بنیصدر در سخنرانی ۱۷ شهریور گِرای حمله را به صدام داد!
ابوالحسن بنیصدر (نخستین رئیسجمهور پس از انقلاب که نهایتاً از کشور گریخت) در جدیدترین گفتوشنودهای اینترنتی خویش، نکاتی را در باره دوران ریاست جمهوری و فرار خویش مطرح ساخته است. در عیارسنجی خاطرهگوییهای اخیر وی، با دکتر جواد منصوری فعال و پژوهشگر تاریخ پیش و پس از انقلاب اسلامی، گفتوشنودی انجام دادهایم که نتیجه آن پیشروی شماست.
آشنایی شما با ابوالحسن بنیصدر از چه دورهای آغاز شد و وی را با چه خصالی شناختید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. من در سال ۱۳۵۶ با تعدادی از کتابهای بنیصدر در ایران - که تیراژ نسبتاً زیاد داشت و به سرعت چاپ میشد- آشنا شدم. در آن زمان طبیعتاً حساسیتی نسبت به اینکه پشت این قضیه چه جریانی هست، نداشتم، ولی به هر حال با استفاده از فضای جدیدی که در سال ۱۳۵۶ ایجاد شد اینگونه کتابها توانستند به سرعت چاپ شوند. در این فضا طبیعتاً کتابهای آقای بنی صدر به خصوص دو کتاب «کیش شخصیت» و «جامعه توحیدی» هم در کشور مطرح شد. در سال ۱۳۵۷ طبیعتاً بنیصدر مقداری بیشتر مطرح شد تا اینکه حضرت امام به پاریس رفتند. همزمان با حضور امام در پاریس، بنیصدر صحبتها و رفتارهایی میکرد که بحث برانگیز بود. اول اینکه خودش را مشاور امام معرفی کرد، دوم اینکه تلویحاً به خبرنگاران خارجی القا میکرد من اولین رئیسجمهور ایران خواهم بود. از طرف دیگر سعی میکرد خودش را به حضرت امام و به گروههای مبارز نزدیک کند. من با مطالعه بعضی از صحبتهای این شخص و رفتارهایی که زمان حضور امام در پاریس داشت، حقیقتاً به ماهیتش مشکوک شدم.
علت شک شما به بنیصدر چه مسئلهای بود؟
علت این بود که ما در طول ۱۵۰ سال گذشته کسانی را دیدهایم که خیلی ادعای وابستگی به مبارزه و مبارزان میکنند، ولی در عین حال تفکرات لیبرالیستی و سکولاریستی دارند. این نوع افراد معمولاً آدمهای غربگرایی هستند که سرانجام به سمت غرب گرایش پیدا میکنند و مدافع غرب و به عبارت دیگر ستون پنجم غرب در ایران خواهند بود. این مطلب را من در آبان ۱۳۵۷ برای تعدادی از دوستانم مطرح کردم و طبعاً مورد قبول قرار نگرفت.
دوستان به چه علت تحلیل شما را نپذیرفتند؟
این تحلیل را نوعی بدبینی یا ضعف شناختم از بنیصدر تعبیر میکردند. به هر حال ایشان در بهمن ۱۳۵۷ به ایران آمد.
ابراز نزدیکی بنیصدر به حضرت امام و بیت ایشان واقعی بود یا صحنهسازی برای جذب مردم؟ چون گفته میشود او با بیت حضرت امام رابطه خوبی داشته است؟
طبیعتاً یک فرد نفوذی باید حتماً بتواند خودش را به هر نحوی به بالاترین مقام و اطرافیان او برساند. او همچنین باید بتواند اطمینان آنها را جلب کند تا از ارتباط با شخصیتهای برجسته نزد دیگران بهرهبرداری کند. بنیصدر هم دقیقاً همین کار را میکرد. بنابراین نزدیکی خودش به بیت امام را مرتباً به اطلاع امریکاییها و اروپاییها میرساند.
