خیابان انقلاب سهم ماست
![خیابان انقلاب سهم ماست خیابان انقلاب سهم ماست](https://kargaronline.ir/images/news/794829/thumbs/thumb2_794829.jpg)
سعید تشکری که اخیرا رمان «کافه داشآقا» از او در نقد فضای روشنفکری ایران و روشنفکران در پستو منتشر و روانه بازار نشر شده است، در یادداشت تازهای که در اختیار خبرگزاری تسنیم، قرار داده به نقد روشنفکران در سالهای پس از انقلاب اسلامی پرداخته است. او این بار به کافهنشینی و دور ماندن روشنفکران از مردم و انقلاب تاخته است.
کافهنشینی روشنفکران پس از انقلاب که به طور مشخص از دهه 70 درباره رونق کرفت به زعم او نه تنها سارتری برای روشنفکران پدید نیاورد بلکه موجب شد که ادبیات نیز به قهقرا برود.
این یادداشت به شرح ذیل است:
«جشن خیابانی را وقتی ترک کردیم و دوباره به پستوی کافهها نشستیم، دوباره رفتیم به قهقرا».
این جمله طلایی محمود گلابدرهای در رمان «دال » است. که در سال شصت و چهار اولین بار منتشر شد. سرنوشت نویسندهای در متن ِ خیابان ِ انقلاب تهران که حالا به کنجی در شهر استکهلم سوئد گریخته و در آنجا فقط میتواند گذشتههای خود را بکاود.
روشنفکر چه کسی است؟ کسی که فرار کرده یا آنکه مانده است؟. درک محمود گلابدرهای در این رمان بشدت فراتر از یک تک صدایی است. این همان سرنوشت اکنون ماست.
پس از انقلاب، دهه هفتاد کافهها رونق دوباره میگیرند. هدایت بازی و اکران فیلم هامون و فرضیه دکارتی و کییرکگورد و آرنت بازی و شوپنهاورگرایی به مدد کافهبازی لجام گسیخته به ادبیات داستانی و انتشار کتابهای شبه داستانی داخل میشود. شبهروشنفکران فرصت حضور در خیابان انقلاب و جشن ِ مردم را از دست میدهند. گریز در گوشه دنج. تا اینجا حرفی ندارم. اما اصل موضوع تولید ادبیات داستانی است.
خانم لیلی گلستان در خاطراتش میگوید، آشنایی من با هدایت در دوران کودکی در کافهای شروع شد، او با مداد سیاه طرحی از او میکشد. این همان بوفبازی مشهور است. کافههای پر دود دهه هفتاد با جوانانی که هیچ چیز از نقش هدایت نمیدانند. تمایل و تسلسل دوباره یک تکرار. میهمانیهای ادبی از کافهها به خانههای نویسندگان متمول و بورژوامسلک ادامه مییابد.
بورژوازی لجام گسیخته. فیلمهایی میبینند که درک تأویلی به آنها میدهد، فیلم هایی که انباری است از پُز و ژست. تیپگرایی وارد تفکر نسل نو میشود. بنگاههای کتاب به تولید ادبیات روز نام ادبیات مدرن میدهند. پائولو کوئیلو به تهران میآید و مکتب خیابان انقلاب پُر میشود از کتاب «بی شعوری» خاویر کرمنت.
کتاب محشر داریوش مهرجویی به نام «روشنفکران رذل و مفتش بزرگ» که خوانشی فلسفی از برادران کارامازوف داستایفسکی است، منتشر میشود، اما هیچکس آن را نمیخواند. چون نقد روشنفکری است.
چهار گزارش از تذکرة الولیا از بابک احمدی بیرون میآید. اکنون زندگی کافهای و ادبیات کافهای به وضعیتی غریب تبدیل شده است. نویسندگان مشهور جزئی از منوی کافهها میشوند. کی کجا میرود ماهم برویم!
انسانهای منفرد اکنون از تیپ ِ فرسوده پیشین پُرشده و از کارهایی که نکردهاند سخن میگویند.
در این میان اما اصیلترین کافه تهران از یار علی مقدم نمایشنامهنویس اهل مسجد سلیمان به نام کافه شوکا است.
