تاثیر آلودگی های گاز و پتروشیمی بر زندگی مردم نخل تقی و عسلویه
به گزارش کارگر آنلاین، «بهش میگم آخه فاطمه، دختر، اقلا به خودت رحم کن، دیگه حامله نشو، 30 سالت نشده هفت تا از بچههات سقط شدن، گریه میکنه و میگه من بچه دوست دارم، من بچه میخوام.»
«میگفت نباید به بچهات شیر بدی، میگفت به بچه خودت، عزیزت، تیکه جونت نباید شیر بدی، شیرت سم داره، شیرت مسمومه»، «ما همیشه سردرد داریم، همیشه شبا استامینوفن میخوریم، همیشه بیحالیم، خون توی جونمون نمونده، همونی هم که هست مسمومه.» «نخلتقی» مدفن رویاهای مادرانی است که کودکانشان را از دست میدهند، مادرانی که نفستنگی دارند، کسی از آنها خون نمیگیرد و زیر سایه بلند فلرهای «شرکت»، حالا 10 سالی میشود که تمام آلودگیها را در پوست و گوشت خود ذخیره کردهاند.خانم سالمی و خانم شاطر، یکی اهل نخلتقی و دیگری عسلویه، حالا که نقش آلودگی در افزایش سقط جنین به صحبتهای استاندار بوشهر راه یافته است، پشت تلفن از زنانی میگویند که آلودگی، نفس آنها را تنگ، خون آنها را آلوده، شیرشان را مسموم به سرب و زندگی را از کودکانشان گرفته و از این زنان، فعالان اجتماعی ساخته است.«کیک و آبمیوه دادن با فرم اطلاعات، داشتن سرم وصل میکردن که پرسیدم کجا بنویسم عسلویه، تا اسم عسلویه اومد سرم رو از دستم کشیدن بیرون، گفتن عسلویه؟ کیک و آبمیوه برای خودت اما نمیتونی خون بدی.» خانم سالمی حالا 40 سال را هم رد کرده است، «زوج نکرده است» چون حرف میزند، مثل سایر زنانی که حالا «حرف میزنند» از آلودگی که از هوا و آب و خاک سرشان میبارد حرف میزنند. خانم سالمی جزو آن دسته از زنان نخلتقی است که آلودگی سنگین از او یک فعال اجتماعی ساخته است، طی این ده سالی که فلرهای شرکت بالا رفتهاند، او از صفر شروع کرده و حالا یک قدم تا گرفتن دیپلم فاصله دارد.ماهی چند روز سفر و اقامت در شیراز بود که خانم سالمی را از آلودگی خونش آگاه کرد. کسی به آنها نگفته بود که از مردم نخلتقی و عسلویه خون نمیگیرند، کسی نگفته بود که آنقدر سرب و روی و مس در خونشان رسوب کرده است که اگر هم کسی بخواهد اهدای خون کند، از همان خون فقط در منطقه استفاده میشود. آن روزی که خانم سالمی برای اهدای خون به یکی از مراکز اهدای خون شیراز رفته بود، به او گفته بودند که اقلا باید 20 روز را خارج از عسلویه سپری کرده باشد که بتواند خون اهدا کند.اما داستان فقط اهدای خون نبود، کافی بود یک شب را خارج از نخلتقی بخوابد، آن وقت میتوانست با خیال راحت قرصهایش را کنار بگذارد، دیگر خبری از سردرد نبود: «اینجا هیچ آدم سالمی پیدا نمیشود، یک خانواده چهارتا سرطانی داره، یکی بچش افتاده، یکی غده تو سرش داره نمیدونه چیه، همه هم کمخونی دارن، همه خسته و بیحالن، بچهها خنگ، زنا نازا، مردا بیکار.» به دنیا آوردن نوزاد سالم در نخلتقی حالا دیگر به معجزه میماند، از هفته سوم حاملگی، انواع تزریقهای تقویتی برای مادر تجویز میشود تا بتواند در این 9 ماه نوزاد را سالم در شکم نگه دارد.«دو سال پیش دختر برادرم سقط کرد، بچه چهار ماهه بود. بردیم شیراز پیش دکتر، دکتر معاینه کرد و گفت هیچی نیست و خودش سقط شد، پرسید اهل کجایی، گفتیم عسلویه، گفت هیچیش نیست اما شاید دیگه بچش نشه.» این تنها سقطجنینی نیست که در قبال آن، پاسخ پزشکها به دو کلمه ختم میشود: «هیچیش نیست.» خانم سالمی اما از این دو کلمه بیزار است، از اینکه پزشکان اجازه ندارند که به مادران بگویند به دلیل آلودگی یا نازا شدهاند، یا در شرف نازایی هستند، از اینکه سقطشدن نوزادان را به کمرشل زنان و بلند کردن اجسام سنگین نسبت میدهند، او میگوید: «ما توی چشمهای خودمون میبینیم که همه اینا به خاطر آلودگیه، اونا توی چشمای ما نگاه میکنن و نمیگن.»