تاریخ : 13:55 - 1399/01/06
کد خبر : 79374
سرویس خبری : فرهنگی
 

پیشنهاداتی برای روزهای قرنطینه؛ "عشق سال های وبا!"

پیشنهاداتی برای روزهای قرنطینه؛ "عشق سال های وبا!"

کلافه شدن یکی از حس هایی است که در زمان قرنطینه خیلی زود به سراغ ما می آید طوری که شاید ما را وسوسه به خروج از خانه کند، جالب این جا است که بدانید در زمان اپیدمی های گسترده در تاریخ جهان آثار ادبی فراوانی خلق شده که شاید خواند آن ها در این روزهای قرنطینه خالی از لطف نباشد، به همین خاطر بر آن شدیم هر روز یکی از این آثار را معرفی کنیم تا با خواندن آن ها از تنهایی و قرنطینه نهایت استفاده را ببرید.

کارگر آنلاین: کلافه شدن یکی از حس هایی است که در زمان قرنطینه خیلی زود به سراغ ما می آید طوری که شاید ما را وسوسه به خروج از خانه کند، جالب این جا است که بدانید در زمان اپیدمی های گسترده در تاریخ جهان آثار ادبی فراوانی خلق شده که شاید خواند آن ها در این روزهای قرنطینه خالی از لطف نباشد، به همین خاطر بر آن شدیم هر روز یکی از این آثار را معرفی کنیم تا با خواندن آن ها از تنهایی و قرنطینه نهایت استفاده را ببرید.
 
 
 همانطور که گفته شد در طول تاریخ، اپیدمی‌ها تأثیری شگرف بر نویسندگان جهان گذاشته‌اند و این پدیده شوم و مرگبار الهام‌بخش آثار مهم و ماندگاری شده که واکنش‌های انسانی و اجتماعی را در مواقع همه‌گیری یک بیماری به تصویر کشیده‌اند.
 
 
بیماری‌های مسری وبا، سل، طاعون، سفلیس و این اواخر ایدز، سوژه‌ای جذاب برای نوشتن است؛ مهم نیست که نویسنده خود شرایط اپیدمی را تجربه کرده، یا نکرده است، مهم درک پیچیدگی‌های این شرایط و همچنین یافتن پیوندهای آن با احساسات، تفکرات و حتی خرافه‌هاست. رفتار ناشناخته خود عامل بیماری مسری، ترس و اضطراب ناشی از همه‌گیری آن، تدابیر عمومی سخت‌گیرانه برای جلوگیری از شیوع، اولویت‌بندی‌هایی که در زمان اپیدمی صورت می‌گیرد و ... همه اینها منابعی سرشار برای پرداخت یک داستان هیجان‌انگیز است.
 
 
 
در زمان اپیدمی است که ضعف‌ها و در عین حال، قوت‌های انسان به خود انسان نمایش داده می‌شود. همچنین میل به بقا و تلاش برای زنده ماندن، حتی شاید از زمان برخی جنگ‌ها نیز شدیدتر است. همه این شرایط محتوم و احساسات عمیق، به نویسنده یا شاعر اجازه می‌دهد به شیوه‌ای عمیق‌تر به مفاهیمی چون زندگی و مرگ و همچنین روابط انسانی بیندیشد. در بخش اول از سری گزارش های هر روز یک کتاب قصد داریم رمانی عاشقانه به نام "عشق سال های وبا" نوشته گابریل گارسیا مارکز را به شما معرفی کنیم.
 
 
 
کتاب عشق سالهای وبا یکی از عاشقانه های معروف جهان رمان است. فلورنتینو، جوانی لاغر اندام و نحیف از خانواده ای متوسط است. او فرزند نامشروع مردی است که صاحب یک شرکت کشتیرانی است. او در کودکی پدرش را از دست داده است و با مادرش که مغازه ای خرازی دارد زندگی می کند. در جوانی در تلگرافخانه مشغول کار می شود و وقتی برای رساندن یک تلگراف به خانه ای وارد می شود، با دیدن دختر خانواده (فرمینا) عاشق او می شود. فرمینا که مادرش را در کودکی از دست داده است با پدرش زندگی می کند.
 
 
 
داستان به مرور به نقطه‌ی شروع خود که مرگ دکتر اوربینو بوده بازمی‌گردد. فرمینا با وجود غیظ اولیه، به تدریج در خلال ملاقات‌ها و مکاتباتی دوباره با فلورنتینو آریسا صمیمی می‌شود. پسر فرمینا، دکتر اوربینو داسا، که نگران حال مادرش بعد از بیوه شدن است، به شرطی که رابطه‌ی فلورنتینو و فرمینا از حد متعارف معاشرت زن و مردی هفتاد و چند ساله تجاوز نکند، به رفت و آمد آن‌ها راضی است. دختر فرمینا اما فلورنتینو را لایق مصاحبت مادرش نمی‌داند. ولی فرمینا این مخالفت را با خشم پاسخ می‌دهد و در عوض به فلورنتینو نزدیک شده و با او به سفری دریایی با یکی از کشتی‌هایی که در مالکیت شرکت فلورنتینو آریسا است می‌رود. سفری که ماهیتی عاشقانه و مانند ماه عسل پیدا می‌کند. در ضمن سفر به فلورنتینو خبر می‌رسد که آخرین معشوقه‌ی او، آمریکا ویکونیا، که دختری محصل بوده که فلورنتینو قیمومیت او را به عهده داشته خودکشی کرده است. گرچه تصور همگانی بر این است که دختر در اثر اندوه ناشی از افت تحصیلی به این کار دست زده است، ولی برای فلورنتینو روشن است که این رویداد به دلیل بی‌توجهی‌های اخیر او به دختر در پی نزدیک شدنش به فرمینا داسا رخ داده است.
 