طبق اسناد به دست آمده از سفارت امریکا، بنیصدر ارتباطات قدیمی با آنها داشته و حتی برای ریاستجمهوری ایران از طرف امریکاییها آماده میشده است؟
بله. به همین دلیل هم بنیصدر بعد از ورود به ایران شروع به برقراری ارتباط با روحانیون و تعدادی از گروههای ملیگرا مثل جبهه ملی، نهضت آزادی و... کرد. او همچنین پست اجرایی هم نپذیرفت و به طور دائم به جلسات مختلف میرفت و سخنرانی میکرد. در این سخنرانیها بنیصدر از خود یک چهره متفکر، نوعگرا و انقلابی نشان میداد و به این ترتیب توانست بخشی از گروههای جوان را جذب کند. متأسفانه اتفاقی در سال ۱۳۵۸ افتاد که ادامهاش هم به سال ۱۳۵۹ رسید. این اتفاق باعث شد بنیصدر برنامههایش را به خوبی پیاده کند و آن مسئله این بود که بین روحانیون بر سر یکسری مسائل اختلاف افتاد. بنابراین در انتخابات ریاستجمهوری بخشی از روحانیون به دلیل رقابتهایی که بین خودشان بود به بنیصدر رأی دادند، در حالی که او مخالف حزب جمهوری اسلامی، شهید بهشتی و روحانیون بزرگ بود. بنیصدر همچنین به نوعی بخشی از روحانیون را به ادامه این مخالفت و رقابت تشویق میکرد. البته در خصوص پیروزی بنیصدر در انتخابات ریاستجمهوری دو مطلب حائز اهمیت است. یکی اینکه با وجود تسخیر سفارت و بهدست آمدن اسناد ارتباط بنیصدر با امریکاییها این مسئله قبل از انتخابات ریاست جمهوری افشا نشد. دوم اینکه روحانیون بعد از انتخابات ریاست جمهوری با صحبتهای جدیدی که بنیصدر کرد، فهمیدند چه اشتباه بزرگی کرده و در واقع فریب خوردهاند.
پس از آشکار شدن چهره واقعی بنیصدر، چه اقدامی برای جلوگیری از اجرای مقاصدش انجام گرفت؟
بنیصدر پس از پیروزی در انتخابات، صحبتهایی کرد که باعث شد، روحانیون طرفدارش بفهمند فریب خوردهاند. بنابراین در انتخابات اولین مجلس شورای اسلامی با پیگیری زیاد با حزب جمهوری اسلامی ائتلاف کردند تا اینکه لااقل مجلس به دست بنیصدر و یارانش نیفتد. چون در آن دوران بنیصدر در حال مهرهچینی در مجلس بود. تلاشها نتیجه داد و اینبار بنیصدر مجلس را باخت که اگر بنیصدر مجلس را برده بود امکان داشت قضایا به شکل دیگری پیش برود. به همین ترتیب بنیصدر از ابتدای سال ۱۳۵۹ متوجه شد تقریباً آن طرحی را که برای تغییر نظام داشتهاند، با توجه به ترکیب مجلس نمیتوانند اجرا کنند. بنابراین از سال ۱۳۵۹ حرکت جدیدی را آغاز کردند. در طرح جدید بنیصدر ائتلافی از تمام گروههای ضد انقلاب، با محوریت خودش درست کرد. این ائتلاف قرارش بر این بود که به هر حال مانع از تثبیت نظام اسلامی شود. به همین واسطه گروهها با همین هدف و در این راستا با او شروع به همکاری کردند.
