نقد شبهات «داوکینز» نسبت به برهان نظم (الحاد مدرن)
یکصد و هفدهمین جلسه گروه علمی فلسفه دین مجمع عالی حکمت اسلامی با موضوع بررسی و نقد تقابل نظریه فرگشت با برهان نظم از دیدگاه داوکینز (جلسه دوم) با ارائه حامد ساجدی به صورت مجازی برگزار شد.
علاقه مندان برای مشاهده جلسه اول این نشست به اینجا مراجعه کنند.
خلاصه مباحث مطرح شده به شرح زیر است:
در جلسه گذشته بیان شد که درباره مواجهه نظریه فرگشت با برهان نظم سه دیدگاه وجود دارد. نخست دیدگاه تضاد است که امثال داوکینز و دن دنت از آن حمایت میکنند. به عقیده آنها با وجود نظریه فرگشت، دیگر جایی برای برهان نظم باقی نمیماند و این برهان باطل میشود. دیدگاه دیگر تباین است که طرفداران طراحی هوشمند حامی آن هستند. طبق این دیدگاه، گرچه نظریه فرگشت بخشی از نظم طبیعت را تبیین میکند، جنبه دیگری از نظم در طبیعت هست که تنها برهان نظم میتواند آن را تبیین کند. دیدگاه سوم، دیدگاه زیربنا – رو بنا است. طبق این رویکرد نظریه فرگشت خود مبتنی بر یک نظم بنیادینی است که بدون آن اساساً مؤلفههای فرگشت کنار هم قرار نمیگرفتند و تکاملی رخ نمیداد. به عبارت دیگر طبق این دیدگاه برهان نظم و نظریه فرگشت در طول هم هستند نه در عرض هم.
در جلسه قبل برخی از نقدهای وارد بر دیدگاه تضاد مطرح شد، اما مهمترین نقد این است که بتوانیم نشان دهیم در طبیعت نظمهایی وجود دارد که نظریه فرگشت و سایر تبیینهای علمی اساساً توان توضیح دادن آن را ندارند. از این رو در این جلسه به تبیین دیدگاه زیربنا-روبنا میپردازیم.
به طور کلی میتوان دست کم سه لایه از نظم را بر شمرد که نظریه فرگشت مبتنی بر آن است:
– اصل قانونمندی طبیعت.
– تنظیم ظریف کیهانی.
– شرایط ویژه ای که برای به کار افتادن فرگشت لازم است.
اصل قانونمندی طبیعت:
یکی از کسانی که بر اصل قانونمندی طبیعت به عنوان پایه برهان نظم استفاده میکند ریچارد سوئین برن است. به گفته او دو نوع نظم وجود دارد:
– نظم مکانی: نظمی که اجزا سازنده آن هم زمان با هم موجودند مثل نظمی که میان اجزا یک ماشین یا یک موجود زنده وجود دارد.
– نظم زمانی: نظمی که اجزا تشکیل دهنده آن هم زمان موجود نیستند بلکه در طول زمان به وجود می آیند مانند نظمی که میان رفت و آمد شب و روز وجود دارد.
به گفته او به عنوان پایه برهان نظم بهتر است از نظم زمانی استفاده شود چرا که نظم مکانی همواره در معرض یافته شدن تبیینهای علمی است چنانکه نظریه فرگشت یک تبیین علمی است که نظم مکانی موجود در جانداران را تبیین میکند. اما اگر به سراغ نظمهای زمانی برویم، تبیینهای علمی نمیتوانند همه نظمهای زمانی را توضیح دهند چرا که ماهیت تبیین علمی این است که با پیش فرض گرفتن یک نظم زمانی، مجموعهای از پدیدهها را تبیین میکند، مثلاً قانون جاذبه با فرمولی که ارائه میدهد در واقع یک قاعده و قانونی را پی شفرض میگیرد و بر اساس آن پدیدههایی که در عالم میبینیم مانند حرکت سیارات و جزر و مد دریاها و … را توضیح میدهد. بنابراین هیچ نظم زمانی را نمیتوان با تبیین علمی توضیح داد مگر اینکه خود آن تبیین علمی یک نظم زمانی دیگری را پیش فرض بگیرد. و در نتیجه همواره یک نظم زمانی بنیادینی باقی میماند که تمام تبیینهای علمی مبتنی بر آن هستند و اساساً قابلیت تبیین علمی ندارد. وقتی به این نظم زمانی بنیادین برسیم، برای توضیح آن باید به جای تبیین علمی به سراغ تبیین شخصی برویم. تبیین شخصی یعنی اینکه برای توضیح دادن یک پدیده، وجود یک شخص آگاه و دارای اراده و هدف را پیش فرض بگیریم. بر این اساس اصل قانونمندی طبیعت چیزی است که تنها با برهان نظم قابل تبیین است و تبیینهای علمی همگی مبتنی بر آن هستند.
