ماجرای شفای فرزند«شیخ عباس قمی» با معجزه روضه حضرت رقیه(س)
کارگر آنلاین : حجتالاسلام مسعود عالی استاد حوزه علمیه و کارشناس مسائل دینی در بیانی بهمناسبت سالروز شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها گفت: مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب «نفسالمهموم» میگوید: امام حسین علیهالسلام دختری چهارساله داشت که به او «فاطمه صغری» میگفتند که بین ما به «رقیه» معروف است.
وی افزود: این بزرگواران در عالم دنیا سنشان کم بود مثلاً سهساله یا 6ماهه بودند، اما اگر بدانیم چه عوالمی را طی کردند آن موقع میفهمیم که پیرِ راه بودهاند، فهم و معرفت آنان عادی نبود.
این کارشناس مسائل دینی یادآور شد: حضرت عیسی علیهالسلام در دنیا چندروزه بود و به حرف درآمد اما اگر بدانیم چه عوالمی را طی کرده است، آن موقع میفهمیم که او نیز پیر راه است؛ حضرت رقیه و علیاصغر علیهماالسلام در کربلا اینطور بودند؛ کوچکهایِ کربلا بزرگ و باعظمت بودند.
حجتالاسلام عالی گفت: یکی از پسرهای مرحوم شیخ عباس قمی که قبل از انقلاب هم زنده و شهید مطهری خیلی به او مأنوس بود ــ خیلی عالم بود ــ منبر میرفت و روضه هم میخواند، میگوید: "زمانی حس کردم از ناحیه حنجره مشکل و بیماری دارم". او نزد پزشک رفت و معایناتی انجام داد، هر روز که میگذشت وضعیت حنجرهاش بدتر میشد.
وی اضافه کرد: بهیکباره فردی پیشنهاد داد و گفت "در تهران دکتری انگلیسی هست، پیش او برو". نزد او رفت و دکتر به او گفت که "من تو را مداوا میکنم اما شرطی دارد و آن این است که نباید 6 ماه شما هیچ حرف بزنی؛ یعنی نباید در 6 ماه به تارهای صوتی شما فشاری بیاید". او گفت: "دکتر! ما مسلمانیم، باید نماز بخوانیم"، دکتر گفت: "میدانم؛ فقط به همان مقدار یعنی حداقلترین مقدار حرف بزن اما بیشتر از آن هرگز". هرچند این کار سخت بود اما این را رعایت کرد تا اینکه نزدیک محرم شد. در خانه نشسته بود، صدای روضهای به گوشش رسید، خیلی دلش شکست از اینکه هر سال منبر میرفت و روضه میخواند اما امسال نمیتواند.
«شب وقتی خوابید، دید پیغمبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله و سیدالشهداء علیهالسلام در اتاقی هستند و در اتاق مجاور (داماد) شوهر خواهرم ــ که او هم عالم بود ــ حضور داشت. پیغمبر فرمود: "برو به شوهر خواهرت بگو روضه فرزندم رقیه را بخوان"، بلند شد و نزد او رفت و گفت که "پیغمبر فرموده روضه حضرت رقیه را بخوان". او نیز گفت: "من جسارت نمیکنم، پیغمبر و امام حسین اینجا هستند، دلشان آتش میگیرد"، نزد پیغمبر آمدم و گفتم "او چنین کاری نمیکند..."