این داستان کمی درمورد شیر دادن به نوزادان متفاوت است، خانم سالمی میگوید که عموما به بعضی از مادران توصیه میشود که به نوزادان خود شیر ندهند و در پاسخ، صرفا میگویند که شیر شما آلوده است: «بچه چند روزه یکی از همسایهها چند روزی اسهال بود و اسهالش بند نمیاومد، با هزار بدبختی بردیم شیراز، دکتر گفت دیگه شیر نده، شیرت سمییه.» خون نمیگیرند، میدانند که خونها آلوده هستند، اما نمیبینند که در جاده ویژه و کنار فلرهای شرکت، گوگرد پخش زمین است، کافی است بادی بزند تا گوگردها در هوا جولان بدهند، آن وقت حتی اگر پنجرههای دوجداره هم محکم بسته شوند، باز هم بوی گوگرد راهی برای ورود پیدا میکند، خانم سالمی میگوید:«ما پنج دقیقه هم جرات قدم زدن اون اطراف نداریم، نفسمون میگیره، هر چی هست از این انبار گوگرد پشت نخلتقیه.» وقتی که باد نباشد، خانم سالمی میتواند با خیال راحت چادر عربیاش را به سر کند و به زنان در و همسایه سر بزند و جویای احوال بیماران خانهها شود، سرطان روده وخیم، سرطان خرچنگی از انتهای تاریک آبهای آلوده تا گوشت و استخوان مردم خزیده است و حالا این خرچنگ بیشترین تلفات سرطانی را از مردم نخلتقی میگیرد.سرطان کم نیست، سرطان سینه، سرطان پروستات، سرطان خونی، سرطان و سرطان و سرطان: «این شرکت زندگی ما رو نابود کرده، اگه یکدرصد هم برای بچههای ما شغل داشت ما خفه میشدیم، یکی از بچههای برادرم لیسانس نقشهکشی دارد و روی موتور مسافرکشی میکنه، اون یکی که لیسانس طراحی داخلی داره توی خونه خوابیده.»
صید بیمقدار صیادان«حتی ماهیها هم از اینجا رفتن.» آلودگی «شرکت» نه به جان انسانها رحم کرده است، نه به جان درختان و نه حتی ماهیها، آلودگی در نخلتقی همان علتی است که هر معلولی از انتهای فاضلاب سرب و گوگرد و گاز آن به جان آب و خاک میریزد. آلودگی رگ ماهیهای ساحل را خشک میکند، قبلا اگر آب آنقدر زلال بود که حرکت باله ماهیها هم از پس آن به چشم میخورد، حالا ماهیها از زیر پیچ و خم لولههای زیر ساحل فرار کرده و به جای دورتری رفتهاند، جایی که کشتیهای چینی تور ترال را پهن میکنند و تمام ماهیها را، از نوزاد گرفته تا بالغ به کام خود میکشند؛ «قبلا ماهی دونهای میخریدیم، سه تومن یا چهار تومن، همین الان از بازار میام، ماهی فقط ماهی تن هست، کیلویی 60 هزار تومن.» خانم سالمی این را میگوید و بعد اضافه میکند که صیادی که روزی شغل اول مردم نخلتقی بود، حالا صرف ندارد.حالا صیادهای نخلتقی، موتور خریدهاند و مسافرکشی میکنند، آن چند نفری که هنوز نتوانستهاند از دریا دل بکنند، سوار قایق کوچکشان میشوند و به سمت هرمزگان میروند، ماهی میخرند و میآورند به بازار ماهی، حالا صیادان شدهاند دلال ماهی، در تور آنها حتی یک ماهی هم جا نمیگیرد. جاشویی فعلا به سرنوشت صیادی مبتلا نشده است، جاشوها روی عرشه تا دوبی میروند، جنس میآورند و حق خود را از تاجران میگیرند، خانم سالمی در انتها میگوید: «همینم کم شده، دلار که گرون میشه، آوردن جنس هم از دوبی صرف نمیکنه.»
