بازار ازدواج در چین؛
محلی برای خرید و فروش پسران و دختران!!+عکس
به گزارش کارگرآنلاین، خانم وانگ از سه سال پیش به اینجا میآید. او که از گفتن اسم کوچکش پرهیز میکند، هر هفته روز های شنبه یه اینجا می اید تا شاید بتواند شوهر خوبی برای دخترش پیدا کند.
او میگوید: «دختر من ۳۸ سال دارد، سنی که در چین برای دخترهای دم بخت فاجعه است!» او میگوید تمام فکرو خیال دخترم درس خواند و تمام کردن دانشگاهش بوده است، به همین خاطر او فرصت کافی برای پیدا کردن همسر ایده ال نداشته است.
«مرد ایده آل دخترم باید بین یکمتر و هفتاد تا هفتادوچهار سانتیمتر قد داشته باشد و یک شغل با درآمد بسیار بالا.»
خانم وانگ روی چترش نوشته است: «مرد مورد نظر باید کمتر از ۴۰ سال داشته باشد، سابقه طلاق نداشته باشد، خانهاش باید حداقل ۸۰ مترمربع باشد. یک ماشین لوکس هم باید داشته باشد، اما نه مستعمل یا اجارهای.» و بعد چند کلمه در مورد دختر: «پوستش سفید است و با والدینش رفتار خوبی دارد!»
مردان بیپول، مردانی که بچه دارند، و مردان مطلقه در بازار ازدواج چین که رقابت در آن سنگین است، بهوضوح هیچ شانسی ندارند.
زمان در خیابانی که بازار عرضه تاریخچه زندگی به سرعت میگذرد، خورشید کمکم پشت اسمان خراش های شانگهای ناپدید می شود و در بازار ازدواج عبورومرور بیشتر میشود. جوانترین دخترهایی که قرار است به خانه بخت فرستاده شوند ۲۰ و مسنترینهایشان ۴۵ سال دارند.
والدین متقاضی در خیابان مدام بالا و پایین میروند، جلوی برخی چترها میایستند، توضیحات را میخوانند و گاهی با عرضهکنندگان وارد گفتوگو میشوند. خلاصه گفتوگوها: شغل دخترتان چیست؟ پسرتان چقدر پول درمیآورد؟ خودروی اش چیست؟
در این بازار تنها تبلیغ برای ازدواج مردان و زنانی که بالای بیست سال دارند، مجاز است و همجنس بازان و دیگر فرقه ها جایی در ان ندارند.
خانم وانگ میگوید: «وقتی شرایط دو طرف معامله مناسب باشد، شمارههایی را میگیریم و برای فرزندانمان یک قرار ملاقات هماهنگ میکنیم، اولین مرحله دیدار به نوشیدن قهوه اختصاص می یابد. اگر بتوانند نظر یکدیگر را جلب کنند، مرحله بعد دعوت به شام است.»
بیشتر دختر و پسرانی که قرار است عاشق هم شوند، به تنهایی سر قراری که والدینشان تدارک دیدهاند میروند.به گزارش مجله اینترنتی دوستان ، اما پیش میآید که خود پدرومادرها هم همراهشان باشند. او امروز موفق نشده هیچ قراری برای دخترش هماهنگ کند. زن بغلدستی اش هم به خاطر نبودن مورد خوب، درکنار اعلامیه اش خوابیده است!
مجرد بودن در چین اصلا به معنای داشتن یک زندگی پر از خوشگذرانی نیست. فرزندان معمولا خیلی زود، از ۲۰ سالگی و حداکثر بعد از تمام شدن تحصیلات، زیر فشار پدرومادرشان هستند که هرچه زودتر ازدواج کنند. والدین میخواهند از آینده فرزندانشان مطمئن شوند. اما این را هم قبول میکنند که ممکن است بچههایشان با این ازدواجهای اجباری چندان خوشبخت نشوند.
برای بِسی، دختر ۲۵ ساله، وضعیت به این ترتیب است. او در حومه شهر زندگی میکند. در سوئیس در رشته گردشگری تحصیل کرده و اکنون در یک هتل کار میکند.
از وقتی او به چین برگشته، خانوادهاش مدام گزینههای مختلفی برای ازدواج به او معرفی میکنند. اوایل بِسی دلش نمیخواست هیچکدام از آنها را ملاقات کند، اما بعد از چند ماه تسلیم شد و با مردی همسنوسال خودش بیرون رفت: «به عنوان یک دختر خوب نمیخواستم پدر و مادرم را ناامید کنم.» اما بین او و هیچکدام از مردهای پیشنهادی خانواده تاکنون چیزی شکل نگرفته است. پدرومادرش ولی همچنان به پیشنهاد کردن مردهای بعدی ادامه میدهند. بِسی میگوید: «میدانم که قصدشان کمک کردن است.»
این که والدینش این همه برای پیدا کردن مرد مناسب او تقلا میکنند، او را در تنگنا قرار میدهد: «نمیدانم چرا اینقدر اصرار به مداخله دارند. چنین چیزی در اروپا ممکن نیست.»