در واقع میتوان گفت برای اینکه این استدلال کامل شود سه گام باید طی شود:
گام اول: قانون مندی طبیعت نیازمند تبیین است.
گرچه از نظر ما هر ممکن الوجودی نیاز به علت دارد، در فضای حاکم بر اندیشمندان غربی، چیزی که به نوعی خلاف اصل و غیر طبیعی باشد نیاز به تبیین دارد، چرا که اصل تصادف پذیرفته میشود، اما مجموعهای از تصادفها که اجتماعشان نامحتمل باشد نیاز به تبیین دارد. بنابراین باید نشان دهیم که قانون مندی طبیعت امری خلاف اصل و به خودی خود نامحتمل است.
جانداران در فرایند تولیدمثل به همانندسازی ژن خود میپردازند. این همانندسازی باید دقیق باشد. در غیر این صورت مشکلاتی به وجود میآید. از طرفی کد ژنتیکی آنها بر اثر خطاهای مکرر در همانندسازی در گذر چند نسل به کلی از بین میرود و جهشهای بزرگ باعث انقراض نسل جاندار میشود و از سوی دیگر با سرعت گرفتن تعداد جهشهای کوچک، یک جهش مفید قبل از اینکه فرصت گزینش شدن و گسترش یافتن در گونه را پیدا کند، بر اثر جهشهای مضر بعدی از بین میرود.
از سوی دیگر اگر همانندسازی جانداران کاملاً دقیق باشد هرگز تنوعی در فرزندان رخ نمیدهد و صفت جدیدی پدید نمیآید که انتخاب طبیعی بخواهد آن را گزینش کند. همچنین اگر دقت در همانندسازی بسیار دقیق باشد، رخ دادن جهش امری بسیار نادر خواهد بود و در میان جهشهای نادر، تنها تعداد اندکی مفید خواهند بود و در نتیجه فرایند فرگشت که اولاً نیازمند گسترش یافتن گام به گام یک جهش مفید در کل گونه است که خود مستلزم گذران نسلهای بسیار زیاد است و ثانیاً نیازمند انباشته شدن جهشهای مفید گسترش یافته در طول زمان است تا تغییرات بزرگ رخ دهند، برای تبدیل یک گونه به گونهای دیگر نیازمند میلیاردها سال خواهد بود و عملاً سرعت تکامل و تغییر به صفر میل خواهد کرد. بنابراین با کنار هم قرار دادن دو شرط فوق، آشکار میشود که شرط فرایند فرگشت این است که میزان و درصد خطا در همانندسازی بسیار تنظیم شده باشد و از یک حد خاصی نه بیشتر و نه کمتر باشد.
برای رخ دادن فرگشت لازم است وراثت مکانیزم ذرهای داشته باشد نه آمیخته. وراثت آمیخته به این معنی است فرزندان آمیخته و میانگینی از ویژگیهای والدین خود را به ارث میبرند. مثلاً اگر یکی از والدین قد بلند و دیگری قد کوتاه باشد، فرزند دارای قد متوسط میشود. اما در وراثت ذرهای، فرزند ژن مربوط به هر دو والدین خود را دریافت میکند، ممکن است مثلاً ژن والد قد بلند بر ژن والد قد کوتاه غالب باشد و در نتیجه فرزند هم قد بلند بشود و ممکن است برهمکنش دیگری میان دو ژن رخ دهد. وراثت وقتی ذرهای باشد ویژگیهای نوپدید و ژنهای مفیدی که بر اثر جهش به وجود می آیند در گذر نسلها از بین نمیرود گرچه ممکن است در کنار یک ژن غالب ظهور و بروزی نداشته باشد.