غروب سربی عسلویهحد فاصل میان نخلتقی و عسلویه تنها یک خیابان است، هر دو شهر میان دریا، کوه و پالایشگاه و فلرهای گازی محصور شدهاند. راه خروج، از این حصار، یا تشکیلات عظیم «شرکت» است، یا جاده ویژه. اگر روزی یکی از مخازن آمونیاک یا مخازن گاز شرکت منفجر شود، راه خروجی برای مردم عسلویه و نخلتقی باقی نمیماند، در این صورت تنها راه تخلیه شهر دریاست.خانم شاطر، فعال محیطزیستی است، اهل عسلویه و مدیرمسوول انجمن محیطزیستی مهرگیاه نذرزمین، او از صدای مهیب 50 فلری میگوید که آلودگی صوتی و آلودگی هوا را همزمان برای مردم عسلویه ارمغان میآورد. از سال 90 تاکنون، این فعال محیطزیستی همانقدر که برای نجات ماهیها، لاکپشتهای پوزهعقابی و درختان لول تلاش کرده است، همان قدر که تلاش کرده همانقدر هم به درهای بسته رسیده است، آنقدر که دیگر از نوشتن و گفتن دردهای آب و خاک عسلویه نیز ناامید شده است، زیرا «آنهایی که باید اهمیت بدهند، نمیدهند، حالا هی ما بگوییم که جنگلهای حرا در حال از بین رفتن هستند، هی بگوییم که سه یا چهار درخت لول بیشتر باقی نمانده است، حالا هی بگوییم که حتی ماهیها هم از اینجا فرار کردهاند.»آن روزها که خانم شاطر کودکیاش را کنار ساحل میگذراند، خبر نداشت که کمتر از 30 سال بعد، از آن پهنه بکر و فراخ، تنها یک نقطه برای مردم باقی میماند و تمام آن عرصههای بکر در ساحل نایبند، توسط اشخاص حقوقی خریداری، تقسیم و به افراد حقیقی فروخته میشود. «حالا برای دیدن ساحل نایبند، باید از صاحبان ساحل اجازه بگیرید، حصارها و درها را پشت سربگذارید که همان یک تکه از افق و دریا را ببینید.»ساحلخواری در بندر نای به شکایتهای سازمان محیطزیست از این اشخاص حقوقی نیز منجر شد، برخی از حصارها برچیده شدند و برای برخی از افراد هم پرونده تشکیل شد، اما هرچه که بود، هر چه که شد، «نایبند دیگر آن نایبند گذشته نیست، نایبند دیگر ساحل مردم نیست.» کنار فاضلابی که مستقیم وارد دریا میشود، سالهاست که عرصه ساحل از شهر دور و دورتر شده است، روی دریا خاک ریختهاند، ساختمان ساختهاند، زمینهایش را تکهتکه کرده و فروختهاند. نگرانی اصلی این فعال محیطزیستی آلودگیهای زیست دریایی است.حالا کودکان عسلویه لاکپشت را فقط در کتابها میبینند درحالی که روزی ساحل پر از لاکپشت بود. مرگ لاکپشتها بیتاثیر از روغنها و فاضلاب شرکت نیست، راه خروجی تمام این فاضلاب به سوی دریاست. این آلودگی تا صدف سختپوستان هم نفوذ میکند، این آلودگی به آبهای زیرزمینی هم میرسد و از ریشه درختان حرا بالا میآید، آنها را خشک میکند و یکییکی از تراکم این جنگل میکاهد.این ساحل، ساحل سقط است، اینجا خون لاکپشتها، درختان و انسانها به یک اندازه آلوده است، سرب و روی و مس تا عمق جان نفوذ میکند و تمام جانداران را یکی پس از دیگری سقط میکند.