تاریخ : 10:54 - 1398/08/18
کد خبر : 74243
سرویس خبری : فرهنگی
 

حقیقت تجرد نفس در عرفان

حقیقت تجرد نفس در عرفان

انسان با این زر و زیورها، با این تعیّنات اعتبارى، با این پندارهاى پوچ و متورّم و تو خالى و بزرگ نما، خودیّت خود را میخواهد حفظ کند؛ امّا براى سالک راه خدا یک مرتبه همه این تعیّنات از بین میرود و این علامتها و نشانه‏ هاى علم و قدرت و حیات و آثارشان را در وجودى دیگر که حقیقت خود اوست مشاهده مى ‏نماید.

کارگر آنلاین : روزی یک نفر از آقاى حاج سیّد هاشم پرسید: تجرّد چیست؟!
 
فرمودند: تجرّد عبارت است از: شناخت انسان بالمشاهده که حقیقت وى، غیر از این ظواهر و مظاهر است.
 
و بعد از مدّتى سکوت فرمودند: مردى بود که براى اینکه خودش را گم نکند، کدوئى را سوراخ کرده و به گردنش آویزان نموده بود، و در حضَر و سفر و در خواب و بیدارى آن کدو به گردنش آویخته بود؛ و پیوسته شادان بود که: من تا به حال با این علامت بزرگ نه خودم را گم کرده‌‏ام و نه از این به بعد تا آخر عمر خودم را گم خواهم نمود.
 
شبى که با رفیق طریقش در سفر با هم خوابیده بودند، در میان شب تاریک رفیقش برخاست و آهسته کدو را از گردن وى باز کرد و به گردن خود بست و گرفت خوابید.
 
صبحگاه که این صاحب کدو از خواب برخاست، دید کدویش در گردنش نیست؛ فلهذا باید خود را گم کند. و آنگاه ملاحظه کرد که این کدو به گردن رفیقش که در خواب است بسته است و گفت: پس حتماً من این رفیقِ در خواب هستم، زیرا که علامت من در گردن اوست.
 
مدّتى در تحیّر بود که بارالها! بار خداوندا! چه شده است که من عوض شده‌‏ام؟! از طرفى من منم، پس کو کدوى گردنم؟ و از طرفى کدو علامت لا ینفکّ من بود، پس حتماً این مرد خوابِ کدو به گردن بسته، خود من هستم. و با خود این زمزمه را در زیر زبان داشت‏:
 
اگر تو منى پس من کِیَم؟! اگر من منم پس کو کدوى گردنم؟!
 
بارى، باید ملاحظه نمود که آن تفسیر و سپس این مثال لطیف را که آقا حاج سیّد هاشم قَدّس الله تربتَه الشّریفه بیان فرمودند، در نهایت وضوح و رساندن این معنى شگفت است که چقدر روشن، حقیقت تجرّد را بیان فرموده‌‏اند.
 
انسان عادى و عامى که در راه سلوک و عرفان خداوندى نیست، پیوسته خود را با این آثار و لوازم طبیعى و مادّى و نفسى همچون نسبت با پدر و مادر و محیط و زمان و مکان و علوم محدوده و قدرت محدوده و حیات محدوده و سائر صفات و أعمال و آثارى را که از خودش می‌داند و به خودش نسبت می‌‌دهد، خود را جدا و منفصل از عالم حقیقت نموده، و خداوند قادر قاهر حىّ قیّوم و علیم و سمیع و بصیر را یک خداى تخیّلى و پندارى، و در گوشه و زاویه زندگى، و در پس موارد استثنائى همچون زلزله و سیل و مرگ و أمثال آن، و یا بر فراز آسمان موجود محدود و مقیّدى تصوّر می‌‌کند.
 
در حالیکه واقع غیر از این است. خداوند اصل و اصیل است؛ و بقیّه موجودات با جمیع آثار و لوازمشان فَرع و بالتّبَع. خداوند أصل الوجود، و کمال الوجود، و حقیقة الحیوة و العلم و القدرة است، و جمیع ما سواى او امور اعتباریّه و ماهیّات امکانیّه، که حیات و علم و قدرتشان مجازى و تَبَعى و ظِلّى است. او قائم به ذات خود است و همه موجودات قائم به او.
 
