یادداشتهای ناصرالدینشاه، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۲۴۵؛ وقتی شاه قاجار سبیل آتشین بازی میکرد!
صبح از خواب برخاسته، سر حمام پیراهن عوض کرده، سوار اسب بوینییوغون شدم راندیم. از راه چشمه بالا رفته، زیر گردنه مرجکنو، راه شکاری، [به] ناهار افتادم. قدری کتاب فرانسه خواندم. یحییخان، میرزا علینقی، نوری، محقق، محمدعلیخان، پسر بهاءالملک و غیره [و] آقا علی بودند.
بعد از ناهار سوار شده از راه رفتیم بالا. یکراست رفتیم برای دیدگاه یخچال. سیاچی [و] ماچکی هم بودند. پسر آقا رجب تلخه بود. میرشکار و غیره آنجا بودند. گفت: «این زیر شکار هست، در یخچال هم هست، اول اینها را سر بزنند بعد یخچال را.» من راضی نبودم. آخر در سنگچین نشستم. باقر رفت از پایین سر زد. شکارها بالا نیامده رفتند پایین. باد سردی میآمد. بعد سوار شده به سنگچین یخچال رفتم. پیاده، سواره، با زحمت. اینجا هم که نشستم از بس موسی داد و فریاد زده بود، پیش از ما آمده رفته بودند. ما که رفتیم چیزی نبود. برگشتم آمده در توچال قدری نشستیم، جوابهای کرمان را خوانده، آدم دبیر را راه انداختیم.
بسیار بسیار سرد بود. قدری هندوانه خورده، چای خوردیم. آمدیم پایین برای منزل. غروبی به منزل رسیدیم. چندان خسته نبودیم. عصر معمول به عمل آمد، قدری با خانمها و غیره توی زمین نشسته، تُرنا بازی [بازی شاه و وزیر] کردیم. گربهها بودند. موزیکان میزدند، غلامبچهها و غیره بودند. بعد از شام هم قرق شد. طولوزان [و] یحییخان و غیره آمدند. قدری لغت نوشتم، رفتم خوابیدم.