پربحث ها
اخبار اقتصادی
حقیقت تجرد نفس در عرفان
انسان با این زر و زیورها، با این تعیّنات اعتبارى، با این پندارهاى پوچ و متورّم و تو خالى و بزرگ نما، خودیّت خود را میخواهد حفظ کند؛ امّا براى سالک راه خدا یک مرتبه همه این تعیّنات از بین میرود و این علامتها و نشانه هاى علم و قدرت و حیات و آثارشان را در وجودى دیگر که حقیقت خود اوست مشاهده مى نماید.
کارگر آنلاین : روزی یک نفر از آقاى حاج سیّد هاشم پرسید: تجرّد چیست؟!
فرمودند: تجرّد عبارت است از: شناخت انسان بالمشاهده که حقیقت وى، غیر از این ظواهر و مظاهر است.
و بعد از مدّتى سکوت فرمودند: مردى بود که براى اینکه خودش را گم نکند، کدوئى را سوراخ کرده و به گردنش آویزان نموده بود، و در حضَر و سفر و در خواب و بیدارى آن کدو به گردنش آویخته بود؛ و پیوسته شادان بود که: من تا به حال با این علامت بزرگ نه خودم را گم کردهام و نه از این به بعد تا آخر عمر خودم را گم خواهم نمود.
شبى که با رفیق طریقش در سفر با هم خوابیده بودند، در میان شب تاریک رفیقش برخاست و آهسته کدو را از گردن وى باز کرد و به گردن خود بست و گرفت خوابید.
صبحگاه که این صاحب کدو از خواب برخاست، دید کدویش در گردنش نیست؛ فلهذا باید خود را گم کند. و آنگاه ملاحظه کرد که این کدو به گردن رفیقش که در خواب است بسته است و گفت: پس حتماً من این رفیقِ در خواب هستم، زیرا که علامت من در گردن اوست.
مدّتى در تحیّر بود که بارالها! بار خداوندا! چه شده است که من عوض شدهام؟! از طرفى من منم، پس کو کدوى گردنم؟ و از طرفى کدو علامت لا ینفکّ من بود، پس حتماً این مرد خوابِ کدو به گردن بسته، خود من هستم. و با خود این زمزمه را در زیر زبان داشت:
اگر تو منى پس من کِیَم؟! اگر من منم پس کو کدوى گردنم؟!
بارى، باید ملاحظه نمود که آن تفسیر و سپس این مثال لطیف را که آقا حاج سیّد هاشم قَدّس الله تربتَه الشّریفه بیان فرمودند، در نهایت وضوح و رساندن این معنى شگفت است که چقدر روشن، حقیقت تجرّد را بیان فرمودهاند.
انسان عادى و عامى که در راه سلوک و عرفان خداوندى نیست، پیوسته خود را با این آثار و لوازم طبیعى و مادّى و نفسى همچون نسبت با پدر و مادر و محیط و زمان و مکان و علوم محدوده و قدرت محدوده و حیات محدوده و سائر صفات و أعمال و آثارى را که از خودش میداند و به خودش نسبت میدهد، خود را جدا و منفصل از عالم حقیقت نموده، و خداوند قادر قاهر حىّ قیّوم و علیم و سمیع و بصیر را یک خداى تخیّلى و پندارى، و در گوشه و زاویه زندگى، و در پس موارد استثنائى همچون زلزله و سیل و مرگ و أمثال آن، و یا بر فراز آسمان موجود محدود و مقیّدى تصوّر میکند.
در حالیکه واقع غیر از این است. خداوند اصل و اصیل است؛ و بقیّه موجودات با جمیع آثار و لوازمشان فَرع و بالتّبَع. خداوند أصل الوجود، و کمال الوجود، و حقیقة الحیوة و العلم و القدرة است، و جمیع ما سواى او امور اعتباریّه و ماهیّات امکانیّه، که حیات و علم و قدرتشان مجازى و تَبَعى و ظِلّى است. او قائم به ذات خود است و همه موجودات قائم به او.
و این امر و این دیده و نظریّه خودنگرى و استقلال بینى در طبیعت بشر هست؛ مگر آنکه به قدم راستین، پاى در جادّه توحید نهد و با تربیت استاد الهى در معارف دینیّه شریعت حقّه اسلامیّه و مجاهده با نفس امّاره، خداى پندارى که وجود خودش میباشد، با صفات و آثار متعلّقه به خودش که همه را از خود میبیند و میداند و به خود نسبت میدهد و پیوسته عملًا و فعلًا- گرچه با زبان نباشد- خود را مستقلّ میپندارد؛ این بت استقلال نگرى واژگون شود، و این کاخ استبداد فرو ریزد، و این کوه أنانیّت و جبل عظیم هوى و نفس امّاره مندکّ شود، و حقیقتِ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوحِدِ الْقَهَّارِ. [ذیل آیه ۱۶، از سوره غافر]
«تمام حقیقت قدرت و حکمرانى و حکمفرمائى، در امروز براى کیست؟! براى خداوند واحد قهّار است!»