اما اگر وراثت آمیخته باشد، تکامل با مشکل مواجه میشود چرا که اگر فرزندی بر اثر جهش مفید، یک ویژگی شایسته پیدا کند، پس از جفت گیریهای متعدد در نسلهای متمادی که میان افراد دارای ویژگی مفید با سایر افراد گونه رخ میدهد آن ویژگی مفید به تدریج کم رنگ و کم رنگ تر میشود تا جایی که به کلی تفاوت از بین میرود. مثل اینکه یک رنگ سیاه را با سفید مخلوط کنید و رنگ طوسی را به دست بیاورید. حال اگر دوباره رنگ طوسی را با سفید مخلوط کند، یک طوسی روشنتر خواهید داشت و اگر این کار را ادامه دهید پس از چند مرحله دیگر رنگ طوسی باقی نخواهد ماند. بنابراین اگر سیستم وراثت آمیخته باشد قبل از اینکه یک صفت مفید فرصت گسترش یافتن در گونه را پیدا کند بر اثر جفت گیری های متعدد با سایر افراد گونه آن صفت محو خواهد شد.
شرط دیگر فرگشت، مناسب بودن شرایط محیطی است. نظریه تکامل میخواهد بگوید که در تنازع بقا، جاندارانی باقی میمانند که بهتر بتوانند خود را با شرایط محیطی سازگار کنند. اما نکتهای که باید به آن توجه شود محدوده انعطاف پذیری فرگشتی موجودات زنده است. اگر شرایط از یک محدوده خاصی خارج شود، هیچ یک از موجودات زنده نمیتواند خود را با آن شرایط وفق دهد. انقراضهای دسته جمعی نشان دهنده همین نکته است که قابلیتهای سازگارانه گونهها دارای محدودیت است. بنابراین برای پیشرفت فرگشت لازم است در طول میلیاردها سال، شرایط محیطی مناسبی بر موجودات زنده حاکم باشد.
یکی از تحقیقات جالب در این زمینه کارهای لاولاک است. او میگوید زمین دارای انواعی از چرخههای حیاتی است که شرایط مناسب برای جانداران را حفظ میکند. چرخه سولفات، چرخه نمک، حفظ شدن اکسیژن و متان در جو زمین با وجود واکنش پذیر بودن، حفظ دما در محدودهای خاص و آهنگ شدید پراکنده شدن انرژی از جمله نمونههایی است که لاولاک و دیگران به آن اشاره کرده اند.
با نگاه دقیقتر به قوانین بنیادین طبیعت در مییابیم که آنها در واقع انتزاع شده از ویژگیهای حاکم بر ذرات بنیادین طبیعت هستند. ذرات بنیادین طبیعت، هر یک ویژگیهای درونی دارند مانند جرم، بار الکتریکی، اسپین و … و همچنین نوعی بر هم کنش بین این ذرات وجود دارد مثلاً بر اساس ویژگیهایی دارند هم دیگر را جذب یا دفع میکنند. در این بستر نیروهای بنیادین طبیعت شکل میگیرند و قوانین فیزیکی از آن انتزاع میشوند. نکتهای که وجود دارد این است که تمام موجودات عالم طبیعت از ذرات بنیادین محدودی تشکیل شده اند، یعنی در مدل استاندارد شمار محدودی از ذرات بنیادین معرفی میشوند که کل اشیا و اجسام طبیعت از آنها ساخته شده اند.
اگر ذرات بنیادین سازنده اجسام مختلف، ویژگیهای متفاوتی میداشتند، مثلاً هر یک جرم یا بار الکتریکی منحصر به فردی داشتند، طبیعتاً هیچ قانون واحدی بر کل اشیا حاکم نبود زیرا در این صورت بی نهایت ذره با بی نهایت ویژگی متفاوت و بی نهایت برهمکنش متفاوت خواهیم داشت که هیچ قانونی از آن انتزاع نمیشود. اما از سوی دیگر اگر ذرات سازنده عالم بر اثر تصادف ایجاد شده باشند، طبیعتاً هر یک از آنها باید ویژگی متفاوتی داشته باشد. وقتی تعدادی ذره تصادفاً قرار است به وجود بیاید، دلیلی ندارد که همه آنها یکسان و با ویژگیهای مساوی ایجاد شوند. بنابراین یکسانی ویژگی ذرات بنیادین تشکیل دهنده طبیعت امری خلاف اصل و نیازمند تبیین است.
