سفرنامه ناصرالدینشاه به خراسان، یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۲۴۶
امروز قره به قره، تلغراف[ها] قرآن زده بودند، از زیر قرآن میگذشتم... بعد از ناهار راندیم. شهر و گنبد حضرت پیدا شد، حالت غریبی به همه دست داد. خیلی موثر شد. بالاخره به اول طرق رسیدیم که منزل است. دو کاروانسرا دارد، یکی خیلی مخروبه است که باید بالمره خراب شود، از مصالح آن رابط سرپوشیده کوچکی بسازند. یک رباط دیگرش خوب بود، آباد بود. آب رودخانه میآید از محال اردمه که نزدیک اینجا و ییلاق است، مابین گلستان و بلوک پیوهژن است... طرق، وقف سرکار فیضآثار است... جای بسیار بسیار گرمی است، بدخاک و غیره...
امروز باید رفت طرق. چهار فرسنگ راه است. صبح سر دسته [شش] از خواب برخاسته، رفتم حمام. زبیده بیخود با عایشه میجنگید، بسیار بسیار کجخلق شدم. رخت پوشیده آمدیم بیرون. سوار شدیم به اسب تیمورمیرزایی. با امینالدوله، عینالملک، امینالملک، دبیر، ایشیکآقاسیباشی و غیره صحبتکنان میرفتیم. راه به نظر برای کالسکه بد آمد. فرستادم حرم را کلا سوار کرده، سواره بیاورند. کالسکهها را از راه پایینتر که خوب است ببرند. کالسکه بزرگ من جلو بود. ابتدا سربالایی بود، یک پیچی داشت، کالسکه به صعوبت از آنجا گذشت. چند نفر پیاده عرضهچی آنجا بودند، آمده کمک کردند کالسکه را گذراندند. سپهسالار این راه را تعمیر کرده است اما کالسکه بسیار بسیار بد میرود. توپ و غیره هم نمیتواند برود، سنگ و پرتگاه ندارد، اما سربالا و سرپایین بسیار دارد.
خلاصه همه راه هردههورده [و] سربالا سرپایین بود، بسیار بد راهی است. دو فرسنگ راه که آمدیم، به رباط کُلُمبه رسیدیم. آب جاری داشت، طرفی رباط چمن خوب داشت که دراز افتاده بود، مرتع خوبی است. از آنجا گذشته، باز دره تپه زیاد بود، هوا هم گرم بود. از ناهارگاه حرم گذشته در صحرایی به ناهار افتادیم. ده کوچکی موسوم به قلعه رمضانخان طرف دست چپ جعده [جاده] دیده شد. امروز قره به قره، تلغراف[ها] قرآن زده بودند، از زیر قرآن میگذشتم.
من گاهی سواره، گاهی با کالسکه میراندم. بعد از ناهار راندیم. شهر و گنبد حضرت پیدا شد، حالت غریبی به همه دست داد. خیلی موثر شد. بالاخره به اول طرق رسیدیم که منزل است. دو کاروانسرا دارد، یکی خیلی مخروبه است که باید بالمره خراب شود، از مصالح آن رابط سرپوشیده کوچکی بسازند. یک رباط دیگرش خوب بود، آباد بود. آب رودخانه میآید از محال اردمه که نزدیک اینجا و ییلاق است، مابین گلستان و بلوک پیوهژن است.
اشرک ملاحظه شد. آن روز که از گردنه رفته بود شهر، حالا آمده است. از همه جا حرف میزد، تعریف میکرد از ارک و غیره و غیره. مثل سگ پازده بوده است، همراه جلالالدوله [۱] اینجا آمده بود. جلالالدوله، لَلهباشی، ملاباشی [۲]، حاجی بهاءالدوله [۳] حاجی شریفخان [و] حاجی وزیر که حاجی میرزا محمدرضا مستوفی باشد؛ با سواره شاهسون افشار و غیره آمده بودند، ملاحظه شدند. جلالالدوله ماشاءالله بزرگ شده است، بسیار محجوب. خوب شاهزادهای است. طرق، وقف سرکار فیضآثار است. خلاصه وارد منزل شدیم، جای بسیار بسیار گرمی است، بدخاک و غیره. میوهجات خوردیم، حاجی حیدر اصلاح کرد.
امروز میرشکار میگفت: «دیروز در سر راه دو قوچ بزرگ دهساله خوابانده بودم الی غروب و شما نیامدید»؛ بسیار تاسف خورد. این سفر شکار ما نیامده است.
امروز هرچه آمدیم سرازیر آمدیم. [در] این چند منزل رطیلا [رُتیل] از غلامان تفنگدار و غیره خیلی را زده است. حاجی میرزا علی باز در طرق پیدا شد، نامربوط میگفت. امروز خیلی خیلی گرم گذشت.
جلالالدوله، اشرک و غیره باز رفتند شهر. شب بعد از شام قرق شد. امشب هم یوسف آتشبازی کرد.
امروز میگفتند کاکاسیاهِ زبیده توی کالسکه که از آن راه میآمد، توی کالسکه [...] کرده است، بعد به کالسکهچی گفته است «بیا ببین، یک کلاغ پرید آمد توی کالسکه [...] حال بوی [...] میآید.» کالسکهچی میبیند کاکاسیاه خودش [...] است، او را میزند. امشب [در اصل سند این قسمت سیاه است] از غلامبچهها.
بعد از شام قرق شد، طولوزون آمد روزنامه خواند. یوسف آتشبازی را خیلی دور برده بود، بسیار بیمزه شد آتشبازی. انیسالدوله میگفت چُرتی که آمد پی من، از جوب جست، گفت خانم بیا شاه میخواهد، نتوانست خودداری کند، بسیار خفیف شد.
پینوشت:
۱- جلالالدوله لقب سلطان حسین میرزا پسر پنجم ناصرالدینشاه بود که در سال ۱۲۸۱ ق. به حکومت خراسان منصوب شد و در سال ۱۲۸۵ ق. در شانزده سالگی درگذشت. (شرح حال رجال ایران، ص ۳۴۸)
۲- میرزا احمد منجمباشی اصفهانی (ملاباشی). وی سمت منجمباشیگری داشت. (المآثر والآثار، ص ۲۸۴)
۳- بهاءالدوله، حاج ساسان میرزا فرزند بهمن میرزا بهاءالدوله بود. (شرح حال رجال ایران، ص ۳۴۲)
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۲۲۸-۲۳۰