بر وى متجلّى شود، و یا حقیقت گفتار حضرت یوسف علَى نَبیِّنا و آلهِ و علَیهِ الصّلَوةُ و السَّلام به دو رفیق زندانى خود براى انسان ملموس و ممسوس و مشهود آید، آنجا که گفت:
یَصَحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَهُ الْوحِدُ الْقَهَّارُ. [آیه ۳۹، از سوره یوسف]
«اى دو همنشین و مصاحب زندانى من! آیا مراکز قدرتهاى جدا جدا بهتر است یا خداوند واحد قهّار»!؟
در تجرّد، سالک خود را موجود دیگرى مییابد مغایر با آنچه میپنداشته، و در عین حال میبیند که این اوست.
سالک راه خدا بالوجدان و المشاهده و با لَمس و عیان، نه با دلیل و برهان، خود را از این محدوده و این نسبتهاى استقلال بیرون مینگرد و میبیند: عجیب است که خودش وجودى برتر و بالاتر و عالیتر و راقىتر بوده است؛ و این وجود مجازى که آنرا تا به حال به خود نسبت میداده است و خودش را آن میپنداشته است، نیست. خودش چیز دیگرى است منوّر و مجرّد و بسیط و داراى حیات و علم و قدرت واقعى؛ و آن وجود پیشین چیزى بود کثیف و ظلمانى و محدود و مقیّد، و حیات و علم و قدرتش محدود و مجازى مراتب عبودیّت و تجرّد و حیات.
از طرفى خودش بوده است که این شده است و بدین صورت پر بها و بسیط و جمیل در آمده است، و در این شکّى نیست که این اوست؛ و از طرفى میبیند این او نیست و ابداً با وى مناسبت و مشابهتى ندارد. او مرده بود، این زنده. او جاهل بود، این عالم. او عاجز بود، این قادر. او محدود بود، این مجرّد. او ظلمت بود، این نور و نورانى و نور دهنده. او ثقیل بود، این سبک و آسان.
خلاصه امر، همه صفات و أسمائش تغییر کرده و صفات خدائى را واجد شده است. از لباس اهریمن بیرون شده و ملبّس به خلعت مَلَک و ملکوت و لباس خداوندى گردیده است. (یعنی مظهر صفات خدا شده است نه اینکه نعوذبالله خدا شده باشد) و در این شکّ نیست که این او نیست.
عیناً مانند آن کدو که آن مرد به گردن خود بسته بود. بعضى از کدوها بسیار بزرگ است، و تو خالى و سبک که آنرا بصورت ظرف در میآورند و از آن استفاده میکنند؛ و حقیر دیده بودم سابقاً از آنها کوزه غلیان میساختند. و چون سبک است و تو خالى، وقتى خشک شود، اگر یک تَلَنگر به آن بخورد صدا میدهد. و چون هیکلش بزرگ است براى شناسنامه و شناسائى این مرد بسیار انتخاب خوبى بوده است.
یعنى انسان هم با این زر و زیورها، با این تعیّنات اعتبارى، با این پندارهاى پوچ و متورّم و تو خالى و بزرگ نما، خودیّت خود را میخواهد حفظ کند؛ امّا براى سالک راه خدا یک مرتبه همه این تعیّنات از بین میرود و این علامتها و نشانههاى علم و قدرت و حیات و آثارشان را در وجودى دیگر که حقیقت خود اوست مشاهده مى نماید.
مىبیند عجبا! اگر این آثار مال من بود، چرا اینک نیست؟ و اگر این آثار مال حقیقت من بود، پس چرا براى این موجود مجازى من بود؟
بالاخره اقرار و اعتراف میکند که: لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجودِ سِوَى اللَه. «هیچ مؤثّرى (موثر مستقل) در عالم وجود جز خداوند نیست.»
منبع: کتاب روح مجرد ( علامه طهرانی) و سایت آیت الله کمیلی از شاگردان مرحوم سید هاشم حداد ره
لینک کوتاه :
برای ذخیره در کلیپ برد، در باکس بالا کلیک کنید
نظر خود را ثبت کنید