گویا شما از اولین کسانی بودید که متوجه عدم صداقت بنیصدر شدید. چه نکتههایی در رفتارش مشاهده کردید که به این شناخت رسیدید؟
قبل از اینکه پاسخ این سؤال را بدهم باید بگویم این تنها مورد نیست که یک فرد در ایران مردم را فریب داده است. هم قبل از بنیصدر شاهد چنین اتفاقاتی بودیم و هم بعد از بنیصدر. حال شاید صلاح نباشد نام برخی افراد را بیاورم، ولی واقعاً خیلی از افراد با صحبتهایی که در دوران انتخابات کردند، مردم را فریب دادند و از آنها رأی گرفتند و بعد خیلی کارهای دیگر کردند که اصلاً با آنچه مسئولیتشان بوده، تطبیق نداشته است. بنابراین از این نظر که بنیصدر رأی آورد من تعجب نمیکنم بلکه در واقع میخواهم بگویم آن تیمی که با بنیصدر کار میکرد، تخصص بالایی در هدایت او و تبلیغات و مواضع و رفتارش و حتی در تیپ لباس پوشیدنش داشتند و در تمام موارد به او خط میدادند. دیگران هم بودهاند در این مملکت که چنین کاری کردهاند و حتماً میشناسید، اما اینکه بنیصدر چهکار کرد، اول اینکه هیچ وقت ماهیت افکار خود را نشان نداد. یعنی لیبرال بودن و بیاعتقادیاش به مرجعیت را بروز نداد. البته در مجلس خبرگان اشارهای به مخالفت با ولایت فقیه داشت، اما بعداً این حرکت را توجیه کرد و بالاخره به نوعی مسئله را منتفی ساخت و توانست رأی بیاورد، ولی به نظر من اگر یک مقدار بینش عمیقتری در آن دوران وجود داشت، باید همان صحبتهای داخل مجلس خبرگان و صحبتهای بعدی بنیصدر به مقدار زیادی ماهیت این آدم را روشن میکرد. ملاحظه کنید بعد از تصویب اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان روزنامه انقلاب اسلامی که متعلق به بنیصدر بود، یک تصویر نقاشی شده به صورت کاریکاتور چاپ کرد که تعدادی از سنگ قبرهای شهدا بود و روی این سنگ قبرها هر کدام یک میله و روی هر کدام از میلهها کلاه گذاشته بود. یعنی شهدا با تصویب اصل ولایت فقیه کلاه سرتان رفت!
از چه دورهای بنیصدر بهرغم برخی اختلافات پیشین با سازمان منافقین پیوند خورد و با آنان به همکاری پرداخت؟
از اوایل سال ۱۳۵۹ تا شهریور ۱۳۵۹ بنیصدر تمام گروهها از حزب دموکرات کردستان بگیر تا مجاهدین خلق و حتی بعضی گروههای مارکسیستی و گروههای چریکی را دور خودش جمع کرد و یک ائتلاف تشکیل داد. در این زمان تمام اطلاعات، اسناد، مدارک و عکسها اثباتکننده این مسئله بود که عراق قرار است به ایران حمله کند، اما بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا این مسئله را نمیپذیرفت. البته همین فرمانده کل قوا شدن بنیصدر هم یک اشتباه بزرگ و شاید به یک تعبیری امکانی شد برای اینکه این شخص ماهیتش را زودتر نشان دهد و سرنگون شود. به هر حال در ۱۷ شهریور ۱۳۵۹ بنیصدر به مناسبت سالگرد این روز سخنرانی کرد. در آن سخنرانی تلویحاً به صدام گفت اوضاع داخلی ایران به هم ریخته است و ما انسجام نداریم و در برابر دشمنان قادر به دفاع از خود نیستیم، اگر شما حمله کنید پیروز خواهید شد! فردای آن روز فرماندهان سپاه نامهای برای حضرت امام مینویسند و به شدت در آن نامه ابراز نگرانی میکنند که مگر چه اتفاقی قرار است در کشور بیفتد که این آقا به عنوان رئیسجمهور و فرمانده کل قوا چنین حرفی زده است. این جمله را اضافه کنم که در تاریخ دنیا بینظیر است که رئیسجمهور و فرمانده کل یک کشور ضد آن کشور باشد و برای سرنگونی نظام آن کشور کار کند، ولی در ایران این اتفاق افتاد و این از معجزات انقلاب اسلامی است که با این وجود انقلاب سرپا ماند.
