به گزارش کارگرآنلاین، دختر جوان زندگی اش را تعریف کرده و گفته: ١۶ ساله بودم که مادرم گفت پسردایی ام به خواستگاری ام آمده. از شنیدن این خبر ناراحت شدم چون پسر همسایه مان به خواستگاری ام آمده بود و او را دوست داشتم اما خانواده ام به دلایلی که برای من غیرمنطقی بود او را رد کرده بودند.
همه چیز از روزی شروع شد که پسردایی ام با خانواده اش به خانه مان آمدند. آن روز پسردایی ام با اطلاع پدر و مادرم به اتاقم آمد و ...
من در جواب اعتراض به این حرکت از خانه فرار کردم و به خانه مصطفی رفتم. اما خانواده او هم من را طرد کردند و مجبور شدم به خانه خودمان بروم.
وقتی به خانه برگشتم پدرم کتکم زد و مادرم سرزنشم کرد. تصمیم گرفتم خودکشی کنم. مقداری قرص را با شکر مخلوط کردم و می خواستم بخورم اما پدرم به موقع متوجه شد و لیوان را از دستم گرفت. بعد از مدتی مجبور شدم با پسردایی ام ازدواج کنم.
از ازدواج با او یک بچه معلول به دنیا آوردم. از زندگی خسته شده بودم تا اینکه یک روز به خانه پدری ام رفتم و مصطفی را دیدم. شماره های مان را به هم دادیم و رابطه مان شروع شد.
قرار شد با هم فرار کنیم. با هم به خانه ای در شهر گرگان رفتیم. چند ماه آنجا زندگی می کردیم تا اینکه یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که مصطفی نیست. ناگهان در اتاق باز شد و چند مرد وارد شدند و برای چند روز به من تعرض کردند. بعد از همه این اتفاق ها تصمیم گرفتم خودم را به نیروی انتظامی معرفی کنم./میزان