تاریخ : 11:28 - 1399/06/20
کد خبر : 107000
سرویس خبری : فرهنگی
 

نشانه های آدم حسود چیست؟

نشانه های آدم حسود چیست؟

حسادت یکی از زشت‌ترین و قبیح‌ترین خصلت‌هایی است که در هر جامعه‌ای دیده می‌شود

کارگر آنلاین :  حجه الاسلام والمسلمین علیرضا توحیدلو در یادداشتی نوشت:حسادت یکی از زشت‌ترین و قبیح‌ترین خصلت‌هایی است که در هر جامعه‌ای دیده می‌شود

وجود حسادت در آدمی نشانه هایی دارد که هر کس می تواند با بررسی خویش پی ببرد که آیا به بیماری حسادت مبتلاست یا نه.

بله حسادت بیماریست...

نشانه هایی که ذکر می شود هرکدام به تنهایی تنها نشانه قطعی حسد نیست و مردمانی که حسود نیستند نیز دارای بعضی از این صفات می باشند پس اگر نمونه ای از آن ها در کسی دیده شد نباید حکم کرد که او حسود است.
بلکه ذکر این نشانه ها برای خود انسان است که هرگاه یکی از آنها را درخود یافت خویشتن را تحت مطالعه قرار دهد که آیا بدین بیماری گرفتار شده است یا نه.

۱- انتقاد شدید
یکی از نشانه های حسود آن است که در انتقاد شدید است و بدگویی می کند و همیشه خرده گیریهای او از مقداری که شایسته است افزون است، بلکه بزرگ ترین علت بدگویی حسد است. گاهی حسود با سکوت خود از کسی بدگویی می کند چنانچه اگر در حضورش از کسی بدگویی شد او با سکوتش بدگویان را تایید می کند. بدگویی های حسودان نیز با توجه به وضعی که دارند مختلف می باشد.

۲- تملق در حضور
دسته ای در حضورمتملق و چاپلوسند.امام صادق(ع)فرمودند: لقمان به فرزند خود گفت: حسود سه نشانه دارد پشت سر بدگویی می کند، درحضور تملق می گوید و در مصیبت شماتت می کند.

۳- بی شرمی
این دسته از افراد درحضور بدگویی کرده و سخنان ناهنجار می گویند. بی جهت آبروی بندگان خدا را بردن و نسبت به مردمی شریف بی احترامی روا داشتن جز بی شرمی چیز دیگری نیست.
اینان گاهی به صورت شوخی واستهزا و متلک گفتن مقصود خود را انجام می دهند.

۴- کوتاهی درتعریف
این دسته از افراد در ستودن دارندگان فضیلت کوتاهی می کند. زمانی که سخن از پاکان و پرهیزکاران به میان
می آید حسود لب فرو می بندد و از ستایش آنان خودداری می کند. اگر حسود مجبور شود کسی را بستاید به تعبیر معروف کم می گذارد؛ یعنی اگر مورد از لحاظ مدح شایسته ده باشد حسود بیش از یک نمی گوید. ستودن بیش تر از شایستگی تملق است وکمتر از شایستگی ناتوانی در سخن یا حسد است.

۵- شماتت در مصیبت
شماتت در مصیبت شادمانی کردن از حادثه ناگواری است که برای کسی رخ دهد. حسود در این هنگام شادمان
می شود زیرا به مقصود خود، که رنج دیگران است، رسیده است و همین معنی را قرآن درباره حسد اهل کتاب نسبت به مسلمانان بیان می کند: "اگر به شما زیانی برسد آنان خشنود می شوند".

۶- ناراحتی ازخوشی دیگران
نشانی دیگر حسود آن است که از دیدن خوشی، راحتی، زیبایی، ثروت و عظمت دیگران ناراحت می شود و بیشتر اوقاتش صرف غصه خوردن از موفقیت دیگران می باشد. این سخن که چرا فلان کس چیزی دارد ورد زبان حسود است. حسود هرچند زندگی راحتی داشته باشد و سعادتمند وخوشبخت باشد ولی از آسایش دیگری افسرده خواهد شد. پس ثروتمندان و صاحبان مقامات عالی نپدارند که حسد در آنان نیست بلکه اگر در آنان حسدی باشد بیشتر و شدیدتر و شوم تر است.
پیامبر اکرم(ص) در این باره می‌فرماید:«خداوند به موسی بن عمران فرمود: مبادا بر مردم حسد بری، درباره آنچه من به آن‌ها داده‌ام از فضل خودم. چشمانت را به‌ دنبال آن دراز مکن و دل خود را به ‌دنبال آن روانه مساز، زیرا آن‌که حسد برد نعمت مرا بد داشته و از آن قسمتی که میان بنده‌هایم کردم، جلو گرفته و هر که چنین باشد من از او نیستم او هم از من نیست».