به هر روی پس از سخنرانی بنیصدر در ۱۷ شهریور، روز ۲۷ شهریور ۱۳۵۹ صدام در حضور تعداد زیادی از خبرنگاران عراقی و خارجی مقیم عراق مصاحبه کرد و در آنجا به صراحت گفت ما در سال ۱۹۷۵ قراردادی با شاه ایران امضا کردیم برای آن که امریکا حامی شاه ایران بود و ما ضعیف بودیم، اما امروز امریکا حامی ماست و دشمن ایران است. بعد جلوی خبرنگاران قرارداد ۱۹۷۵ را پاره کرد. یکی از خبرنگاران در آن جلسه به او گفت آقای رئیسجمهور جواب ایران را چه میدهید؟ صدام هم گفت یک هفته دیگر بیا ایران جوابت را بگیر! البته به نظر من صدام حرف درستی زده بود. برای اینکه در روال عادی قاعدتاً صدام باید صددرصد پیروز میشد. چون مدتها جمعآوری امکانات و نیرو کرده و نقشهها کشیده بود. همچنین نیروهایش برای عملیات، آماده بودند، در حالی که در ایران، چون بنیصدر اجازه نمیداد حتی یک فشنگ جابهجا نشده بود. وقتی هم که ما به بنیصدر میگفتیم صدام دارد خودش را آماده جنگ میکند، او میگفت: «شما بیخود میگویید. صدام خودش را با مجامع بینالمللی بر سر جنگ با ایران طرف نمیکند.» بنابراین صدام با محاسبه اینکه در ایران هیچ امکاناتی نیست و مدیریتی برای دفاع وجود ندارد به ایران حمله کرد.
با این وصف چه مسئلهای معادلات صدام را به هم زد؟
آنچه معادله را به هم زد حضرت امام و جوانهای متدین انقلابی و از جان گذشته ایران و فرهنگ شهادت بود. این جوانان به قلب ارتش عراق رفتند و با آنها درگیر شدند و بالاخره توانستند با وجود سلاحهای فراوان، کارشکنیهای داخلی و مشاورههایی که به عراق داده بودند، در ظرف یکی دو ماه تقریباً لشکر ارتش عراق را متوقف سازند.
با وجود اینکه بنیصدر احتمال حمله عراق را منتفی میدانست، پس از آغاز جنگ چه واکنشی نسبت به این مسئله داشت؟
بنیصدر دائماً میگفت عیب ندارد، بگذارید نیروهای عراقی شهرهای ما را بگیرند. بعد از ورود، ما آنها را محاصره میکنیم و شکستشان میدهیم. این طرح نبرد هخامنشیان است و اینطور باید جنگید.
فرماندهان سپاه و ارتش در برابر اقدامات بنیصدر در ابتدای جنگ چه رویکردی در پیش گرفته بودند؟
نیروهای سپاه به مقدار زیادی به صورت خودجوش و با استفاده از نیروهای مردمی و نیروهای مرزی در مقابل ارتش عراق ایستادند. این مطلبی بود که بنیصدر نمیتوانست جلوی آن را بگیرد. ارتش هم به تدریج با برنامهریزیهایی که انجام گرفت، وارد جنگ شد. البته بنیصدر در مواقعی به اخلال و مشکلآفرینی درجریان جنگ میپرداخت، اما فایده نداشت و به هر حال بعد از واقعه ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ و ایجاد درگیری در دانشگاه، عملاً بنیصدر نه فرمانده کل قوا بود نه رئیسجمهور. برای اینکه همه رفتند سراغ اینکه خودشان کارشان را انجام بدهند. بنابراین نیروهای مسلح و نیروهای اداری دیگر منتظر فرمان بنیصدر نبودند. البته اسمش به عنوان فرمانده کل قوا و رئیسجمهور بود. این طرف و آن طرف صحبت هم میکرد، ولی هیچ نقشی در اداره کشور نداشت. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در خرداد ۱۳۶۰ عزلش از فرماندهی کل قوا و ریاستجمهوری انجام گرفت.