 
 
در انتهای سفر فرمینا از دیدن آشنایان در کشتی معذب است و به همین دلیل به پیشنهاد فلورنتینو به دروغ کشتی پرچم زرد شیوع وبا را برمی‌افرازد تا دیگر مسافری سوار نشود و مسافران فعلی نیز راه خود را با کشتی دیگری طی کنند تا فلورنتینو و فرمینا به راحتی به سفرشان ادامه دهند. داستان در حالی تمام می‌شود که عشاق کهنسال از بازگشت به خانه و دور شدن دوباره از یکدیگر وحشت دارند ولی کشتی آن‌ها به خاطر آن پرچم در آب‌های ورودی بندر مقصد متوقف می‌شود. ناخدا که می‌داند بعد از تفتیش دروغ آن‌ها مبنی بر شیوع وبا لو خواهد رفت، از فلورنتینو می‌پرسد که باید چکار کنند و فلورنتینو می‌گوید تا می‌توانند باید ادامه دهند و از مقصدی به مقصد دیگر سفر کنند. در موقعیتی نمادین در پاراگراف انتهایی داستان، وقتی ناخدا از فلورنتینو می‌پرسد که این وضع تا به کی می‌تواند ادامه داشته باشد او بی درنگ جواب می‌دهد: «تا همیشه!»
 
 
 
در سال ۲۰۰۷ از روی این کتاب یک فیلم هم ساخته شده است. مارکز هرگز اجازه نداده بود از روی کتاب های او فیلمی ساخته شود اما بالاخره اجازه داد که عشق سالهای وبا به فیلم تبدیل شود. گفته می شود او مبلغ ۷ میلیون دلار بابت این کار دریافت کرده است.
 
 
کتاب حلقه ای است، یک حلقه ی ماجرا را که می خوانی، حلقه باز می شود و با ماجرایی بزرگ تر، تکان دهنده تر، زیبا تر و غمگین تر رو در رو می شوی. شخصیت های اصلی رمان هر کدام داستان خود را تعریف می کنند و در کنار داستان خویش با داستان شخصیت دیگر داستان رو در رو می شویم، شخصیت دیگر راوی می شود و داستان پیش می رود تا همه چیز شکل بگیرد. داستانی از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم و دروارن همه گیری وبا.
 
 
 
قسمت هایی از کتاب که کافه بوک منتشر کرده را در ادامه می خوانید:
 
 
اگر به موقع ملتفت شده بودند که حذر کردن از فجایع مهم زندگی زناشویی خیلی آسان تر از آزارهای کوچک زندگی روزانه است، ممکن بود زندگی برای هر دوی آن ها آسان تر شود ولی تنها چیزی که یاد گرفته بودند این بود که عقل موقعی به سراغ آدم می آید که دیگر خیلی دیر شده است.
 
 
 
ترس او، ترس از مرگ نبود. نه، ترس از مرگ سال های سال بود که در قلبش وجود داشت و همراهش زندگی می کرد. سایه ای بود که به سایه خود او اضافه شده بود.
 
 
 
در هشتاد و یک سالگی هنوز عقلش می رسید که فقط با چند نخ نازک و پوسیده با این جهان پیوند دارد، نخ هایی که ممکن بود بدون هیچ گونه احساس درد پاره شوند. خیلی ساده، با یک غلت زدن عوضی در هنگام خواب. تمام سعی و کوشش خود را به کار می برد تا آن نخ ها پاره نشوند چون می ترسید که در ظلمت مرگ، خدا را جلوی چشم خود نبیند.
 
 
 
مرد به رغم چندین عشق طولانی و پرمخمصه، یک بند فقط به او فکر کرده بود و پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز سپری شده بود. لزومی نداشت تا مثل زندانی ها روی دیوار سلول هر روز خط بکشد تا زمان را به خاطر داشته باشد و قاطی نکند.
 
 
 
فلورنتینو آریثا بدون این که به خود رحم کند هر شب نامه می نوشت. نامه ای پس از نامه دیگر در دود چراغ روغن نخل سوز در پستوی مغازه خرازی، و هر چه سعی می کرد نامه هایش بیش تر به مجموعه اشعار شعرای مورد علاقه اش در کتابخانه ملی که در همان زمان به هشتاد جلد می رسیدند، شباهت پیدا کنند، نامه ها طولانی تر و دیوانه وارتر می شدند. مادرش که در ابتدا در آن عذاب عشق تشویقش کرده بود، رفته رفته نگران سلامتی او می شد. وقتی از اتاق خواب صدای بانگ اولین خروس ها را می شنید به طرف او فریاد می کشید: ” داری عقلت را از دست می دهی، مغزت معیوب می شود، هیچ زنی در عالم وجود ندارد که لیاقت این همه عشق را داشته باشد.