روزآمدی فلسفه با خوانش خلاقانه میراث برای حل مسائل انسان معاصر
محمد محمدرضایی، استاد فلسفه دانشگاه تهران و رئیس کارگروه فلسفه دین و کلام جدید شورای تحول علوم انسانی است. وی علاوه بر استفاده از محضر اساتید نامآشنای فلسفه در دانشگاه در زمینه فلسفه غرب، به مدت 20 سال نیز به طور مستمر علوم حوزوی را نیز فراگرفت. نتیجه تلفیق میراث حوزوی و دانشگاهی تألیف 20 کتاب و بیش از 100 مقاله در حوزههای فلسفه، فلسفه دین، فلسفه اخلاق و کلام است که برخی از آنها به عنوان مقالات و کتاب سال برگزیده شد.
نام او در جریان نقد روشنفکران تجددگرای دینی نیز شنیده میشود. تا جایی که در جریان درخواست مناظره دکتر محمد مجتهد شبستری از آیتالله سبحانی، ایشان دکتر محمدرضایی را به عنوان نماینده خود در امر مناظره معرفی کرد. مشارکت وی در تأسیس اولین مرکز پژوهشی در حوزه فلسفه دین و کلام جدید در حوزه علمیه و ترجمه کتاب فلسفه دین جان هاسپرز نقش زیادی در آشنایی طلاب با مسائل جدید فلسفه و کلام داشته است. در موضوع ماهیت و کارکردهای فلسفه اسلامی با وی گفتوگویی داشتیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
ایکنا ـ تعریف خود از فلسفه را بیان کنید. اساساً فلسفه چیست و چه کارکردهایی دارد؟
تعریف فلسفه بسیار مشکل و مناقشهآمیز است و نمیتوان معنای روشنی برای آن در نظر گرفت؛ فلسفه تاریخی به بلندای تاریخ بشری و آنچه مکتوب است تاریخ 2500 ساله دارد؛ فلسفه مرکب از دو واژه یونانی فیلا و سوفیا است و در فارسی به معنای دوست داشتن حکمت و دانش است و در انگلیسی فیلیا به معنای عشق و محبت و سوفیا به معنای خرد و دانش، است. در تعریف فلسفه میان فلاسفه اختلاف نظر است زیرا هرکدام دارای نگرش و جهانبینی خاصی هستند؛ این رشته برخلاف سایر رشتهها حدود معینی ندارد؛ در طی تاریخ فلسفه، فلاسفهای میبینیم که آراء خود را در قالبهای گوناگون مانند دین، اخلاق، سیاست مسائل اجتماعی و طبیعی و معرفتشناسی و..... بیان کردهاند؛ همه این قالبها میتواند فلسفهپردازی باشد.
ایمل بریه مورخ فلسفه میگوید در طول تاریخ، فلاسفهای را میبینیم که جزء دانشمندان هستند؛ برخی مثل آگوست کنت جزء مصلحان و برخی، معلم اخلاق و برخی مانند دکارت و کانت، اهل تفکر بودهاند و فلسفه خود را در قالبها و جلوههای گوناگونی نشان داده است. توماس آکوئیناس، مسیحیت را با فلسفه ارسطو هماهنگ کرد؛ از این رو با تفسیر آکوئیناس، دین مسیحیت نوعی نگرش فلسفی است؛ خود ادیان هم برخی مواقع نگرش فلسفی تلقی میشوند؛ در سنت شرقی و مخصوصا هندی ارتباط بین دین و فلسفه و عرفان وجود دارد و تعیین مرزهای هرکدام به راحتی ممکن نیست. رادا کریشنا میگوید: در یونان، عناصر دینی، ماهیت فلسفی یافتند و در هند فلسفه خودش مبدل به دین شد؛ به تعبیری فلسفه صرفا مجموعه مباحث نظری نیست بلکه تلاشی در مسیر نجات و رستگاری انسان است. نتیجه اینکه برخی ادیان خودشان نوعی مکتب فلسفی هستند.
البته این طور نیست که ما یک سنتی را فلسفه بدانیم و سنتهای دیگر را خیر؛ مثلا سقراط شعارش این بود که خودت را بشناس؛ فلاسفه بعدی هم هر کدام تصور خاصی از خودشناسی دارند، لذا خودشناسی سقراط و دکارت و کانت با یکدیگر متفاوت است. روش فلسفه هم متعدد است؛ هر چند همه تحت روش عقلی و فلسفی میگنجند ولی برخی فلسفهها روش تجربی، استقرایی، تمثیلی، برهانی، شهودی، پدیدارشناسانه و ... دارند؛ مثلا هیوم از روش تحقیق تجربی تبعیت میکند و دکارت از روشی برهانی و ریاضی؛ در سنت فلسفی اسلامی، ابن سینا از روش برهانی و شیخ اشراق از شهودی و استدلالی استفاده کرده و ملاصدرا از روش حکمت متعالیه که در آن یافتههای مکشوف از طریق اشراق و برهان و شهودهای عرفانی و مبانی اعتقادی اسلام با هم هماهنگ هستند.