از چه زمان بنیصدر تصمیم گرفت اقداماتش علیه نظام را علنی سازد؟
در فروردین ۱۳۶۰ یا اواخر اسفند ۱۳۵۹ به واسطه سفر مسعور رجوی به پاریس تغییر اساسی در رفتار بنیصدر ایجاد شد. رجوی آنجا با نمایندگان کشورهای فرانسه، انگلیس، امریکا و... و تعداد زیادی از سران رژیم شاه صحبتهایی کرد که طبق آن قرار شد در بازگشت به ایران با تجمیع تمام نیروهای ضدانقلاب برنامه براندازی جمهوری اسلامی را اجرایی کند. بنابراین رجوی که از فرانسه بازگشت از حدود ۲۰ فروردین ۱۳۶۰ لحن صحبتهای بنیصدر به کلی به سمت براندازی رفت. دیگر از انتقاد و اعتراض و ضرورت اصلاح خبری نبود. به هر حال نیروها آماده میشدند. مجاهدین خلق مقدار زیادی سلاح توسط ارتش از بنیصدر گرفتند. یک مقدار سلاح هم وارد کردند و در اختیار گرفتند. پس از فراهم آمدن تجهیزات لازم و آموزشها به این ترتیب در خردادماه برنامه براندازی آغاز شد، اما حضرت امام در اواسط خرداد ۱۳۶۰ اولین اقدام را با برکناری بنیصدر از فرماندهی کل قوا انجام داد. این مسئله برای ضد انقلاب خیلی غیرمنتظره بود. آنها انتظار نداشتند حضرت امام چنین تصمیمی بگیرند. فکر میکردند تا زمان اجرای برنامه براندازی، بنیصدر همچنان در این مقام باقی میماند.
عزل بنیصدر از مقام ریاستجمهوری چه واکنشی را از سوی او به همراه داشت؟
با اخراج بنیصدر از فرماندهی کل نیروهای مسلح، مجلس طرح عدم کفایت او را پیگیری کرد و پس از بحث در ۳۰ خرداد، بنی صدر عملاً در ۳۱ خرداد از سوی مجلس از ریاستجمهوری عزل شد. بلافاصله قوه قضائیه طرح تعقیب بنیصدر را به دلیل عملیات گذشتهاش پیگیری کرد. اینجاست که بنیصدر به خانههای تیمی سازمان مجاهدین خلق میرود و مخفی میشود. او اوایل تیر با تعدادی از اطرافیان دو طرح کودتا و طرح ترور مقامات کشور را مطرح میکند. میگویند در مورد طرح کودتا بنیصدر با توجه به تجربهای که در طرح کودتای نقاب معروف به نوژه در تیر و مرداد ۱۳۵۹ داشته، میگوید، چون همه نیروها الان آماده باش هستند، به نتیجه نمیرسد. بنابراین طرح ترور مقامات، تحت عنوان زدن سر نظام (این اصطلاح کلید طرح بود) در دستور کار قرار میگیرد. از ترور حضرت امام تا مقامات دیگر جزو طرحهایشان بود. اما اولین اقدام، انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفت تیر ۱۳۶۰ و به شهادت رساندن بیش از ۷۰ نفر از مسئولان کشور و در رأسشان شهید بهشتی بود.
بنیصدر در مقام خاطرهگویی ادعا کرده است برای آتشبس رایزنیهایی با عراق انجام شده بود ولی مقامات ایران به دلیل رایزنی با امریکاییها آن را نپذیرفتند. این ادعا یا توهم چقدر به واقعیت نزدیک است؟
بنیصدر دروغگویی یکی از اصولش بود. به طور کل در جریانهای غیرمذهبی، نیروها برای پیشبرد نظرات و برنامههایشان هر کاری انجام میدهند. انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفت تیر ۱۳۶۰ و به شهادت رساندن بیش از ۷۰ نفر از مسئولان کشور و در رأسشان شهید بهشتی هم با همین تفکر انجام شد. توجیه آنها از بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری این بود که بگویند ما برای رسیدن به قدرت لازم باشد نه تنها یک واقعه هفت تیر بلکه صدها واقعه هفت تیر انجام میدهیم. البته در رابطه با پرسشتان بعد از پیشروی نیروهایمان در آبان و آذر ۱۳۶۰ صدام به خصوص بعد از فتح خرمشهر صحبت از آتش بس کرد که آن بحث دیگری است.
