اخبار اقتصادی
چاپ00012:40 - 1396/06/21

ماجرای «حصر ابد» ٢ بسیجی بعد از ۸۸

"رامین و هادی از سال ۸۸ در حصر هستند؛ آن هم نه به مدت محدود...حصر آنها ابدیست".

ایپزود اول:

انتخابات...اغتشاشات...آشوب...قانون‌شکنی... فتنه‌انگیزی... و حصرخانگی
‌روز جمعه 22 خردادماه 1388، انتخابات ریاست‌جمهوری دهم برگزار شد. محمود احمدی‌نژاد، میرحسین موسوی، محسن رضایی و مهدی کروبی 4 کاندیدای نهایی این انتخابات بودند. همان شب در حالی که شمارش آرای انتخابات به پایان نرسیده بود، میرحسین موسوی در مصاحبه‌ای خود را برنده انتخابات معرفی کرد اما نتیجه نهایی انتخابات پس از پایان شمارش آرا در روز 23 خرداد حاکی از این بود که محمود احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور منتخب است.

عصر همان روز، میرحسین موسوی ادعای تقلب در انتخابات را مطرح کرد و در بیانیه‌ای گفت که "تسلیم این صحنه‌آرایی خطرناک نمی‌شود". مهدی کروبی هم که آرایی کمتر از میزان آرای باطله کسب کرده بود، در بیانیه‌ای نتایج اعلام شده را فاقد مشروعیت و مضحک برشمرد.

اغتشاش و هرج و مرج در تهران
از همان روز، مرکز تهران به شکل غافلگیرکننده‌ای به آشوب کشیده شد. 25 خردادماه هواداران موسوی در تجمعی غیرقانونی در خیابان آزادی به پایگاه بسیج مقداد حمله کردند که نتیجه آن هفت کشته و عده‌ای زخمی ‌بود. سه روز بعد از آن، باز هم طرفداران موسوی در گرامیداشت آنچه کشته‌شدگان جنبش سبز می‌خواندند، بدون مجوز قانونی در میدان امام خمینی تجمع کردند‌ و موسوی در جمع آنها سخنرانی کرد.

این تجمعات غیرقانونی و اغتشاشات در روزها و ماه‌های پس از آن هم ادامه داشت و هربار هم صدور یک بیانیه از سوی دو کاندیدای شکست‌خورده بر شدت این آتش می‌افزود.

گرچه هرچه از خرداد می‌گذشت، از تعداد تجمع‌کنندگان کاسته می‌شد و بیشتر افرادی که در تجمعات حاضر می‌شدند، کاری به نتایج انتخابات نداشتند اما 8 ماه به همین منوال گذشت؛ روزهایی که با اغتشاش، آشوب، خرد شدن شیشه خودروها، آتش‌گرفتن مغازه‌ها و سطل‌های زباله، حمله به مسجد و پایگاه‌ بسیج و... در روز دانشجو و هتک حرمت مقدسات مذهبی در روز عاشورا همراه بود.

در این روزها برخی کشته و تعداد زیادی از نیروهای مردمی و ناجا مورد ضرب و شتم آشوبگران قرار گرفتند و خسارات گسترده‌ای به اموال عمومی وارد شد. حوادث روز عاشورا و 16 آذر، واکنش‌ها نسبت به قانون‌شکنی‌ها و هتک‌حرمت گروه موسوم به سبزها را جدی‌تر از قبل کرد و حتی افرادی را که به دلیل سوابق انقلابی موسوی و ادبیات بعضاً مذهبی وی در بیانیه‌هایش، بی‌طرف مانده بودند، علیه موسوی به خیابان‌ها کشاند.

گرچه در روز 9 دی‌ماه 88 یعنی 3 روز پس از حوادث روز عاشورا، راهپیمایی اعتراض‌آمیز مردم تهران در محکومیت حوادث عاشورا، ماجرای فتنه در خیابان‌ها را جمع کرد اما آقایان موسوی و کروبی همچنان در مسیر خود باقی ماندند تا اینکه یک سال گذشت.


