چون اعتمادالدوله به شام دعوت کرده رفتم میرزا محمدخان را خبر کنم. تا وقت ناهار با هم صحبت کردیم. ناهار رفته انتظامالملک را پیدا کرده در براسری ناهار خوردیم. بعد من به بانک رفته حقوق دوماهه را که نصرتالدوله [وزیر خارجهی پیشین] حواله کرده بود گرفتم. هفده هزار فرانک و صد و کسری شد. در واقع دوماههی حالا معادل شد با یکماههی ماههای اول سال.
بعد از آن رفتم به مغازهی مورن برای سرتیپ اسبابهایی را که خواسته بود سفارش دادم. بعضی از آنها را گفتند نیست و اگر بخواهیم تهیه کنیم اقلا دو ماه طول میکشد. از آنجا رفتم هب جواهری پاله روایال ساعت دستبندم را که شیشهاش شکسته بود و کُند کار میکرد دادم اصلاح کنند. معلوم شد ساعتهای طاقچه که سفارش کردهام حاضر است.
بعد برگشتم منزل قدری کار کردم و عصر رفتم منزل میرزا محمدخان، به اتفاق او و انتظامالملک رفتیم منزل اعتمادالدوله شام خوردیم و صحبت کردیم تا بعد از نصفشب.
از عجایب چیزها که نقل میکرد این است که شعاعالدوله که وزیرمختار لاهه است و در واقع کاسبی و تجارت میکند یک اتومبیل داشته که اعتمادالدوله میخواسته است بخرد. آدم خود را فرستاده که آن را ببیند. شعاعالدوله دوازده هزار فلورن مطالبه میکرده. او دیده است که اتومبیل مزخرف است و سه چهار هزار فلورن بیشتر نمیارزد. شعاعالدوله میخواسته است به آدم اعتمادالدوله رشوه بدهد که آقای خود را مغبون کند و چه تملقها میگفته و به او حضرتعالی خطاب میکرده و بعد که او به دام نیفتاده او را تهدید کرده که من تو را عمال بالشویک قلم خواهم داد. حقیقتا دیپلوماتهای ما مردمان باشرفی هستند!
منبع: یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ هفتم، صص ۴۳۴ و ۴۳۵.