کافهای خالی از پزهای روشنفکری
یارعلی پورمقدم که متولد 1330 در شهرستان مسجدسلیمان است، کار ادبی خود را از سالهای دهه 50 و با چاپ نمایشنامه «آه اسفندیار مغموم» آغاز کرد که این اثر برنده جایزه نمایشنامهنویسی جشن هنر طوس در همان سال شد. این نویسنده در ادامه، کتاب «آینه، مینا، آینه»، «ای داغم سی رویینتن» و «گنه گنههای زرد» را چاپ کرد. نام یارعلی پورمقدم وقتی بیش از پیش مطرح شد که تکداستانی از او با نام «پاگرد سوم» بر تارک مجموعه داستانی مشترک به همین نام قرار گرفت. تکداستان دیگری از پورمقدم با نام «هفت خاج رستم» هم از جمله داستانهای کوتاه به یادماندنی سالهای گذشته ادبیات ماست؛ اما پورمقدم با چاپ کتاب «حوالی کافه شوکا» بود که جایگاه خود را به عنوان نویسندهای صاحب سبک تثبیت کرد و با «رساله هگل» و «تیغ و زنگار» نگاه خاص و یگانه خود را بیش از پیش نمایاند. پورمقدم علاوه بر داستاننویسی و نمایشنامهنویسی، بانی و برگزارکننده مسابقه عکس شوکا و صاحب مقالاتی متعدد در زمینه هنرهای تجسمی است.اما کافهاش خالی از این پُزها بود.
پیمان هوشمندزاده عکسهای نایی از این کافه دارد، با عکسهای نمایشگاهی او، هجوم به کافه شوکا آغاز میشود. ارزش عکاسی او و تاثیرش فوقالعاده است.اما کافه شوکا تاسیسش در آغازین سال دهه شصت است. یارعلی پورمقدم در مصاحبهای صمیمی میگوید من دیگر نویسنده نیستم. فقط یک قهوهچی هستم. نویسندهای صاحب سبک در نمایشنامه نویسی با اثر خوبش به نام «گنه گنههای زرد» که کودتای رضاخانی را بسیار زیبا متجلی میکند.
رفته رفته، رویا و خیالبافی جای جدی حضور نویسندگان در کافهها میگیرد.اگر روزی اسماعیل خلج در مجموعه نمایشنامه «پاتوق» قهوهخانه را وارد تئاتر ما میکند. نمایشنامه ستُرگ ِ «گلدونه خانم» و «در مه بخوان » اکبر رادی یک محیط کاملا ایرانی از قهوه خانه را بی اطوار ارائه میکند و به هیچ وجه قهرمانان آن از بدنه جامعه ایرانی خالی نیست.
اما ظهور کافه در سینما ، تئاتر و رماننویسی سایه بسیار هولناکی دارد.اگر اتاقی از مسافرخانه در لاله زار به نام مسعود کیمیایی است. در منوی کافه ها هم نام نوشیدنی نویسندگان ثبت می شود، اما کیمیایی در فیلم «ضیافت» و «سلطان» علیه بورژوازی چنان حملهای میکند که او را طرد میکنند.
اَنگزنی باب میشود. فیلم «مادر» ممتازترین فیلم ایرانی از علی حاتمی دچار سنتگرایی معدوم شده میشود. فیلم زیبای علی رفیعی به نام «ماهیها عاشق میشوند» و ترسیم زندگی چند زن نان آور خانواده دریک کافه رئالیسم نابی را میسازد. اما مصداقش ندیدن جامعه منتقد است.
رماننویسی نیز به قهقرا رفته است. نویسندگان ِ جوان و میانسال زیرِ شولای ِخرقهپوشی با جُنگهای ادبی چون کارنامه، آدینه، دنیای سخن، مفید میکوشند قُطبِ ادبیات باشند، اینطرف ادبیات متعهد در جُنگهای ادبیِ صحیفه، ادبستان، سوره. نیستان کشف جدیدی در ادبیات انقلاب اسلامی را میسازند. چایخانهای در حوزه هنری تهران در گرد همایی نویسندگان ِ انقلاب سهم به سزایی دارد.