و این امر و این دیده و نظریّه خودنگرى و استقلال بینى در طبیعت بشر هست؛ مگر آنکه به قدم راستین، پاى در جادّه توحید نهد و با تربیت استاد الهى‏ در معارف دینیّه شریعت حقّه اسلامیّه و مجاهده با نفس امّاره، خداى پندارى که وجود خودش می‌باشد، با صفات و آثار متعلّقه به خودش که همه را از خود می‌‏بیند و می‌داند و به خود نسبت می‌دهد و پیوسته عملًا و فعلًا- گرچه با زبان نباشد- خود را مستقلّ می‌‏پندارد؛ این بت استقلال نگرى واژگون شود، و این کاخ استبداد فرو ریزد، و این کوه أنانیّت و جبل عظیم هوى و نفس امّاره مندکّ شود، و حقیقتِ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوحِدِ الْقَهَّارِ. [ذیل آیه ۱۶، از سوره غافر]
«تمام حقیقت قدرت و حکمرانى و حکمفرمائى، در امروز براى کیست؟! براى خداوند واحد قهّار است!»
 
بر وى متجلّى شود، و یا حقیقت گفتار حضرت یوسف علَى نَبیِّنا و آلهِ و علَیهِ الصّلَوةُ و السَّلام به دو رفیق زندانى خود براى انسان ملموس و ممسوس و مشهود آید، آنجا که گفت:
یَصَحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَهُ الْوحِدُ الْقَهَّارُ. [آیه ۳۹، از سوره یوسف]
«اى دو همنشین و مصاحب زندانى من! آیا مراکز قدرتهاى جدا جدا بهتر است یا خداوند واحد قهّار»!؟
در تجرّد، سالک خود را موجود دیگرى می‌یابد مغایر با آنچه می‌‏پنداشته، و در عین حال می‌‏بیند که این اوست‏.
 
سالک راه خدا بالوجدان و المشاهده و با لَمس و عیان، نه با دلیل و برهان، خود را از این محدوده و این نسبت‌هاى استقلال بیرون می‌نگرد و می‌‏بیند: عجیب است که خودش وجودى برتر و بالاتر و عالی‌‏تر و راقى‌تر بوده است؛ و این وجود مجازى که آنرا تا به حال به خود نسبت می‌داده است و خودش را آن می‌‏پنداشته است، نیست. خودش چیز دیگرى است منوّر و مجرّد و بسیط و داراى حیات و علم و قدرت واقعى؛ و آن وجود پیشین چیزى بود کثیف و ظلمانى و محدود و مقیّد، و حیات و علم و قدرتش محدود و مجازى‏ مراتب عبودیّت و تجرّد و حیات‏.
 
از طرفى خودش بوده است که این شده است و بدین صورت پر بها و بسیط و جمیل در آمده است، و در این شکّى نیست که این اوست؛ و از طرفى می‌بیند این او نیست و ابداً با وى مناسبت و مشابهتى ندارد. او مرده بود، این زنده. او جاهل بود، این عالم. او عاجز بود، این قادر. او محدود بود، این مجرّد. او ظلمت بود، این نور و نورانى و نور دهنده. او ثقیل بود، این سبک و آسان.
 
خلاصه امر، همه صفات و أسمائش تغییر کرده و صفات خدائى را واجد شده است. از لباس اهریمن بیرون شده و ملبّس به خلعت مَلَک و ملکوت و لباس خداوندى گردیده است. (یعنی مظهر صفات خدا شده است نه اینکه نعوذبالله خدا شده باشد) و در این شکّ نیست که این او نیست.
 
عیناً مانند آن کدو که آن مرد به گردن خود بسته بود. بعضى از کدوها بسیار بزرگ است، و تو خالى و سبک که آنرا بصورت ظرف در می‌آورند و از آن استفاده می‌کنند؛ و حقیر دیده بودم سابقاً از آنها کوزه غلیان می‌‏ساختند. و چون سبک است و تو خالى، وقتى خشک شود، اگر یک تَلَنگر به آن بخورد صدا می‌دهد. و چون هیکلش بزرگ است براى شناسنامه و شناسائى این مرد بسیار انتخاب خوبى بوده است.
 
یعنى انسان هم با این زر و زیورها، با این تعیّنات اعتبارى، با این پندارهاى پوچ و متورّم و تو خالى و بزرگ نما، خودیّت خود را می‌‌خواهد حفظ کند؛ امّا براى سالک راه خدا یک مرتبه همه این تعیّنات از بین می‌رود و این علامتها و نشانه‏‌هاى علم و قدرت و حیات و آثارشان را در وجودى دیگر که حقیقت خود اوست مشاهده مى ‏نماید.
 
مى‌بیند عجبا! اگر این آثار مال من بود، چرا اینک نیست؟ و اگر این آثار مال حقیقت من بود، پس چرا براى این موجود مجازى من بود؟
 
بالاخره اقرار و اعتراف می‌کند که: لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجودِ سِوَى اللَه. «هیچ‏ مؤثّرى (موثر مستقل) در عالم وجود جز خداوند نیست.»
 
منبع: کتاب روح مجرد ( علامه طهرانی) و سایت آیت الله کمیلی از شاگردان مرحوم سید هاشم حداد ره