از دید کانت اهداف نهایی فلسفه چهار چیز است؛ اول چه چیزی را میتوانیم بدانیم که از آن تعبیر به مابعد الطبیعه میشود؛ چه چیزی را باید انجام بدهیم که حوزه اخلاق است؛ چه چیزی را میتوانیم امید داشته باشیم که حوزه دین است و اینکه انسان چیست؟ که همان انسانشناسی است؛ کانت سه سؤال اول را به سؤال چهارم بر میگرداند، یعنی فلسفه نوعی انسانشناسی است و هدف نهایی، شناخت انسان است. در حوزه فلسفه اسلامی هم بحث شده که فلسفه، علمی است عهدهدار بحث از احوال موجود از آن نظر که موجود است و نیز عوارض ذاتیه وجود را مورد بحث قرار میدهد و غایت فلسفه را شناخت حق از باطل و موهومات و شناخت خداوند میداند.
ایکنا ـ فلسفه چه کارکردهایی دارد و در چه عرصههایی نمایان میشود؟
فلسفه نوعی فعالیت عقلانی برای پاسخگویی به سؤالات کلی انسان در باب جهان و انسان است؛سؤالاتی مانند؛ انسان برای چه زندگی میکند و غایت و هدف او از زندگی چیست؟ آیا زندگی محدود به این دنیاست یا آن که آیا انسان فقط همین بدن مادی است یا ترکیبی از روح و بدن و این که آیا جهان و انسان خالقی دارند یا خودشان خالق خودشان هستند؛ عالم چگونه آفریده شده و آیا قلمرو عالم منحصر به ماده است؛ آیا جهان خارج به عنوان واقعیت متمایز از ما وجود دارد یا صرفا این ایدهها هستند که وجود دارند؟. این فعالیت عقلانی گاهی خودش را در حوزه اخلاق مانند بحث از خوبی و بدی نشان میدهد و گاهی در حوزه سیاست و مدینه فاضله و...... ؛ گرچه امروزه تلاش شده تا مسائل فلسفی جزئیتر شده و مباحث اخلاق را در حوزه فلسفه اخلاق و بحثهای معرفتشناسی را در حوزه معرفتشناسی و ... قرار دهند. پس کارکرد فلسفه پاسخ به چنین سؤالاتی است و پاسخ به این پرسشها تشکیلدهنده سبک زندگی ما هست.
تفکرات ما یک فعالیت فلسفی است که میتواند زیربنای سبک زندگی ما باشد؛ مبانی سبک زندگی ما همان فعالیتها و دیدگاههای فلسفی است و هدف آن پاسخ به سؤالاتی است که از علوم طبیعی و جزیی بر نمیآید. هم چنین امروزه فلسفه مضاف پاسخگوی بسیاری از این پرسشهای فلسفی در باب موضوع خاص آن علم و متد آن است.
ایکنا ـ چه تفاوتها و شباهتهایی میان فلسفه غرب و فلسفه اسلامی وجود دارد؟ برخیها معتقدند که دستاورد فلسفه آنها تبدیل به تکنولوژی و مدرنیته شده و به یک معنا فلسفه در غرب اینجهانی شده است. نظر شما در این زمینه چیست؟
همان طور که گفتم فلسفه اسلامی عهدهدار بحث از احوال موجود از آن جهت که موجود است و نیز عوارض ذاتی آن را بحث میکند؛ غایت فلسفه اسلامی، شناخت خداوند و ساحات هستی و غایت این زندگی و رابطه موجودات عالم با نگاه توحیدی است؛ بنابراین فلسفه غرب قبل از رنسانس شباهتهای زیادی به فلسفه اسلامی داشته است. مثلا فلسفه توماس آکوئیناس با فلسفه ابن سینا تفاوت چندانی ندارد و خودش میگوید من از ابن سینا مطالب زیادی وام گرفتهام اما بعد از رنسانس، عمدتا در فلسفه غرب، مباحث فلسفی جنبه معرفتشناسی و اخلاقی و روانشناسانه پیدا کرد.