حصر
در بهمن‌ماه سال 1389 که انقلابها در برخی کشورهای عربی در اوج خود بود، میرحسین موسوی و مهدی کروبی در بیانیه مشترکی، مردم را برای اعلام حمایت از مردم مصر و تونس به تظاهرات در روز 25 بهمن دعوت کردند. در این بیانیه حتی از مردم خواسته شده بود با معارضین و بازداشت‌شدگان سوری که علیه بشار اسد راهپیمایی کرده بودند، اعلام همبستگی کنند.

این بیانیه‌ها و دعوت به آشوب و اغتشاش همه امیدها برای بازگرداندن موسوی و کروبی به چارچوب‌های قانونی را ناامید کرد. این اقدامات سبب شد تا شورای عالی امنیت ملی در 25 بهمن 89 تصمیم به حصر آنها بگیرد. حصری که تنها ارتباط با افرادی غیر از خانواده‌ها و اقوام نزدیک را از آنها سلب کرده اما از امکاناتی همچون دکتر خصوصی، ورزش، استخر و مسافرت و ... بهره‌مندند.

ایپزود دوم:

انتخابات...اغتشاشات...آشوب...گلوله...نابینایی...فلج شدن... و حصرواقعی

چشمانی که بعد از 88 دیگر ندید
تقریبا سه روز از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری می‌گذشت و تهران آبستن آشوب بود. رامین رسولی مهربانی جوان 24 ساله بسیجی، وقتی برای جلوگیری از وخیم شدن اوضاع، در راهپیمایی 25 خرداد 88 حضور پیدا می‌کرد، فکرش را نمی‌کرد که تا ساعتی دیگر جهان پیش چشمان او تیره و تار شود.

خودش از آن روز اینگونه یاد می‌کند: "در خیابان، بین صادقیه و آزادی، جایی که من حضور داشتم قبل از اینکه بخواهد شلوغی‌ها آغاز شود و همان ابتدای امر که سر و صدا می‌خواست، بالا بگیرد و شلوغی آغاز شود، ضربه محکمی به صورت من خورد. سر ظهر بود که این حادثه پیش آمد و من هیچ چیز نفهمیدم تا شب که در بیمارستان به هوش آمدم".

بعد از حادثه وی را آنقدر روی زمین کشیده بودند که عفونت تمام بدنش را در بر گرفته بود. بعد گوشه یک خیابان و داخل جوی آب رهایش کرده بودند. انفجار و به طبع آن خونریزی، سبب شده بود که خون در ریه‌هایش جمع شود. یک ترکش چشم چپش را کاملا از بین برده بود و ترکش دیگر 95 درصد از بینایی چشم راستش را گرفته بود. شکستگی فک، شکستگی جمجمه و شکستگی کاسه چشم، یادگارهایی هستند که از 25 خرداد 88 به همراه دارد. او حتی ترکشی را مقابل فک و روی عصب‌های صورتش دارد که خارج کردنشان امکان‌پذیر نیست.

و حالا بیش از 8 سال از آن روزها می‌گذرد و "رسولی مهربانی" نه بینایی دارد  نه چهره سابق خود را... شکستگی کاسه چشم، ظاهرش را بدمنظر کرده و هر لحظه ممکن است ترکش یادگار آن روزها، با قطع عصب صورت، سبب آویزان شدن بخشی از صورتش شود. جراحی زیبایی روی استخوان جمجمه و چشمش انجام شده اما این عمل‌ها آنقدری جواب داد که بتواند نور را با چشم راستش تشخیص دهد. ترکشی هم تمام این سال‌ها درون گوشش است که امکان خارج کردن آن وجود ندارد. برای همین مدام در گوشش صدای سوت می‌شنود.


رامین رسولی مهربانی جانباز 70 درصد فتنه 88 است؛ با ضربه‌ای که 8 سال پیش به صورتش وارد شده، از حال می‌رود و همان شلوغی‌هایِ 25 خرداد، آخرین تصویری است که در ذهنش ثبت شده و پس از آن چشمانش دیگر ندیده و تمام این سال‌ها را با محروحیت گذرانده است.