امام جعفر صادق(ع) نیز در رابطه با حسد فرموده است: «اصول الکُفر ثَلاثَه؛ الحرص و الاستکبار و الحسد؛ اساس کفر سه چیز است؛ حرص، تکبر و حسد». همچنین، حضرت امام علی(ع) در این رابطه فرموده است: «بخیلان و حسودان لایق مصاحبت و همنشینی نیستند و همین در وصف حاسدان بس است که حق تعالی فرموده است: «وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ؛ و از شر [هر] حسود آنگاه که حسد ورزد»، (فلق/۵)، پس از شر حاسدان و بخیلان پناه به رب جلیل بریم و بخل نکنیم و حسد بر کسی نبریم که اول گناهی که در آسمان و زمین کرده شد، حسد و بخل بود که شیطان در آسمان به آدم(ع) حسد برد و به لعنت خدا گرفتار شد».

همچنین در آیه ۱۹ سوره بقره فرمودند: «أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ؛ یا چون [کسانى‌که در معرض] رگبارى از آسمان که در آن تاریکی‌ها و رعد و برقى است [قرار گرفته‏‌اند] از [نهیب] آذرخش [و] بیم مرگ سر انگشتان خود را در گوشهایشان نهند ولى خدا بر کافران احاطه دارد».

ضمنا در آیه ۵۹ سوره نساء در رابطه با حسادت فرمایش فرمودند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا؛ اى کسانى‌که ایمان آورده‏‌اید خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید پس هرگاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید این بهتر و نیک‌‏فرجام‌‏تر است».

در آیه ۱۲۰ سوره آل‌عمران آمده است: «إِن تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُواْ بِهَا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَ یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئًا إِنَّ اللّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ؛ اگر به شما خوشى رسد آنان را بدحال مى‌‏کند و اگر به شما گزندى رسد بدان شاد مى‌‏شوند و اگر صبر کنید و پرهیزگارى نمایید نیرنگشان هیچ زیانى به شما نمى‏‌رساند یقیناً خداوند به آن‌چه مى‏‌کنند احاطه دارد».

همچنین در آیه ۳۲ سوره نساء در رابطه با حسادت آمده است: «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا؛ و زنهار آن‌چه را خداوند به [سبب] آن بعضى از شما را بر بعضى [دیگر] برترى داده آرزو مکنید براى مردان از آن‌چه [به اختیار] کسب کرده‏‌اند بهره‏‌اى است و براى زنان [نیز] از آن‌چه [به اختیار] کسب کرده‌‏اند بهره‏‌اى است و از فضل خدا درخواست کنید که خدا به هر چیزى داناست».

همچنین خداوند در آیه پنجم سوره یوسف می‎فرماید: «قَالَ یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ؛ [یعقوب] گفت اى پسرک من خوابت را براى برادرانت‏ حکایت مکن که براى تو نیرنگى مى‏‌اندیشند زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است» به حسادت اشاره دارد.