گام دوم: با تبیین علمی نمیتوان قانونمندی طبیعت را توضیح داد. چنانکه گفتیم هر تبیین علمی مبتنی بر یک قانون است که بر اساس آن پدیدههایی را تبیین میکند، بنا بر این اصل قانونمندی طبیعت را نمیتوان با هیچ تبیین علمی توضیح داد.
گام سوم: وجود خداوند میتواند تبیین کننده این قانون مندی باشد. در این گام در واقع میخواهیم بگوییم اگر جهان خالقی داشته باشد، طبیعی است که آن را قانونمند خلق کند. جهان قانونمند ویژگیهایی دارد که میتواند مورد قصد یک خالق و آفریننده قرار بگیرد. جهان قانونمند علاوه بر اینکه از نظر زیبایی شناختی جذابیت و برتری دارد، میتواند زمینه را برای شکل گیری حیات فراهم کند و برای موجودات هوشمند زمینه تصرف در جهان، پیش بینی آینده، تصمیم گیری در مواجهه با پدیدههای بیرونی و قدرت خلاقیت را ایجاد کند. بنابراین طبیعی است که یک آفریننده، قصد کند جهان قانونمندی را بیافریند.
بر این اساس قانونمندی طبیعت در سطح بنیادینش، حقیقتی است نیازمند تبیین که تبیینهای علمی نمیتوانند آن را تبیین کنند اما وجود خداوند میتواند آن را تبیین کند. بدین صورت برهان نظم بر پایه اصل قانونمندی طبیعت شکل میگیرد.
تنظیم ظریف کیهانی
علاوه بر اصل قانونمندی طبیعت، در فیزیک و کیهان شناسی مدرن ثابت شده است که هر طبیعت قانونمندی نمیتواند منجر به پیدایش حیات بشود. برای پیدایش حیات، قوانین طبیعت باید دارای ویژگیهای بسیار دقیق و ظریفی باشند که با کوچکترین انحرافی از این ویژگیهای دقیق، زمینه شکل گیری مواد پیچیده و سیستمهای پیچیده که بستر پیدایش حیات هستند از میان میرود. این موضوع باعث شکل گیری تقریر خاصی از برهان نظم تحت عنوان برهان تنظیم ظریف کیهانی شده است که خود در بردارنده بحثهای مفصلی است. برخی خداناباوران بر اساس اصل آنتروپیک و چندجهانی سعی در خدشه دار کردن این برهان دارند که برای پاسخگویی به این اشکالات جلسه مستقلی لازم است.
چنانکه گفتیم تکامل حاکم بر جانداران بر اساس نظریه فرگشت، بر سه لایه از نظم استوار است. سومین لایه این نظم، همان شرایط ویژه ای است که برای تحقق مؤلفههای فرگشت لازم هستند.
در ادامه به طور مختصر به این شرایط ویژه و هماهنگ شده اشاره میشود:
برای رخ دادن فرگشت، باید رشد جمعیت تصاعد هندسی داشته باشد و بدین منظور نرخ باروری در جانداران باید از حد خاصی بیشتر باشد. در غیر این صورت نسبت تعداد افراد جمعیت نسبت به منابع غذایی و فرصتهای حیاتی آن قدر زیاد نخواهد شد که تنازع بقا بین جانداران رخ دهد.
منابع غذایی باید محدود و بدون رشد با تصاعد هندسی باشند زیرا اگر منابع نامحدود باشند یا دارای رشد تصاعدی باشند نسبت آنها به جمعیت موجودات زنده آن چنان کم نخواهد بود که تنازع بقا رخ دهد.
صفات نوپدید در جانداران بنابر نظریه فرگشت داروین، بر اساس جهشهای کوچک و انباشته شدن تغییرات اندک رخ میدهد که در مدت زمان طولانی منجر به تغییرات بزرگ و قابل توجه میشود. اما جهشهای کوچک، تفاوت بسیار اندکی در شایستگی برای بقا میان جانداران ایجاد میکند، بنابراین برای اینکه جهشهای کوچک گزینش شوند، لازم است فشار گزینش طبیعی بر موجودات زنده بسیار زیاد باشد و بدین منظور باید تنازع بقا میانشان بسیار شدید باشد.
