تاریخ : 07:16 - 1400/06/01
کد خبر : 857892
سرویس خبری : حوادث
 

طلاق زوج جوانی که در کافه با هم آشنا شده بودند

طلاق زوج جوانی که در کافه با هم آشنا شده بودند

ایران نوشت:زوج جوان وقتی وارد شعبه دادگاه شده و مقابل قاضی نشستند، منتظر بودند تا به آنها اجازه صحبت داده شود دقایقی بعد قاضی رو به زن جوان که مائده نام داشت، کرد و از او خواست درباره حضورشان در دادگاه توضیح دهد.

مائده که صدایش بغض‌آلود بود، گفت:  من و میثم در یک کافه باهم آشنا شدیم و بعد از چند ماه دوستی به خاطر  تفاهم و اهداف مشترک‌مان تصمیم به ازدواج گرفتیم.



جناب قاضی! میثم با حرف‌های قشنگ و وعده‌هایی که به من داده بود، تصور من را از زندگی عوض کرده و ما قصد داشتیم یک زندگی رؤیایی بسازیم زندگی‌ای که پر از عشق باشد اما نشد چون خیلی زود فهمیدم  حرف‌های او پوچ  بوده است  البته این‌ها را  بعد از عقد فهمیدم. به عنوان مثال، او خود را صاحب یک مغازه فرش‌فروشی جا زده بود اما بعد مشخص شد آنجا مال پدرش است و حتی او مخالفت خانواده‌اش را هم با ازدواج ما پنهان کرده بود.


میثم رو به مائده کرد و گفت: من به تو دروغ نگفتم من واقعاً می‌خواستم یک زندگی رؤیایی برای تو و خودم بسازم اما شرایط اجازه نداد. من مقصر نیستم تو خودت می‌بینی که من شغل دائمی ندارم. قرار بود پدرم آن فرش‌فروشی را به من بدهد ولی الان می‌گوید باید شاگرد مغازه‌اش باشم من هم مجبورم گوش کنم چون من تحمل سختی و مشقت را ندارم.


مائده گفت: آقای قاضی! ما الان حدود ۵ ماه است که عقد کردیم و الان که می‌خواهیم جشن عروسی بگیریم، خانواده میثم گفتند باید در طبقه بالای خانه آنها  زندگی کنیم اما من مخالفم و می‌خواهم یک خانه مستقل  داشته باشم من با مادرشوهر یک جا زندگی نمی‌کنم آیا این توقع غیرمنطقی‌ای است که خانواده میثم قبول نمی‌کنند؟


قاضی گفت: دخترم مگر قبل ازدواج راجع به این مسائل با هم صحبت نکردین و به توافق نرسیدین؟!
مائده گفت: نه جناب قاضی  اما میثم به من قول داده بود که هر کاری لازم باشد، برای خوشبختی من انجام دهد و من به این حرف میثم اعتماد کرده بودم.



 میثم هم گفت: من قول دادم که برای تو زندگی خوبی درست کنم ولی مگر نمی‌بینی من الان پول ندارم. فکر می‌کردم می‌توانم با شاگردی، یک زندگی خوبی برای تو بسازم اما الان با این تورم و این وضعیت بد اقتصادی نمی‌توانم این سختی‌ها را تحمل کنم. پدرم هم به شرطی آن فرش‌فروشی را به من می‌دهد که به حرفش گوش بدم. آقای قاضی مگر گوش دادن به حرف پدر مادر بد است؟ شما به همسرم بگویید تا کوتاه بیاید و زندگی‌مان را خراب نکند. ما هنوز اول راه هستیم. شرط داشتن یک زندگی خوب برای ما این است که فعلًا در طبقه بالای خانه پدری‌ام زندگی کنی تا چند سال دیگر که بتوانم زندگی بهتری برایت درست کنم و خانه مستقل بگیرم. اگر گوش نکنی، من مجبور می‌شم تو را طلاق بدهم چون من تحمل سختی را ندارم. من برای سختی ساخته نشدم. آن موقع فکر می‌کردم می‌توانم اما الان متوجه شدم بدون کمک پدرم نمی‌توانم زندگی کنم.


مائده با تعجب و عصبانیت گفت: پس من هم مهریه‌ام را که ۹۰۰ سکه است، اجرا می‌گذارم و می‌اندازمت زندان.
میثم با شنیدن این حرف‌ها عصبانی شد و گفت: خانه پدری من که از خانه قدیمی و پایین شهر پدر تو خیلی بهتر است باید خیلی هم از ما ممنون باشی که می‌توانی در چنین خانه بزرگ و مجللی زندگی کنی.


مائده گفت: آقای قاضی! حرف آخرم این است. میثم یا باید برایم خانه مستقل بگیرد یا من هم طلاقم را  می‌گیرم.



این حرف‌ها بین میثم و مائده ۲۲ ساله باعث شد جر و بحث بالا بگیرد و با ورود بموقع قاضی چند دقیقه‌ای سکوت حاکم بر جلسه شد. قاضی که باتجربه بود گفت: به همین زودی حکم طلاق را صادر نمی‌کنم شما باید دو ماه به کلاس مشاوره بروید تا بلکه دست از این لجبازی‌های کودکانه بردارید و زندگی‌تان را بخوبی بسازید. شما هنوز جوان هستید. بعد از پایان کلاس‌های مشاوره اگر مشکل‌تان حل نشد و نظر مشاور بر جدایی بود، حکم طلاق را صادر می‌کنم.