اوایل شهریور خانواده دختری جوان راهی اداره پلیس تهران شدند و خبر از ناپدیدشدن مرموز او دادند. آنها میگفتند که دخترشان به نام نسترن آخرین بار برای انجام کاری از خانه خارج شده و دیگر بازنگشته است. از طرف دیگر موبایلش خاموش است و هیچیک از آشنایان و دوستانش از او خبر ندارند. خانواده این دختر احتمال میدادند که اتفاق شومی برای وی رخ داده و به همین دلیل برای یافتن ردی از او از پلیس کمک خواستند.
ردپای مرد آشنا
پرسوجوی کارآگاهان و انجام تحقیقات بیشتر نشان میداد که نسترن بهتازگی با مردی به نام حسین آشنا شده و فردی که آخرین بار همراه وی دیده شده، حسین بوده است. این مرد در زمینه ساختوساز ویلا و طراحی داخلی و دکوراسیون فعالیت داشت و در ادامه معلوم شد که از وقتی با نسترن آشنا شده، کارهای مربوط به ساختوساز و طراحی دکوراسیون ویلای وی را انجام میداده است. بررسی مکالمات تلفنی دختر گمشده نیز نشان میداد که حسین آخرین فردی بود که با او تماس گرفته و با وی قرار ملاقات داشته است. در این شرایط دستور بازداشت این مرد صادر شد.
اعتراف به جنایت
هرچند مرد جوان مدعی بود که از سرنوشت نسترن بیخبر است اما با دستور قاضی جنایی بازداشت شد و در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.
تحقیقات از این مرد ادامه داشت تا اینکه وی دیروز به قتل نسترن اعتراف کرد و مدعی شد که او را در یک درگیری به قتل رسانده است. بهگفته سرهنگ مرتضی نثاری، معاون جرائم جنایی پلیس آگاهی تهران، متهم اقرار کرد که در مسیر رفتن به شمال در داخل ماشین با نسترن درگیر شده و پس از آنکه وی را خفه کرده به سمت ویلای مقتول رفته و جسد او را در آنجا دفن کرده است. وی ادامه داد: متهم با قرار قانونی بازداشت شد و از آنجا که جنایت در یکی از شهرهای شمالی کشور رخ داده بود، پرونده با صدور قرارعدمصلاحیت به دادسرای شهر مربوطه فرستاده شد.
ادعای عجیب قاتل
متهم به قتل میگوید بر سر یک سگ با نسترن درگیر شده و در اوج عصبانیت دست به قتل او زده است. گفتوگو با این مرد را بخوانید.
با مقتول چطور آشنا شدی؟
به خاطر شغلم با او آشنا شدم. افراد زیادی به من زنگ میزنند تا در کار ساخت ویلا یا طراحی و دکوراسیون با آنها همکاری داشته باشم. یکی از دوستانم که نسترن را میشناخت و میدانست در حال ساخت ویلاست مرا به او معرفی کرده بود. او یک زمین در شمال کشور خریده بود و قصد ویلاسازی داشت. به من زنگ زد و قرار شد کار ساخت آن را انجام بدهم. حتی قرار گذاشتیم و قراردادی امضا کردیم. بعد به آنجا رفتیم و زمینش را بازدید کردم و پس از آن کار شروع شد.
بر سر ساخت ویلا او را به قتل رساندی؟
باورکنید قصد کشتن او را نداشتم. برنامهریزی قبلی هم نبود. همهچیز در یک لحظه اتفاق افتاد. وقتی بهخود آمدم دیدم نسترن فوت شده و نفس نمیکشد. هنوز از یادآوری آن روز وحشت دارم. ما بر سر یک مسئله عجیب درگیر شدیم.
این مسئله عجیب چه بود؟
آن روز نسترن به من زنگ زد تا برای بازدید ویلا به شمال برویم. قرار بود وسیله هم بخریم. او سوار ماشینم شد و حرکت کردیم به سمت شمال. وقتی به یکی از شهرهای شمالی رسیدیم ناگهان نسترن چشمش به یک سگ افتاد. بهنظر میرسید سگ تصادف کرده و زخمی شده است. پایش لنگ میزد و نسترن از من خواست کنار خیابان توقف کنم تا سگ را سوار ماشین کرده و او را به ویلا ببرد و مداوایش کند. تقریبا نزدیک ویلا بودیم اما من مخالفت کردم. گفتم من خیلی کار دارم و از طرف دیگر ممکن است حیوان بیمار باشد و من نمیتوانم اجازه بدهم او را سوار ماشینم کند. همین مسئله باعث عصبانیت نسترن شد. او علاقه زیادی به حیوانات داشت و مثل دامپزشکها بود. کلی در این زمینه کار و مطالعه کرده بود و کارش این بود که حیوانات بیمار را به خانهاش میبرد و درمانشان میکرد. وقتی اعتراض مرا دید عصبانی شد و شروع کرد به فحاشیکردن. از او خواستم آرام باشد اما او فریاد میکشید که توقف کنم تا حیوان را سوار ماشین کند. میگفت ممکن است تلف شود و من همچنان مخالف بودم. مشاجره ما بالا گرفت و او همچنان فریاد میزد و به من فحش میداد و برای اینکه او را آرام کنم دستانم را روی دهانش گذاشتم. آنقدر عصبانی بودم که اصلا نمیدانم چقدر زمان برد اما وقتی بهخودم آمدم، دیدم ساکت شده و نفس نمیکشد.
با جسد چه کردی؟
مدام صدایش میزدم اما جوابی نمیشنیدم. نمیدانستم باید چهکار کنم. ترسیده بودم. یکدفعه به ذهنم رسید به ویلای خودش بروم. راهی آنجا شدم و کف حیاط ویلا را کندم و جسد را در آنجا دفن کردم. بعد از آن به تهران برگشتم و از آن روز تا حالا بهشدت عذاب وجدان دارم و کابوس میبینم. اما میترسیدم خودم را معرفی کنم. هنوز باورم نمیشود که نسترن را کشتهام.