نکته دیگری که لازمه فرگشت است، ثبات نسبی شرایط محیطی است. چنانکه بیان شد انتخاب طبیعی جاندارانی را گزینش میکند که شایستگی بیشتری برای بقا دارد، اما نکتهای که وجود دارد این است که شایستگی امری نسبی است. ممکن است یک ویژگی در یک شرایط برای بقا مفید باشد و در شرایط دیگری مضر باشد. از سوی دیگر برای اینکه یک ویژگی مفید در کل گونه گسترش پیدا کند نیاز به گذر زمان طولانی و نسلهای متعدد است. بنابراین اگر سرعت تغییر شرایط محیطی زیاد باشد، هیچ صفت مفیدی فرصت گسترش یافتن در گونه را پیدا نمیکند چون با تغییر شرایط محیطی، صفتی که پیشتر مفید بوده است مضر خواهد شد و هیچ صفتی برای مدت طولانی مفید نخواهد ماند تا با انتخاب طبیعی گزینش شود.
– برای اینکه موجودات زنده سازگاریهای مناسب را پیدا کنند، بستر مناسبی از قوانین طبیعت نیز لازم است وجود داشته باشد. مثلاً طبق نظریه فرگشت، تحقق بینایی در جانداران یک سازگاری حاصل از تکامل است، اما برای اینکه موجودات زنده قابلیت کسب چنین سازگاری را داشته باشند، مجموعهای قوانین طبیعی باید وجود داشته باشد مثل حرکت نور در مسیر مستقیم، قانون شکست نور و برای اینکه انسان بتواند ستارگان و سیارات آسمان را ببیند لازم است که نور در خلأ حرکت کند. و یا شنوایی بر مجموعهای از قوانین حاکم بر صوت مبتنی است. توانایی پرواز در هوا یا شنا در دریا نیز در بستر قوانین مکانیکی گازها و مایعات شکل میگیرد.
مساله دیگر این است که موجودات زنده یک ژنوتیپ دارند و یک فنوتیپ. ژنوتیپ ناظر به همان کد ژنتیکی جاندار است که از نسل قبل به ارث برده و به نسل بعد منتقل میکند و فنوتیپ ویژگیهای ظاهری جاندار است مانند قد، رنگ، سرعت و …. آنچه به نسل بعد منتقل میشود ژنوتیپ است و آنچه در مواجهه مستقیم با محیط است فنوتیپ است. بنابراین برای اینکه تکامل رخ دهد لازم است که رابطه ضابطه مند و نسبتاً تعیین کنندهای میان ژنوتیپ و فنوتیپ وجود داشته باشد. در غیر این صورت موجودی که فنوتیپ برتری دارد نمیتواند این برتری خود را به نسل بعد منتقل کند و ژنوتیپ هم که به نسل بعد منتقل میشود، نقش چندانی در شایستگی ندارد و گزینش طبیعی روی آن تأثیرگذاری مناسبی ندارد.
نکته نهایی این است که موجودات زنده و به ویژه انسانها، دارای صفاتی مانند علم و میل و اراده هستند که براهین متعدد نشان میدهد که اینها از سنخ ماده و اتم و ملکول نیستند. بنابراین برای اینکه تکامل بتواند روی این صفات غیر مادی نیز اعمال شود لازم است رابطه ضابطه مندی میان حیات زیستی و حیات غیر مادی جانداران وجود داشته باشد تا انتخاب طبیعی بتواند جاندارانی که در مؤلفههای حیات غیر مادی تکامل یافته تر هستند را گزینش کند.
بنابراین به طور خلاصه میتوان گفت شرایط ویژه متعددی لازم است در طبیعت وجود داشته باشد که بستر مناسب برای فرگشت را فراهم کند. بنابراین گرچه فرگشت سطحی از نظم موجود در طبیعت را تبیین میکند، خود مبتنی بر بستر منظمی است که نیاز به تبیین دارد. این بستر ویژه در کنار تنظیم ظریف کیهانی و اصل قانون مندی طبیعت سه لایه از نظم موجود در طبیعت هستند که مترتب بر هم بوده و نشان دهنده نیازمندی طبیعت به تبیین فرامادی هستند.