۱۸ شهید شاخص دانش آموز در دفاع مقدس را بشناسید +عکس

بیش از ۳۶ هزار شهید دانش آموز در کشور داریم که دربرهههای حساس و سرنوشت ساز کشور نقش آفرینی کردند و حماسه آفریدند. هشت سال دفاع مقدس بیشترین حماسه از این دانش آموزان را به تصویر کشید. در واقع بیش از یک ششم شهدای دوران دفاع مقدس را دانش آموزان تشکیل میدهند.
در ۱۳ آبان سالهای ۵۷ و ۵۸ کشتار وسیعی از قشر دانش آموز جامعه انجام شد که تبیینکننده نقش اثرگذار این قشر در دستیابی به اهداف والای نظام بوده است. بیشتر مبارزات دوران طاغوت را دانش آموزان در سالهای ۵۶ و ۵۷ با شرکت درتظاهرات، تجمعات، همایشها، انجام دادند که بیشتر این دانش آموزان را دبیرستانیها و دانش آموزان مقاطع راهنمایی تشکیل می دادند. در ادامه به بهانه روز دانش آموز مروری بر زندگی ۱۸ شهید از شهدای دانش آموزی که در دفاع مقدس به شهادت رسیدهاند را مشاهده میکنید:
شهید محمد حسین فهمیده
محمد حسین فهمیده، فرزند محمد تقی در سال ۱۳۴۶ در خانوادهای مذهبی در محله پامنار شهر قم چشم به جهان گشود. او دوران کودکی را همراه سایر فرزندان خانواده و درکنار برادرش داوود که وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین، شهید شد، با صفا و صمیمیت و در زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان، سپری کرد. فهمیده دوازده ساله بود که حوادث کردستان اتفاق افتاد. خود را به کردستان رساند، ولی به دلیل کمی سن، برادران کمیته او را باز میگردانند و درصدد برمی آیند که در حضور مادرش از او تعهد بگیرند که دیگر از شهرستان خارج نشود. در همان روزهای نخست جنگ تحمیلی، محمد حسین تصمیم میگیرد که به جبهه برود و با متجاوزان بعثی بجنگد.
شهید فهمیده که در عزم خود راسخ بود، خود را به شهرهای جنوب کشور می رساند و هرچه تلاش میکند که همراه گروهی که عازم خطوط مقدم جبهه هستند، برود ، موفق نمیشود. تا با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد کرده و به نزد فرمانده آنان میرود و از او میخواهد که وی را با خود ببرند. فرمانده امتناع میکند، اما شهید فهمیده ، آن قدر اصرار میکند تا فرمانده را متقاعد میکند که برای یک هفته او را همراه خود به خرمشهر ببرد.
او به اتفاق دوست شهیدش محمد رضا شمس، در یک سنگر قرار داشتند تا در هجوم عراقیها به خرمشهر محاصره میشوند. محمد رضا شمس، دوست و هم سنگر حسین زخمی میشود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط میرساند و به سنگر خود بر میگردد و میبیند که تانکهای عراقی به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره آن ها هستند. حسین در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته و در دستش گرفته بود به طرف تانکها حرکت میکند. تیری به پای او میخورد و از ناحیه پا مجروح میشود.
با این وجود خود را به تانک پیشرو میرساند و آن را منفجر میکند و خود نیز تکه تکه میشود. افراد دشمن گمان میکنند که حملهای از سوی نیروهای ایرانی صورت گرفته است، جملگی روحیه خود را میبازند و با سرعت تانکها را رها کرده و فرار میکنند. در نتیجه، حلقه محاصره شکسته میشود و نیروهای کمکی هم میرسند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاک سازی میکنند.
صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامههای خود اعلام میکند که نوجوانی ۱۳ ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته آن را منفجر کرده و خود نیز به شهادت رسیده است. امام قدس سره در پیامی جملات معروف خود را پیرامون او میفرمایند: «رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ تر است، با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن انداخت وآن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»
شهید بهنام محمدی
بهنام در تاریخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش در خرمشهر بهدنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. در مقاومت خرمشهر به همراه سایر مدافعین حضور اثرگذاری داشت.بهنام میرفت شناسایی. گاهی گیر عراقیها میافتاد. چند بار گفته بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش کردم.» عراقیها فکر نمیکردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی؛ رهایش میکردند.یکبار رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند. وقتی بر میگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود؛ هیچچیز نمیگفت فقط به بچهها اشاره میکرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند.
یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛ با همان اسلحه ۷ عراقی را اسیر کرده بود. شهر دست عراقیها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا میشد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت میکردند. خودش را خاکی میکرد. موهایش را آشفته میکرد و گریهکنان میگشت خانههایی را که پر از عراقی بود بهخاطر میسپرد. عراقیها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه میرفت داخل خانهها پیش عراقیها مینشست مثل کرولالها از غفلت عراقیها استفاده میکرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمیداشت.