دو جریان عقلگرایی و تجربهگرایی بعد از رنسانس در غرب رواج یافت که از درون تجربهگرایی، علمگرایی بیرون آمد که قلمرو هستی را در حوزه مادی و تنها ابزار شناخت را تجربه میدانست ولی عقلگرایی شباهت زیادی به فلسفه اسلامی دارد و تلاش میکند با تحلیل عقلی از یک ایده عقلی به ایده عقلی دیگری برسد، مانند فلسفه دکارت که او به عنوان پدر فلسفه جدید نام گرفته است؛ کانت که به علوم طبیعی علاقه زیادی داشت جمله معروفی دارد و گفته دو چیز همواره اعجاب مرا بر میانگیزد؛ یکی آسمان پرستاره بالای سرم و دیگری قانون اخلاقی در درونم. مفسران کانت گفتهاند که در واقع فلسفه کانت تبیین و سازگاری این دو گزاره است.
بعد از فلسفه کانت، در غرب فلسفههای پوزیتیویست و اگزیستانسیالیست و ایدهآلیست و پدیدارشناسی و پوزیتیویست منطقی و.......رواج یافت. فلسفه غرب تلاش کرده تا مشکلات خاص این حوزه را که انسانها با آن مواجه بودهاند از طریق تبیینهای فلسفی حل کند. اما فلسفه اسلامی سعی کرده دورنمای کلی و ساختار عقلانی از عالم هستی و جایگاه انسان ارائه دهد. در هر صورت فلسفه غرب، زیربنای مدرنیته است؛ تجربهگرایی، علمگرایی، سکولاریسم و لیبرالیسم و مادیگرایی و ... مبانی اصلی تفکر فلسفی در غرب را شکل میدهد و سبک زندگی غربی را فلسفه غرب تولید و مبانی آن را نظریهپردازی کرده است؛ لذا مدرنیته عجین با فلسفه غرب و نتیجه آن است؛ البته فلسفههای مختلفی در غرب هست ولی عمدتا این جهانی شده و نسبت به ماورای این عالم و عالم غیب تا حد زیادی بی مهر است.
ایکنا ـ فلسفه اسلامی چقدر عهدهدار سامان دادن زندگی اینجهانی بشر است؟ چرا فلسفههایی که در غرب پیدا میشود، حالت «پراگماتیسی» و عینی دارند اما فلسفههای شرقی و اسلامی بیشتر انتزاعی هستند؟
فلاسفه اسلامی نسبت به انسان و جهان و مراتب هستی و جایگاه انسان در نظام هستی بحث کردهاند اما دنباله و نتایج این تفکرات در حوزه سیاست، اخلاق و اجتماع کمتر مشخص شده و وظیفه متفکران و اندیشمندان این است که نتایج عملی این تفکرات فلسفی را مشخص نمایند تا عموم مردم از آن بهرهمند شوند؛ اسلام به عنوان آخرین و کاملترین دین با مبانی عقلی خود، اساسا نگرش فلسفی و عقلانی به جهان دارد؛ اعتقاد به توحید و نبوت و معاد با تفکر عقلانی عجین است و سبک زندگی توحیدی سبک فلسفی و عقلانی است؛ البته باز تاکید میکنم که باید دنبالههای فلسفه اسلامی در عرصه زندگی نمود بیشتری داشته باشد. همچنین باید بتوانیم درباره نحوه زندگی فردی و اجتماعی و بینالمللی و به تعبیری سبک زندگی فردی و اجتماعی فلسفه داشته باشیم و مبنای سبک زندگی خود را بر اساس تعقل و خردورزی پایهریزی کنیم.
البته حالت پراگماتیستی در غرب به خاطر این است که فلاسفه غربی تلاش کردند تا براساس مشکلات محسوس در زندگی فردی و اجتماعی فلسفهپردازی کنند مثلا در دوره کانت به نظر او تجربهگرایی به شکاکیت میانجامیده و فلسفههای عقلگرایی منجر به دگماتیسم میشده لذا او تلاش کرد مبانی علوم تجربی و ریاضیات را تبیین کند و چون علاقه وافری به اخلاق و خدا داشت سعی کرد نظام فلسفی ارائه دهد که هر سه این مسایل را تبیین کند؛ یا دکارت میگوید: من در دوره شکاکیت بودم و قصد داشتم تا فلسفه یقینی و تردیدناپذیر ارائه دهم؛ پس فلسفه غرب ناظر به حل مسائل بوده است؛ فیلسوفان ما هم تلاش کردهاند تا معضلات نطری را پاسخ بدهند ولی کمتر وارد بعد عملی شدهاند. البته مباحث نظری هم تشکیلدهنده زیربنای فکری سبک زندگی ما هست، زیرا کسی که به روش عقلی به وجود خدا و توحید و پیامبر و آخرت معتقد است سبک زندگی متدینانه دارد و در واقع به گونهایی با زندگی عملی درگیر است.