نحوه فرار بنیصدر و رجوی هنوز در پرده ابهام است. آیا شرایط امنیتی فرودگاه به گونهای بود که دو مجرم به راحتی بتوانند از کشور بگریزند؟ یا با آنها همکاریهایی صورت گرفته بود؟
ما براساس اینکه معمولاً اینها راست نمیگویند نمیتوانیم حرفشان را باور کنیم، اما امکان چنین شکلی از فرار را هم منتفی نمیدانیم. چون واقعیت قضیه این است که در چند سال اول پس از پیروزی انقلاب نه تشکیلات اطلاعاتی، نه تشکیلات حفاظتی و نه تسویههای لازم در بخشهای مختلف انجام نگرفته بود. بنابراین از این نوع اتفاقات زیاد واقع میشد. چندینبار هواپیمای ما را به اسرائیل یا به عراق بردند. یا اموالمان را بردند یا افرادمان را بردند. در سالهای اول انقلاب خیلی از این موارد داشتیم و به نظر من تعجبی ندارد. از طرفی خلبان هواپیما همان خلبان هواپیمای شاه بود. نکته مهم این است که مثلاً ابتدای انقلاب تا سال ۱۳۶۰ به ذهن ما نرسیده بود که این آدم را دستگیر و کنترل کنیم. یعنی فضای کشور بسیار به هم ریخته بود و این یک واقعیت بود و منکر آن هم نمیتوان شد. ادعا هم نمیکنیم که ما همه چیز را میدانستیم، اما بعد از سال ۱۳۶۰ خیلی اوضاع جدی و منظمتر شد و به همین دلیل وضعیت تفاوت پیدا کرد.
پیوند بنیصدر و مجاهدین در خارج از کشور به چه دلیل کم دوام بود؟
به این دلیل که مجاهدین خودشان را در موقعیتی میدانستند که بالاترین سازمان و نیرویی هستند که برای کشور باید تصمیمگیری کنند. از طرفی معتقد بودند دوره بنیصدر هم تمام شده است و او تنها میتواند یک عضو شورای مقاومت باشد و از اسمش استفاده کنند. والا نه به نظرش، نه به شخصیتش و نه به سوابقش، هیچ احتیاجی ندارند. بنیصدر هم طبیعتاً به عنوان یک آدم متکبر این وضعیت برایش قابل تحمل نبود. بنابراین اینها اختلاف شدید پیدا کردند و نهایتاً اواخر سال ۱۳۶۱ یا اوایل سال ۱۳۶۲ سازمان مجاهدین خلق او را از شورای مقاومت بیرون کردند. البته سازمان با افراد دیگری هم در شورای مقاومت و نمایندگان نیروها و اشخاص اختلاف پیدا کرد. بعد از این اتفاق، سازمان مجاهدین به عراق پیغام داد ما حاضریم در خدمت شما باشیم. این بود که ابتدای سال ۱۳۶۲ مجاهدین به عراق کوچ کردند و پرواز انقلاب که میگویند همین است. اینها نزد صدام آمدند و دست اتحاد و وحدت به او دادند و گفتند ما به طور کامل با تمام نیروهایمان در خدمت شما هستیم. صدام هم برای آنها سنگ تمام گذاشت. به هر حال اینها با امکانات و حمایت دولت عراق که قطعاً با اشاره امریکا و اسرائیل انجام گرفت، علیه ایران فعالیت کردند. من تحلیلی روی این موضوع دارم که شاید یک روزی هم سندش پیدا شود. اینها قطعاً به صدام خط دادند که از این نیرو هم استفاده کن! از طرفی فرانسه هم بسیار علاقهمند بود از شر مجاهدین خلق راحت شود. یکی از مقامات اطلاعاتی فرانسه که چند سال پیش به ایران آمد و راجع به مجاهدین خلق و سوابقشان صحبت میکرد، به این اشاره کرد که دولت فرانسه در انتقال اینها از پاریس به بغداد نقش داشته است.