سناریوی شاخ اینستاگرامی برای قتل دوستش در تهران
تحقیقات در این پرونده از شامگاه سوم شهریور امسال شروع شد. آن روز پسری جوان هراسان با 110تماس گرفت و مدعی شد یکی از زورگیرانی که گوشی او را دزدیده بود، از روی موتور افتاده و از هوش رفته است. بهدنبال این تماس، تیمی از مأموران راهی محل حادثه شدند. مردی حدودا 40ساله روی زمین افتاده و بهدلیل ضربهای که به سرش وارد شده بود، جانش را از دست داده بود و در نزدیکی او پسری حضور داشت که میگفت مالباخته است.
پسر جوان توضیح داد: دقایقی قبل 2موتورسوار به من حمله کردند و گوشی گرانقیمت مرا با تهدید چاقو دزدیدند. آنها قصد فرار داشتند که من پیراهن ترک نشین را گرفتم و کشیدم و او از روی موتور پایین افتاد و حتی یکبار بلند شد تا به فرار ادامه بدهد، اما دوباره زمین خورد و از حال رفت. همدستش نیز با دیدن این صحنه فرار کرد و گوشیام را با خودش برد و من با کمک یکی از ساکنان محل ماجرا را به پلیس اطلاع دادم.با گزارش ماجرا به قاضی جنایی تهران، جسد مقتول به پزشکی قانونی انتقال یافت و پسر جوان بازداشت شد تا مشخص شود آنچه میگوید حقیقت دارد؟
همچنین دستور بازبینی تصاویر دوربینهای مداربسته و تحقیق از شاهدان نیز صادر شد تا اسرار مرگ مرد 40ساله فاش شود.
سفر به پایتخت
جوان 22ساله که مدعی بود مالباخته است، پس از دستگیری به دادسرای جنایی تهران منتقل شد. او میگفت که از یکی از شهرهای استان فارس به تهران آمده بود که دختر مورد علاقهاش را ملاقات کند اما در دام زورگیران گرفتار شده بود. از سوی دیگر تحقیقات نشان میداد که وی مدتی قبل به اتهام قتل پدرخواندهاش در استان فارس بازداشت شده، اما در ادامه مشخص شده که بیگناه بوده و پس از آن آزاد شده است.
اعتراف به قتل
گرچه پسر جوان مدعی بود که هدف حمله زورگیران موتورسوار قرار گرفته است، اما در جریان تحقیقات هیچ ردی از موتور در آن حوالی بهدست نیامد و ساکنان محل نیز چیزی ندیده بودند. حتی دوربینهای مداربسته، تصویری از این ماجرا ثبت نکرده بودند و همه شواهد نشان میداد که متهم دروغ میگوید.
در این شرایط بازجویی از او ادامه یافت تا اینکه وی پس از گذشت 3ماه، اسرار جنایت را فاش و اعتراف کرد که با مقتول در بازداشتگاه کلانتری آشنا شده، اما پس از آزادی، در جریان درگیری او را به قتل رسانده است. پس از اعترافات متهم، برای او قرار قانونی صادر شد و تحقیقات برای مشخص شدن انگیزه او از جنایت ادامه دارد.
سرنوشت عجیب قاتل
متهم میگوید که شاخ اینستاگرام است و 12هزار دنبالکننده دارد و یک بدشانسی باعث شده که او تبدیل به قاتل شود.
با مقتول چطور آشنا شدی؟
در بازداشتگاه.
بیشتر توضیح بده ؟
ماجرایش مفصل است و اجازه بدهید از اول برایتان بگویم. مدتی قبل در شهرمان به یکی از دوستانم پول قرض دادم، اما وقتی بدهیاش را نداد، گوشیاش را گرو گرفتم و گفتم هر وقت پولم را داد، گوشیاش را پس میدهم. پس از آن راهی تهران شدم که دختر مورد علاقهام را ببینم. من در اینستاگرام 12هزار دنبال کننده دارم و با این دختر نیز در آنجا آشنا شده بودم. وقتی به تهران رسیدم، حوالی ترمینال جنوب بودم که مقتول را دیدم. از من سؤالی پرسید و پاسخش را دادم، اما همان موقع مأموران آمدند و مقتول را به اتهام سرقت کتانی دستگیرکردند. آنها به من هم مشکوک شدند و جیبهایم را که گشتند، دو گوشی پیدا کردند. یکی گوشی خودم و دیگری گوشی دوستم را که آن را گرو گرفته بودم. اما مأموران تصور کردند که یکی از گوشیها سرقتی است. برای همین به کلانتری منتقلم کردند. در آنجا، وقتی ماجرا را تعریف کردم، مأموران با صاحب گوشی تماس گرفتند و او به تهران آمد و بیگناهی من ثابت شد و آزاد شدم. من تقریبا 48ساعت در کلانتری بازداشت بودم و مقتول هم که جرمش سرقت کتانی بود با من در بازداشتگاه بود و اینطوری آشنایی ما شروع شد. بعد از 48ساعت بازداشت، چون شاکی او هم رضایت داده بود، هر دو آزاد شدیم، اما همین آشنایی باعث جنایت شد.
مگر چه اتفاقی افتاد؟
وقتی آزاد شدیم مقتول پیشنهاد داد با هم کار کنیم. به من گفت در زمینهای اطراف پل جوادیه مبلغ 15میلیون تومان زیر خاک پنهان کرده است. پیشنهاد داد پول را برداریم و لوازم مسروقه بخریم و چون دنبال کننده های زیادی دارم، در فضای مجازی آنها را با قیمت بالا بفروشیم. من هم قبول کردم و با هم به سمت پل جوادیه رفتیم، اما هرچه زمین را کندیم به پول نرسیدیم. احتمال دادم مرا سرکار گذاشته و بازی داده است. وقتی به او اعتراض کردم ناگهان با چاقو به سمتم حمله کرد. بهنظرم چاقو را زیر خاک پنهان کرده بود. او با تهدید چاقو قصد تعرض به من را داشت که با دستم گلویش را گرفتم و همین باعث شد که جانش را از دست بدهد.
پس چرا مدعی شدی که او زورگیر بوده؟
خیلی ترسیده بودم. نمیخواستم به زندان بیفتم. چون شنیده بودم که در زندانهای تهران قاتلان مخوفی نگهداری میشوند. از طرفی زمان زیادی نبود که از زندان آزاد شده بودم. چندماه قبل به اتهام قتل پدرخواندهام دستگیر شدم که مدتی طول کشید تا جواب پزشکی قانونی بیاید و مشخص شود که او سکته کرده و من بیگناهم. من بچه پرورشگاهی بودم و از 7سالگی حضانت من به پدر و مادرخواندهام سپرده شده بود. پدرخواندهام خیلی مرا دوست داشت اما با مادرخواندهام رابطه خوبی نداشتم. برای همین پس از مرگ پدرخواندهام او از من شکایت کرد و مدعی شد که شوهرش را به قتل رساندهام. اما خوشبختانه ثابت شد بیگناهم و آزاد شدم. همه اینها باعث شده بود که از زندان وحشت کنم و با داستانسرایی، خودم را بیگناه جلوه دهم.