این جانباز فتنه، در سال 88 فقط سلامت خود را از دست نداد بلکه بعد از مجروحیت دیگر نتوانست شغل موفقش را ادامه دهد و حالا با هزینه‌های بالای درمان و زندگی درگیر است. او بعد از محروحیت قید تحصیل در رشته مورد علاقه‌اش یعنی گرافیک را زد چراکه این رشته بدون داشتن چشم‌ دیگر به کارش نمی‌آید. گرچه رشته تحصیلی‌اش را تغییر داد و حالا کارشناس ارشد حقوق است... اما آن‌هم به کارش نمی‌آید.

رامین از آن روزها در حصر است...حصری که ابتدایش 25 خرداد 88 بود اما انتهایی ندارد. او آزاد است تا با هرکسی که می‌خواهد ارتباط داشته باشد اما محروحیت و محدودیت‌های جسمی او سبب شده که به سختی از خانه خارج شود...هرچند که در حصرِ رامین خبری از دکتر خصوصی، ورزش، استخر و مسافرت نیست...

فلج شدن ارمغان فتنه 88 برای هادی

رامین رسولی مهربانی تنها جانباز فتنه‌انگیزی‌های 88 نیست.
هادی خیاط‌زاده جوان دیگری است که آن روزها در سن 23 سالگی، وقتی خبر آتش زدن مسجد لولاگر را شنید، در مقابل مسجد محله‌شان مستقر شد تا مسجد دیگری هتکِ حرمت نشود.

خودش می‌گوید: " نه مسلح بودیم و نه قرار بود امکاناتی به ما بدهند. محله شلوغ شده بود. دورتا دور مسجد را پر کردیم تا اتفاق تلخ مسجد لولاگر تکرار نشود. نگران بودیم آشوبگران به داخل پایگاه بسیج نزدیک مسجد نفوذ کنند و دستشان به سلاح‌های سازمانی برسد و خون بریزند و هزینه آن را به گردن جمهوری اسلامی بیندازند".

هادی ظهر عاشورای 88 زمانی که عزاداران برای نماز ظهر آماده می‌شدند، مورد اصابت گلوله‌ قرار گرفت. گلوله‌ای که از یک سلاح ناشناس شلیک شده بود و از پشت بازوی سمت چپش وارد بدنش شده و از پشت قلب به نخاع اصابت کرده بود و سپس به ریه هم آسیب می‌زند و در بازوی راست گیر می‌کند.

گرچه هادی معتقد است که گیر کردن گلوله در بدنش یک معجزه است و ثابت می‌کند که گلوله از کلت غیرمجاز شلیک شده و اسلحه هیچ سازمان نظامی در ایران نبوده است اما همین گلوله او را در اوج جوانی از نعمت راه رفتن محروم کرد.


وی از آن زمان ویلچرنشین است و رنج می‌کشد از این که برای ساده‌ترین امور، نیازمند کمک دیگران است. خودش می‌گوید: «از بچگی کارهایم را به کسی نسپرده بودم اما بعد از مجروحیت برای جزئی‌ترین کارها نیازمند کمک دیگران بودم، یا مثلاً وقتی هنوز بلد نیستی با ویلچر کار کنی، کنار آمدن با آن سخت است. گاهی ویلچر برمی‌گشت و زمین می‌خوردم و لازم بود تا کسی زیر بغلم را بگیرد و بلند کند... در این شرایط بغض گلویم را می‌گرفت».

هادی این روزها پدر یک دختر و پسر دوقلو است اما برایش سخت است همزمان هر دو فرزندش را در آغوش بگیرد... چون دیگر قادر به حرکت دادن ویلچر خود نیست.

هادی خیاط‌زاده هم از سن 23 سالگی، یک حصر واقعی را تجربه می‌کند، آن‌هم نه به‌مدت محدود. او در حصر است اما نه در خانه‌ای با امکانات و شرایط ویژه... حصر او در یک ویلچر نیم‌متری است و مجبور است تا ابد با آن باشد.
منبع: تسنیم

لینک کوتاه :
برای ذخیره در کلیپ برد، در باکس بالا کلیک کنید
اشتراک گذاری در :
نظر خود را ثبت کنید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
سامانه بتا بانک رفاه کارگران