ایکنا ـ حکمت متعالیه و سنت فلسفی ما اعم از ابنسینا، فارابی و ملاصدرا چقدر اهمیت دارند و اکنون مواجهه با آنها باید چگونه باشد؟ چقدر میتواند به ما کمک کند؟
سنت فلسفی ما تلاش متفکران و اندیشمندان گذشته بوده است و ما میتوانیم از این سنت گرانبها استفاده کنیم ولی برای پاسخ به سؤالات و مسائل جدید باید تلاش مضاعفی برای خردورزی و فلسفهپردازی داشته باشیم؛ فلسفههای گذشته پاسخ به سؤالات زمانه خویش بوده است گرچه برخی سؤالات امروز و دیروز مشترک است ولی برخی سؤالات جدید است و پاسخ فلسفی ما هم باید به روز باشد؛ در دانشگاه و حوزه، مقداری در این عرصه کم کاری داریم زیرا برخی مواقع میبینیم که عمده تحقیقات و رسالههای دکتری و ارشد در دانشگاه و حوزه نگاشته میشود ولی متوجه هیچ یک از نیازهای انسان معاصر نیست.
ایکنا ـ آیا نوآروی در فلسفه اسلامی با برقرارکردن دیالوگ با فلسفه غرب که این جهانی شده است حاصل میشود؟ چه زمانی قرار است که فلاسفه ما وارد میدان شوند و این مسائل و مباحث را مطرح کنند؟
فلسفه اسلامی در تعامل با فلسفه غرب میتواند پویاتر شود؛ امیرالمومنین علی(ع) فرمودند که «اضربوا بعض الرای ببعض فانه یتولد منه الصواب»؛ یعنی صواب بودن یک فکر در تقابل با دیگر اندیشهها بهتر روشن میشود؛ ما باید نسبت به فلسفه غرب، هم استفاده کنیم و هم در قالب نقد کمک بدهیم و هم در قالب ارایه نظریات بر اساس ارائه سنت فلسفی اسلامی مشارکت و هماندیشی و همفکری داشته باشیم، زیرا سؤالات اساسی انسان در برخی از موارد یکسان است و هم در ارائه نظریات غیر مشترک. ذکر این خاطره شایسته است یکی از فیلسوفان آمریکایی بعد از یک ماه تحقیق و آموزش در یکی از دانشگاههای قم بیان داشت سؤالات بسیاری در گفتوگوی با طلاب و دانشجویان در حوزه هرمنوتیک برای من مطرح شده که اگر کتاب خود را تجدید چاپ کنم به گونهای دیگر خواهم نوشت.
ایکنا ـ برای احیای فلسفه اسلامی جهت پاسخ به سؤالات دنیای معاصر و کاربردیسازی معارف آن چه کارهایی باید انجام داد؟
ما باید از سنت فلسفی خودمان بهره ببریم چون برخی از سؤالات گذشته و حال مشترک است ولی برای روزآمدشدن فلسفه اسلامی باید ابتکار و خلاقیت به خرج دهیم، همان طور که ملاصدرا در زمان خود چنین کاری کرد؛ ما با توجه به سنت غنی فلسفی اسلامی خود میتوانیم در عرصه مشکلات انسان معاصر، تعقل و خردورزی داشته و صرفاً به تقلید از غرب نپردازیم و اگر چیزی را میپذیریم از روی تعقل باشد و اگر مطلبی را انکار میکنیم باز از روی تعقل باشد؛ نباید دست روی دست گذاشت بلکه باید برای رفع مشکلات فلسفی انسان معاصر به فلسفهپردازی بپردازیم.
هیچ پایاننامه دکتری و ارشد و تحقیق فلسفی نباید در حوزه و دانشگاه تدوین شود مگر اینکه به یکی از سؤالات اساسی انسان معاصر، نوآورانه و بر اساس سنت فلسفی خود پاسخ دهد. در آن صورت است که میتوانیم فلسفه اسلامی را به روز کنیم. همچنین سوالات جدید و مورد نیاز انسان معاصر مطرح شود تا فیلسوفان و اندیشمندان ما بر اساس سنت غنی فلسفی خود پاسخ مناسب بدهند، البته این به آن معنا نیست که همه نظریات فلاسفه خود را معصومانه تلقی کنیم ولی نباید نسبت به آنها نیز بی مهر باشیم.
انتهای پیام