی نزدیک شده بود؛ با خود گفتم اِییییی ... روزگار! سرنوشت، عباس روزخوشِ که نه تِفنگی بی و نه فشنگی بی، تو قفس کمد مچاله کرده بی. اگه تِفنگمُ فشنگم بی، به شما نشون میدا، که یه من ماست، چقد کره دارَ. نِمونِم، ئی کوفیای اَخدابیخبر چه بر سر ئی پیرمردِ مچاله بیارن.
از بخت بدم خندهام گرفته بود. یکی از عراقیها که از غول بغداد هم نخراشیدهتر بود، عربدهکشان خیز برداشت و با تنهاش محکم کوبید به در کمد. صدای شکستنِ قفل و چوبهای پوسیده کمد بلند شد. به در کمد لگد میزدند و فریاد میکشیدند: «بیا بیرون!» در کمد شکسته شد و افتاد زمین ... .
اِییییی ... روزگار! سرنوشت عباس روزخوش رو بدون تفنگ و فشنگ داخل قفسه کمد مچاله کرده. اگه تفنگ و فشنگ داشتم، به شما نشون میدادم یه من ماست چقدر کره داره. حالا معلوم نیست این ازخدابیخبرا چه بر سر من پیرمرد مچاله بیارن.»