بِسی ترجیح میدهد که یک دوست داشته باشد و خلاف خانوادهاش احساس میکند هنوز به قدر کافی برای پیدا کردن مرد مورد علاقهاش وقت دارد. برای او چیزهای دیگری هم مهم است، از جمله ترقی در شغلش و همینطور دوستانش.
درست مثل بِسی بهنظر میرسد زنان چینی زیادی مجبورند در طول زمان اولویتهای خود را جابهجا کنند یا عقب بیندازند. «خانواده یعنی خوشبختی»، زمانی اینطور بود. اما نرخ ازدواج از چند سال پیش رو به کاهش است و آمار تولد هم مدام کمتر میشود.
از دهه ۱۹۷۰ نرخ تولدِ کمتر یکی از اهداف دولت چین بود. با سیاست «تکفرزندی» که براساس آن هر خانواده حق داشت یک بچه داشته باشد، دولت چین توانست نرخ افزایش جمعیت را کنترل کند. دولت کمکم اجرای این قانون را آسانتر گرفت تا این که در سال ۲۰۱۶ سرانجام این قانون کنار گذاشته شد و حالا هر خانواده اجازه دارد دو فرزند داشته باشد.
از هراس جامعهای که جمعیت پیرش از جمعیت جوانش پیشی بگیرد، حالا دولت چین از زندگی مشترک زن و مرد حمایت میکند. مثلا زوجهایی که با هم ازدواج کنند، برای اولین خانه مشترکشان کمکهزینه بلاعوض میگیرند، مرخصیِ با حقوق برای ازدواجشان نسبت به گذشته طولانیتر شده و گاه حتی کمکهزینه نقدی میگیرند.
آقای وو یکی دیگر از پدرهایی است که در بازار ازدواج شانگهای دنبال مرد ایدهآل برای دخترش میگردد. او در بخش «خارج از کشور» بازار ایستاده، محلی که دختران خارج نشین پیشنهاد می شوند. آقای وو با افتخار میگوید که دخترش در انگلیس دانشجوست: «او ۲۰ سال دارد و فرصت ندارد که وسط آنهمه کار، به فکر پیدا کردن شریک زندگی هم باشد.»
از نظر آقای وو بازار ازدواج قابل اعتماد است و به این دلیل او تلاش میکند اینجا مرد زندگی دخترش را بیابد: «دلم نمیخواهد او را مجبور کنم، اما کمی حمایت بد نیست. من می خواهم دخترم اینده ای خوب و ایده ال داشته باشد.»
و عشق؟
و تکلیف عشق این وسط چیست؟ چه اتفاقی میافتد اگر کسانی که اینجا قرار است به هم برسند، همدیگر را دوست نداشته باشند؟ مثلا چون اصلا همدیگر را نمیشناسند، اصلا همدیگر را ندیدهاند؛ یا اینکه برنامههای متفاوتی برای زندگی دارند، شاید انها نمی خواهند ازدواج کنند و یا کس دیگری را زیر نظر دارند؟!
آقای وو میپرسد «عشق واقعی؟»، به آرامی میخندد و ادامه میدهد «این که میتواند بعدها بهوجود بیاید. مهم این است که شرایط اصلی آن فراهم باشد.» درآمد، ماشین خوب! جهان این بازار از توقعات، مطالبات، ترسها و امیدهای بربادرفته تشکیل شده است [و نه عشق].
فقط یک نفر برای خودش به اینجا، به بازار ازدواج آمده: لوسی، ۳۲ ساله، پرستار، که قبلا هم یکبار ازدواج کرده.
لوسی یک گوشه ایستاده و میگوید هیچ آرزویی ندارد جز این که زندگی جدیدی را با یک مرد اهل شانگهای آغاز کند. لوسی اهل روستاست، مسئلهای که پیدا کردن یک مرد را حتی پیچیدهتر میکند. چون اهل شهر ترجیح میدهند با شهریها ازدواج کنند و ازدواج با کسی که اهل شانگهای نیست، خیلی کم اتفاق میافتد.
لوسی میگوید: «از نظر خانوادهام من یک بازندهام.» هرچند رابطه او با خانوادهاش خوب است، اما جستوجوی یک مرد جدید، به این رابطه آسیب میزند: «برای من هیچ فرقی نمیکند که اینجا تنها کسی هستم که برای خودش آمده. مسئله این است که توجه کسی به من جلب شود.»
و اینجا مردی پیش میآید، مردی که مسنتر از لوسی بهنظر میرسد، میپرسد: «تو یک بار جدا شدهای، من هم. چرا ما با هم نباشیم؟» و میخندد.
گونههای لوسی سرخ میشوند. اما سن و سال مرد به او نمی خورد. لوسی با اعتماد به نفس میگوید: «تو برای ازدواح با من زیادی مسنی» و مرد سراغ نفر بعد میرود!
مجله دوستان