همسایه حسود

نقل است: در زمان یکی از خلفا، مرد ثروتمندی غلامی خرید. از روز اولی که او را خرید، مانند یک غلام با او رفتار نمی کرد، بلکه مانند یک آقا با او رفتار می کرد. بهترین غذاها را به او می داد، بهترین لباسها را برایش می خرید، وسائل آسایش او را فراهم می کرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار می کرد. غلام می دید که اربابش همیشه در فکر است، همیشه ناراحت است. بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد کند و سرمایه زیادی هم به او بدهد.
یک شب ارباب درد دل خود را با غلام در میان گذاشت و گفت: من حاضرم تو را آزاد کنم و این مقدار پول هم بدهم، ولی می دانی برای چه اینهمه خدمت به تو کردم؟ فقط برای یک تقاضا، اگر تو این تقاضا را انجام دهی هر چه که به تو دادم حلال و نوش جانت باشد، و بیش از این هم به تو می دهم ولی اگر این کار را انجام ندهی من از تو راضی نیستم. غلام گفت: هر چه تو بگوئی اطاعت می کنم، تو ولی نعمت من هستی و به من حیات دادی. گفت: نه، باید قول قطعی بدهی، می ترسم اگر پیشنهاد کنم، قبول نکنی. گفت: هر چه می خواهی پیشنهاد کنی بگو، تا من بگویم " بله ". وقتی کاملا قول گرفت گفت: پیشنهاد من این است که در یک موقع و جای خاصی که من دستور می دهم، سر مرا از بیخ ببری. گفت: آخر چنین چیزی نمی شود. گفت: خیر، من از تو قول گرفتم و باید این کار را انجام دهی. نیمه شب غلام را بیدار کرد، کارد تیزی به او داد، و با هم به پشت بام یکی از همسایه ها رفتند. در آنجا خوابید و کیسه پول را به غلام داد و گفت: همینجا سر من را ببر و هر جا که دلت می خواهد برو.
بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد. و بی گمان آن که خود را بیالود، محروم گشت»
غلام گفت: برای چه؟ گفت: برای اینکه من این همسایه را نمی توانم ببینم. مردن برای من از زندگی بهتر است. ما رقیب یکدیگر بودیم و او از من پیش افتاده و همه چیزش از من بهتر است. من دارم در آتش حسد می سوزم، می خواهم قتلی به پای او بیفتد و او را زندانی کنند. اگر چنین چیزی شود، من راحت شده ام. راحتی من فقط برای این است که می دانم اگر اینجا کشته شوم، فردا می گویند جنازه اش در پشت بام رقیبش پیدا شده، پس حتما رقیبش او را کشته است، بعد رقیب مرا زندانی و سپس اعدام می کنند و مقصود من حاصل می شود! غلام گفت: حال که تو چنین آدم احمقی هستی، چرا من این کار را نکنم؟ تو برای همان کشته شدن خوب هستی. سر او را برید، کیسه پول را هم برداشت و رفت.

خبر در همه جا پیچید. آن مرد همسایه را به زندان بردند، ولی همه می گفتند اگر او قاتل باشد، روی پشت بام خانه خودش که این کار را نمی کند. پس قضیه چیست؟ معمائی شده بود. وجدان غلام او را راحت نگذاشت، پیش حکومت وقت رفت و حقیقت را اینطور گفت: من به تقاضای خودش او را کشتم. او آنچنان در حسد می سوخت که مرگ را بر زندگی ترجیح می داد. وقتی مشخص شد قضیه از این قرار است، هم غلام و هم مرد زندانی را آزاد کردند. این یک حقیقتی است که واقعا انسان به " بیماری حسد " بیمار می شود.
قرآن کریم می فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا » ؛ بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد. و بی گمان آن که خود را بیالود، محروم گشت» (سوره شمس، آیه ۹ و ۱۰)
اولین برنامه قرآن تهذیب نفس است، تزکیه نفس است، پاکیزه کردن روان از بیماری ها، عقده ها، تاریکی ها، ناراحتی ها، انحراف ها و بلکه از مسخ شدن هاست.

حکایت گلستان سعدی درباره حسادت

گویند؛ سرهنگی پسری داشت، که در کاخ برادر سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم، مشاهده هوش و عقل نیرومند و سرشاری دارد، و در همان زمان خردسالی، آثار بزرگی در چهره اش دیده میشود:

بالای سرش ز هوشمندی می تافت ستاره بلندی

این پسر هوشمند مورد دقت سلطان قرار گرفت، زیرا دارای جمال و کمال بود که خردمندان گفته اند: «توانگری به هنر هست نه به مال، بزرگی به عقل هست نه به سال.»

مقام او در نزد شاه، موجب شد، آشنایان و اطرافیان، نسبت به او حسادت ورزیدند، و وی را به خیانتکاری اتهام زدند، و در کشتن او تلاش بی فایده نمودند، ولی آنجا که یار، مهربان هست، سخن چینی دشمن چه اثری دارد؟

شاه از آن سرهنگ زاده پرسید: «چرا با تو آن همه ی دشمنی می‌کنند؟»

سرهنگ زاده گفت: زیرا من در سایه دولت تو همه ی را خشنود کردن مگر حسودان راکه راضی نمیشوند مگر این که نعمتی که در من هست نابود گردد:

توانم آن که نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در هست

بمیر تا برهی ای حسود کین رنجی هست
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه

گر نبیند به روز شب پره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه؟

راست خواهی هزار چشم چنان
کور، بهتر که آفتاب سیاه

«بنابراین نباید از گزند حسودان هراس داشت، زیرا اگر شب پره لیاقت دیدار خورشید ندارد، از رونق بازار خورشید کاسته نخواهد شد»

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺣﺴﺎﺩﺕ

ﺩﺭ ﺍﻳﺎﻡ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﻣﻌﺘﺼﻢ ﻋﺒﺎﺳﻰ ﺷﺨﺼﻰ ﺍﺯ ﺍﺩﺑﺎﺀ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺠﻠﺲ ﺍﻭ ﺷﺪ. ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﻯ ﺍﻭ ﻣﻌﺘﺼﻢ ﺧﻴﻠﻰ ﺧﻮﺷﻮﻗﺖ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺩﺭ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﻯ ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺲ ﺍﻭ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﺪﻳﻤﺎﻥ ( ﻫﻤﺪﻡ، ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ) ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﺷﻮﺩ.

ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻧﺪﻣﺎﺀ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺍﻳﻦ ﺍﺩﻳﺐ ﺣﺴﺪ ﻭﺭﺯﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺟﺎﻯ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ.
ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻳﻘﻰ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﺩ.

ﺭﻭﺯﻯ ﻭﻗﺖ ﻇﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﺩﻳﺐ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟﺶ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻭ ﻛﻤﻰ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﻤﺎﻧﺪ، ﺍﻭ ﻫﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩ.

ﻣﻮﻗﻊ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺳﻴﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺩﻳﺐ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺭﺍک ﺳﻴﺮ ﺯﻳﺎﺩ ﺧﻮﺭﺩ. ﻭﻗﺖ ﻋﺼﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺍﺩﻳﺐ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ نمک ﭘﺮﻭﺭﺩه ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺍﻳﻦ ﺳﺮ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﺩﻳﺐ ﻛﻪ ﻧﺪﻳﻢ ﺷﻤﺎ ﺷﺪه ﺩﺭ ﭘﻨﻬﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺑﻮﻯ ﺩﻫﻦ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ، ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﻣﺮﺍ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.

ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻰ ﺍﻧﺪﺍﺯه ﺁﺷﻔﺘﻪ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﻛﺮﺩ.

ﺍﺩﻳﺐ ﭼﻮﻥ ﺳﻴﺮ ﺧﻮﺭﺩه ﺑﻮﺩ ﻛﻤﻰ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺩﻫﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.

ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﻛﺮﺩﻛﻪ ﺣﺮﻑ ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ. ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻯ ﻧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﮔﺰﺍﺭﺍﻧﺶ ﻛﻪ ﺣﺎﻣﻞ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﺰﻧﺪ.

ﻧﺪﻳﻢ ﺣﺴﻮﺩ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﻃﺎﻕ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﺯﻭﺩ ﺍﺩﻳﺐ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﻜﺘﻮﺑﻰ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ.

ﺧﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﺎﻝ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺑﻪ ﻭﻯ ﺩﻫﻨﺪ. ﺣﺴﺪﺵ ﺯﻳﺎﺩﺗﺮ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﻣﻦ ﺗﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺯﺣﻤﺖ ﺧﻠﺎﺹ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ ﻭ ﺩﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﺭﻫﻢ ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺧﺮﻳﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﺪه، ﺍﻭ ﻫﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩ.

ﻧﺪﻳﻢ ﺣﺴﻮﺩ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺎﻣﻞ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﺩ.

ﻣﺪﺗﻰ ﺑﻌﺪ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺳﺆﺍﻝ ﻛﺮﺩ ﺍﺩﻳﺐ ﻣﺎ ﻛﺠﺎﺳﺖ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ؟

ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻳﺪه ﺍﻳﻢ.

ﺍﺣﻀﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﺗﺮﺍ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻯ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺑﻪ ﻋﺎﻣﻞ ﻧﺪﺍﺩﻯ؟

ﻗﻀﻴﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ.

ﺧﻠﻴﻔﻪ ﮔﻔﺖ: ﺳﺆ ﺍﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ، ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ، ﺑﮕﻮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻧﺪﻳﻢ ﻣﺎ ﮔﻔﺘﻰ: ﺑﻮﻯ ﺩﻫﻦ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺫﻳﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ؟

ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ.

ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﺁﻣﺪﻯ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻧﺸﺴﺘﻰ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺩﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻰ؟

ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﻧﺪﻳﻢ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺳﻴﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺭﺍﻧﻴﺪ، ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺑﻮﻯ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﻳﺪ.

ﺧﻠﻴﻔﻪ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻛﺒﺮ.

ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﺪﻳﻢ ﻭ ﻗﺘﻞ ﺣﺎﺳﺪ ﻭ ﺯﻧﺪه ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺤﺴﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺣﻀﺎﺭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﻴﺮﺕ ﺷﺪﻧﺪ.

کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش حسد


منبع : بولتن‌نیوز