کارگرآنلاین: این جوان ٢٣ساله از مدتی قبل احساس ناامیدی شدیدی نسبت به زندگی و آینده خود پیدا کرده بود. حال او روزبهروز بدتر میشد؛ تاجاییکه دیگر نه باکسی حرف میزد و نه به حرفهای اطرافیان توجه چندانی داشت.
خانواده امیر واکنش خاصی دربرابر این گوشهگیری و انزوای او نشان نمیدادند. پدرش هرموقع حرفی به میان میآمد، با لحنی تمسخرآمیز پسر جوان خود را مسخره میکرد و میگفت: در این دوره و زمانه، افراد آنقدر درگیر مسائل و مشکلات خاص و پیچیده زندگی هستند که کسی نمیتواند مشکل دیگری را به دوش بکشد.
پدر امیر تاکید میکرد ما وظیفه داشتیم بچهها را بزرگ کنیم و حالا آنها باید بروند و مشکلات زندگیشان را حلوفصل کنند.
این گفتهها و کم توجهیهای برادر بزرگ امیر که ازدواج کرده و سروسامان گرفته بود، سبب شد روحیه او هرچهبیشتر تخریب شود.
پدر پسر ٢٣ساله تاکید میکرد تو اگر زرنگ باشی، باید با دختری از خانوادهای پولدار ازدواج کنی. او اسم تمام دخترانی را که در اقوام و آشنایان میشناخت و خانواده اسم ورسمداری داشتند، فهرست کرده بود و اصرار داشت پسرش باید از میان این دخترها یکی را انتخاب کند.
امیر دربرابر این حرفهای پدرش و اصرارهای خانواه پافشاری میکرد و این مسئله سبب فاصله عاطفی هرچه بیشتر او و خانوادهاش شد. پسر جوان در شرایطی قرار داشت که دیگر حاضر نبود در کنار اعضای خانواده بنشیند و با آنها حرفی بزند.
البته پدر امیر منتظر فرصتی بود تا دختر یا پسر بزرگش به خانهاش بیایند و دوباره موضوع خواستگاری و ازدواج امیر با دختران پولدار فامیل را نقل مجلس کند.
مرد بازنشسته وقتی لجاجت فرزندش را دربرابر خواستههای خود دید، او را به باد تحقیر و سرزنش گرفت و میگفت: این بچه شیرینعقل است و... .
نیش و کنایههای خانواده ازیکطرف و احساس بیپناهی پسر جوان ازسویدیگر باعث شد او به باوری غلط و برای حل مشکلات زندگی خود نقشه خودکشی در سر بپروراند.
خانواده امیر از حرکات و رفتار او و لحن گفتههایی که پشت تلفن با برادرزاده کوچکش داشت، دچار شک و تردید شدند و درست لحظهای توی اتاقش بالای سرش رسیدند که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد.
پسر جوان بلافاصله به یکی از مراکز درمانی مشهد انتقال و نجات یافت؛ سپس با نظر پزشک به مرکز مشاوره معرفی شد تا شاید بتواند مشکل اساسی زندگی خود را در لابهلای راهکارهای مشاوران یافته و زندگی جدیدی برای خود رقم بزند.
منبع: شهر آرا