خمپارهها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود. کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود؛ ناگهان بچهها متوجه شدند که بهنام گوشهای افتاده است و از سر و سینهاش خون میجوشید. پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود. چند روز قبل از سقوط خرمشهر، در ۲۸ مهر ۱۳۵۹ پر کشید.
شهید سید حمیدرضا سیاهپوش
سیدحمیدرضا سیاهپوش، ۱۵ دی ماه ۱۳۴۷، در تهران به دنیا آمد. پدرش سید ابوطالب، خیاط بود و مادرش صدیقه نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم دی ماه ۱۳۶۵، وقتی فقط ۱۸ سال داشت در عملیات کربلای ۴ و در جزیره امالرصاص به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه برجا ماند و ۱۱ سال پس از شهادتش در سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای شهرستان قزوین به خاک سپرده شد.
مادرش در آخرین وداع با یک نگاه و تبسم به او گفت:«برایت هر روز صدقه میاندازم و برایت دعا میکنم که برگردی!» اما سید حمیدرضا در جواب مادر این گونه میگوید:«من هم از مادرم فاطمه زهرا(س) میخواهم تا شهید شوم...»
شهید امیر جمشیدی
امیر جمشیدی، دوم فروردین ماه ۱۳۴۷ در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش نوروز، کارگری میکرد و مادرش فاطمه نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سیام فروردین ۱۳۶۴، در عباسآباد بانه هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. امیر در ۱۷سالگی به دست منافقین در جبهه غرب به شهادت رسید
خودش در روایتی از اعزامش به جبهه نقل کرده بود: «اواسط سال ۱۳۶۳ بود که حال و هوای جنگ به کله ما افتاد، چون سنمان کم بود تصمیم گرفتیم تا شناسنامههایمان را دستکاری کنیم. اما به دلیل اینکه جثههایمان خیلی کوچک بود این کار شدنی نبود. با این حال فکر دیگری به سرمان زد. خودمان را در یکی از کابینهای قطار مخفی کردیم. مسئول قطار متوجه ما شد اما با اصرار ما رو به رو شد و بالاخره کوتاه آمد و ما را برد. یک روز فرمانده ما را دید و گفت میخواهید برید جلوتر ما هم گفتیم بله و ما را سوار اتوبوسی کرد و هنگامی که رسیدیم دیدیم تهرانیم و پدر و مادرمان برای برگرداندن ما به آنجا آمده بودند.»
شهید حسن محمدرحیمیها
حسن محمدرحیمیها در یکم دی ماه ۱۳۴۷ در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش اسدالله، کارگری میکرد و مادرش سکینه نام داشت. دانشآموز اول متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در جزیره مجنون عراق وقتی فقط ۱۵ سال داشت، به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و ۱۳ سال بعد از شهادتش، سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
بخشی از وصیت نامه شهید حسن محمدرحیمیها:
«پدر و مادر بزرگوارم! وقتی میخواستم به اینجا بیایم، دلم برای شما میسوخت؛ ولی چه کنم که موقعیتِ زمانه اقتضا میکند که جوانان به جبههها بروند و بجنگند، تا رستگار شوند. به امت شهیدپرور بگویید که اگر جنگ ادامه یافت، از رفتن بچههایشان به جبههها جلوگیری نکنند و مانع آنها نشوند و بگذارند تا آنها هدفشان را دنبال کنند. همیشه دعاگوی امام باشید و مبادا او را -چون مردم کوفه- تنها بگذارید؛ همین طور دعاگوی سلامتی تمام یاران باوفایش باشید؛ کمک به رزمندگان را از هر لحاظ فراموش نکنید؛ سنگرها را خالی نگذارید؛ مسجد، مدرسه، نماز جمعه و جبههها را فراموش نکنید؛ مبادا با ضد انقلابیون نشست و برخاست کنید و هر کس هم ضد انقلاب حرف زد، توی دهانش بزنید و خاموشش کنید؛ مادران و پدران شهدا را دلداری دهید...و ای مادر عزیزم که چهره رئوف و مهربانت از دیدگانم نارفتنی است، امیدوارم با شهادت من هیچ گونه خللی در اراده آهنینت وارد نشود. ای کاش من هزار جان می داشتم و در راه اسلام عزیزم میدادم.»
شهید صفدر تقوی خصال
شهید صفدر تقوی خصال فرزند میرلطیف در هشتم مرداد ماه سال ۱۳۴۸ در بهبان متولد شد و در هشتم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ یعنی در سن ۱۸ سالگی و در جزیره مجنون به شهادت رسید.
بخشی از وصیتنامه:
بار پروردگارا گر چه من لیاقت شهادت را ندارم ولی تو رحمان هستی و نا امید از لطف تو نیستم. زیرا خودت فرمودی «من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته ...» که هر کس به من عشق ورزد عاشقش میشوم و آن وقت معشوقم را میکشم و خونبهایش خودم هستم. ای خدای مهربان این جان ناقابل را قبول فرما و مرا با شهدای کربلا محشور فرما.