شهادت فرمانده پارتیزان سپاه
دوران هشت ساله جنگ تحمیلی و دفاع مقدس عرصهای بود که همه اقشار مختلف مردم از جمله جوانان در آن حضور پیدا کرده و با نمایش توانمندیهای خود دشمن بعثی را در بیشتر موارد با شکست رو به رو کردند. بودند جوانانی که انقلاب اسلامی در این دوران استعدادهای آنها را شکوفا کرد و در دفاع مقدس به یکی از ستارگان درخشان آسمان ایران اسلامی تبدیل شدند. این ستارگان و فرماندهان در مواقع حساس با تفکر، تیزهوشی و خلاقیتهای خود در طراحی عملیاتهای موثر دفاع مقدس دشمن بعثی را مقهور خود کردند و ضربه کاری بر پیکره صدام و متحدانش وارد آوردند.
۱۰ اردیبهشت ماه هر سال یادآور شهادت مردی است که رشادتهای بسیاری برای ایران اسلامی و مبارزه با دشمن بعثی و ضد انقلاب انجام داد. سردار سرلشکر پاسدار شهید محسن وزوایی یکی از سرداران شهید سپاه اسلام است که در ادامه با زندگی او آشنا میشویم.
فاتح بازیدراز از تسخیر لانه جاسوسی تا جبهههای غرب
سردار سرلشکر پاسدار شهید محسن وزوایی یکی از سرداران رشید سپاه اسلام است که پنجم مرداد سال ۱۳۳۹ در محله نظام آباد تهران در خانوادهای متدین و مذهبی چشم به جهان گشود. محسن دوران تحصیلی دبستان و متوسطه را با نمرات عالی گذراند. او از همان سالهای نوجوانی با هدایتهای پدرش که همرزم آیت الله کاشانی بود مبارزه علیه رژیم ستشماهی را آغاز کرد. محسن پس از اخذ دیپلم متوسطه با شرکت در کنکور سراسری در سال ۱۳۵۵ توانست در رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته و به دانشگاه وارد شد.
محسن که انسانی آزاده و مبارز بود از همان بدو ورود به دانشگاه وارد انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف شد و همزمان با شرکت در فعالیتهای سیاسی و جلسات عقیدتی، از سال ۱۳۵۶ مسئولیت هدایت و جهت دهی به مبارزات دانشجویی ضد دیکتاتوری را در سطح دانشگاه شریف برعهده گرفت. او از زمان ورود به فعالیتهای مبارزاتی علیه رژیم طاغوت در این امر بسیار فعال بود و در حوادثی که از تظاهرات ۱۷ شهریورماه ۱۳۵۷ آغاز شد و تا ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ یعنی ورود حضرت امام خمینی (ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی رخ داد نیز همیشه در صحنه حاضر بود. البته محسن در روزهای حساس انقلاب یعنی روزهای ۱۹ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نیز حضوری فعال داشت و از انقلاب و مردم دفاع کرد. محسن وزوایی در تصرف دو پادگان مهم جمشیدیه و عشرتآباد نیز شهامت بالایی از خود نشان داد.
پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز ماموریتهای مهم محسن
محسن پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به دانشجویان پیرو خط امام پیوست و علیه سیاستهای مداخلهگرایانه آمریکا در ایران نیز راهپیماییهای مختلفی را برگزار میکرد. او که به انقلاب اسلامی و امام خمینی (ره) علاقه بسیاری داشت در سال ۱۳۵۸ به حهاد سازندگی و پس از آن هم به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و ۱۳ آبان ماه سال ۱۳۵۸ به همراه سایر دانشجویان پیرو خط امام در اعتراض به سیاستهای استکباری آمریکا در ایران لانه جاسوسی آمریکا در ایران را تصرف کرد. این واقعه به حدی بزرگ و تاثیرگذار بود که امام خمینی از آن با نام انقلاب دوم و انقلابی بزرگتر از انقلاب اول یاد کردند.
او آموزشهای آموزشهای چریکی را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فراگرفت و مدتی هم در سپاه فرمانده مخابرات بود. محسن به دلیل هوش بالای خود پس از این مسئولیت به عنوان سرپرست واحد اطلاعات عملیات منصوب شد.
حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل و مبارزه با رژیم بعثی
۳۱ شهریورماه سال ۱۳۵۹ روزی بود که رژیم بعثی عراق به پشتوانه استکبار جهانی و قدرتهای شرق و غرب به ایران اسلامی حمله کرد. محسن که در آن زمان دانشجو و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود چند ماه بعد یعنی در دیماه ۱۳۵۹، با سمت فرماندهی گردان ۹ سپاه تهران به جبهههای غرب اعزام شد. حضور او در جبهههای غرب باعث شده بود تا در شیوه مبارزه نیز تحولات مهمی صورت بگیرد. این تحولات به نحوی بود که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حملهای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک همرزمان خود، ارتفاعات حساس و سوقالجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج کرد.
در عملیات جدیدی که از سوی رزمندگان اسلام در اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ طرحریزی شده بود، محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آن که مجروح شده بود، ولی با گامی استوار و خستگی ناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه میداد. در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند و شگفت آن که همین چند نفر، توانستند ۳۵۰ تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند.
محسن اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰، به همراه شهیدان غلامعلی پیچک، علیرضا موحد دانش و محسن حاجبابا، در عملیات بازیدراز نقشآفرینی کرد. سپس به فرماندهی سپاه گیلان غرب منصوب شد و در مرحله دوم عملیات بازیدراز در شهریور ۱۳۶۰ شرکت کرد و به شدت مجروح شد. ۲۰ آذرماه ۱۳۶۰، بار دیگر به جبهه رفت و در عملیات مطلع الفجر مجروح شد. ۸ اسفندماه ۱۳۶۰ نیز با سازماندهی یک گردان رزمی در پادگان، ولی عصر (عج) سپاه تهران راهی خوزستان شد و به نیروهای تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) در پادگان دوکوهه پیوست. محسن پس از حضور در پادگان دوکوهه به فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر منصوب شد.
در مرحله اول عملیات فتحالمبین، محسن وزوایی و گردانش، موفق به تسخیر ارتفاعات «علی گره زد» و تصرف مواضع توپخانه سپاه ۴ ارتش رژیم بعثی شدند. پس از اتمام عملیات فتحالمبین، او به تهران بازگشت و در ۱۵ فروردین ۱۳۶۱، در حکمی رسماً به فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) منصوب شد. پس از توافق با جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، تیپهای ۱۰ سیدالشهدا (ع) و ۲۷ محمد رسولالله (ص) با هم ادغام شدند و محسن به سمت معاونت عملیاتی و فرماندهی یکی از دو محور تیپ ۲۷ در عملیات بیتالمقدس منصوب شد.
وی سرانجام در تاریخ ۱۰ اردیبهشتماه سال ۱۳۶۱ در ۲۲ سالگی در مرحله اول عملیات بیتالمقدس آزادسازی خرمشهر، کنار جاده اهواز- خرمشهر، بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن شهید شد.
برادر محسن به روایت حاج حسین همدانی
سردار شهید حاج حسن همدانی یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که در محور مقاومت شهید شد روایت های جالبی را از شهید وزوایی نقل می کند. او در یکی از این روایت ها می گوید که عراقیها بعد از تصرف قصر شیرین، عبور از مرز و رسیدن به قصر شیرین و محاصره کامل آنجا و آمدن به سرپل ذهاب در تلاش بودند شهر گیلانغرب را اشغال کنند، لذا محسن وزوایی بعد از این که چنین اخباری را دریافت کرد رفت به سراغ یاری مردم گیلانغرب. روزها و هفتهها جنگید. دهها بار ارتش عراق پاتک کرد و میخواست گیلانغرب را اشغال کند، وی اجازه نداد ارتش عراق وارد شهر گیلانغرب شود و ارتش عراق را در دروازههای این شهر زمین گیر کرد و بعد از حدود بیست و پنج روز در لاک پدافند رفت. از آنجا بود که محسن وزوایی چهره شناخته شده و درخشان محور گیلانغرب شد.
وصیتنامه شهید وزوایی
شهید وزوایی همچون دیگر شهدای اسلام در وصیتنامه خود نکات مهمی را مطرح می کند.
متن وصیتنامه او به شرح زیر است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوى ماست در این جبههها خداوند را مشاهده مى کنیم که چگونه ملتمسانه به کمک رزمندگان اسلام مى شتابد و آنها را نصرت مى دهد و به مصداق آیه شریفه که مى فرماید کم من فئة قلیله غلبت فئة کثیرة را مى بینیم که تعداد محدود لشکریان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نیروهاى مردمى بر تعداد کثیرى از نیروهاى دشمن غلبه مى نماید. بیاد دارم در عملیات بازى دراز در قسمتى از عملیات مقداد ما ۶ نفر بودیم و بر ۳۰۰ نفر غلبه پیدا نمودیم. در جبههها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میکند که گویى اصلا قابل تصور نیست هنگامیکه در قسمتى از عملیات صحبت از داوطلب شهادت مى شود دعوا بین برادران مى افتد. اینها ارزشهایى است که ملت الله ارزانى بشریت داشته است.
حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به در گاه احدیت مى دانم. مى خواهم بگویم اى عازمان و اى عاشقان لقاء الله، اى مخلصین اخلاق و اى کسانى که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکى به درگاه خدا هستید، بیایید تا ببینید در جبههها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکى به درگاه خداوند رسیده اند که نوجوان تازه داماد پس از ۳ ساعت که از عروسیش میگذرد در جبهه حاضر مى شود؛ آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایى را سراغ دارید؟
خدا را شاهد مى گیریم هنگامى که در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سر پل ذهاب بواسطه اصابت گلوله تانک زخمى شده بودم، خون زیادى از بدنم رفته بود؛ وقتى به کمک الهى نجات پیدا کردم، در بیمارستان زجر زیادى مى بردم؛ آنگونه که شاید قابل تصور نباشد بطوریکه در یک شب ده عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمى آرام گرفتم، اما هنگامى که درد مى کشیدم در عین زجر بدنى، از لحاظ معنوى و روحى لذت مى بردم. حس مى کردم که بار دوشم سبک مى شود و هنگامى که شخص پرستار مراقب من، به مسخره مى گفت چرا این کارها را کردى و خودت را به این روز انداختى، به خمینى بگو تا بیاید درستت کند، به او گفتم خدا خودش درست مى کنه و همینطور هم شد.
والله قسم وقتى کمى از فشار کارم کم مى شود در خود احساس ضعف و کوچکى مى کنم. آخر میدانید اى امت شهید پرور ایران امروز در شرایطى هستم که لحظه اى غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است.
باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته اند در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش. پس از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز مى شویم و اگر کشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است.
پس ما نباید نگرانى داشته باشیم؛ این منافقان از خدا بى خبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است. اکنون که ملت در جبههها حاضر شده است شما بیشتر ملت بیگناه را ترور مى کنید. شما نامردان تاریخ هستید که روى تمامى جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا به هیتلر سفید کرده اید. شرمتان باد اى خود فروختگان به اجنبى! آخر چگونه حاضر مى شوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف، این راهیان راه الله را ترور نمایید؟
این امت باید بداند از بزرگترین خطراتى که انقلاب را تهدید مى کند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است؛ پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید که نمى گذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانى تربیت نموده اید که شهادت را بالاترین سعادت خود مى شمارند و فقط روى پشتوانه الهى حساب مى کنید و شکست در راه چنین حرکتى مفهومى ندارد. خدا را شکر مى کنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود. خدا را شکر مى کنم که نعمت شرکت در عملیات به منظور روشن کردن سرزمینهاى سرد و بی روح گشته از وجود صدامیان به نور خدایى نصیبم شد و از خدا مى خواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهى از این دنیاى فانى رفتم در زمره شهدا به حساب مى آیم و از خدا مى خواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده اى حقیر و زبون هستم و به درگاه کسى غیر از تو نمیتوانم رو بیاورم. اللهم ارزقنا شهادة فى سبیلک و، اما پدر و مادرم از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود مى بالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است. پدرم! هنگامى که بیاد مى آورم در سنین کودکى صداى فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم مى پیچید که محسن نمازت قضا نشود. امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین مى افکند و شکر نعمت خداى را مى نمایم. سفارش مى کنم همانگونه که تا به حال عمل کرده اید به یارى امام بشتابید و او را تنها نگذارید.
و در آخر برادران و خواهرانم، به امید اینکه انقلاب حرکتى است به منظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگى ماست، دستورات الهى را فراگیرید و در عمل نیز آنها را به کارگیرید. به خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید. من هر چه باشد مدت زیادى از سنم در زمان طاغوت گذشته است، اما شما امروز (از) نعمت حکومت اسلامى بر خور دارید و این بزرگترین موهبتى است که خداوند به شما ارزانى داشته است. قدر آنرا بدانید و شکر نعمتش را بجا آورید. در آخر مى خواهم که ۱۴ روز روزه و سه ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه که دارایى من محسوب مى شود آنطور که پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود منتهى سعى شود این مقدار محدودى که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شود. در ضمن اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید آنرا به روى مینهاى دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکى به اسلام کرده باشد.
انشاءالله و من الله التوفیق
۲۶/ ۱۲ / ۱۳۶۰
ساعت یازده شب جبهه بلد ـ دزفول»