نشستهایِ ادبیات انقلاب اسلامی کوششی فراگیر را میخواهد. سینما همچنان هنری در اختیار بورژوازی و گریز از کشور ومیهنستیزی خود است. موسیقی و کنسرت هم به تایید بورژوازی میرود. کنسرتهای وزارت کشور محل جشن بورژوازی میشود. ادبیات، سینما و تئاتر در کافهها جولان میدهند. افکار لمپنیزم ترویج میشود. گواه آن آغاز سالهای ده هفتاد و هشتاد است.
«پَر پرواز» با بازیگری یک خواننده پاپ همچنان سرمایهداری وگریز از وطن را تبلیغ میکند، که هر چند در نهایت. پایانش ماندن در وطن است. اما تاثیر بورژوازی بیمانند است. فیلم تقوایی «کاغذ بی خط » زندگی روشنفکری را دچار نقد میکند. «سگ کشی» از بهرام بیضایی سرمایهداری و لمپنیزم بازار را ادغام میکند. تا روش قیصر مآب را به قهرمان مردستیز ِ زنِ فیلم بدهد.
کتاب «آینههای در دار» برخلاف نظرات مولفش کاملا یک اثر واقعی از رفتارشبه روشنفکری است. گلشیری میمیرد. غزاله علیزاده خودکشی میکند. دوباره بازیِ کافه، تشییع، عکس، میتینگ ادامه مییابد.
در ادامه جیم جارموش فیلمساز برجسته آمریکایی فیلم مشهور خود، «قهوه ، سیگار ...» را در سال 2003 در ده اپیزود، با ساختاری مینیمال و اپیزودیک میسازد.کافه نشینان ایران علیه فیلم موضع سختی میگیرند. فروغ فرخزاد و هدایت هم چنان در هر بساطی از خنزر پنزر فروشی تا کتابفروشی در غالب کاشی، پیکسل ، شاسی و... فروخته میشوند.
«اسپرسوی الهام» در ادبیات رونقی چنان عجیب یافته که هر چه تلخ تر بهتر! ادعای اینکه اگر کافهای نبود ژان پل سارتر هم نبود اساس تفکر ادبیات و بحث میشود. سلبیریتیها نقش تایید کتابهای بد را بسیار خوب به عهده میگیرند. نخوانده در باره کتابها حرف میزنند.
اگر روزگاری مرتضی کیوان اعدامی دهه چهل در «کافه فیروز » مرکز ثقل کسانی شد که همه به دنبال حذف ادبیات بورژوازی و رنگین نامههای پهلوی هستند. اکنون موسیقی پاپ راک تا حد جزر در کافههای کشورمان رونقی عجیب یافته است.
حال دریک نگاه کلی حرف این است، ادبیات متعهد انقلاب اسلامی در کجای این وضعیت ایستاده است؟
در حوزه سینما، ابراهیم حاتمیکیا با فیلمهای «وصل نیکان»، «بوی پیراهن یوسف»، «برج مینو»، «از کرخه تا راین»، «آژانس شیشهای و «روبان قرمز»، احمدرضا درویش با «دوئل»، مجید مجیدی با «بدوک»، «پدر»، «بچههای آسمان»، «رنگ خدا»، «باران»، «بید مجنون»]،»رسول ملاقلیپور با «سفر به چزابه» و «هیوا» در ستیز با سینمایی که در حقیقت ادامه فیلم فارسی قبل از انقلاب است، قرار میگیرند.
در این میان شهادت سید شهیدان قلم شهید آوینی باعث حادثه و شوک جدی میشود. حوزه هنری با چاپ مجلات جدی و تخصصی چون ماهنامه ادبیات داستانی، سوره و این سو سیدمهدی شجاعی با مجله نیستان کوششهای فراگیر دارند.
فقدان کافه در ادبیات متعهد و حتی نقد جدی به آن در تلویزیون و سریالهایی چون «مدار صفر درجه» نیز نشان داده میشود.
کار به جایی میرسد که مرعوب شدن در شرایط کافهنویسی در ادبیات امری مدرن به حساب میآید،کافه تئاتر برپا میشود. نمونه درخشان و سیاه ادبیات کافهای در «ویران میآیی» اثر حسین سناپور رخ میدهد.
سیاهنویسی بسیار گسترده از کافه به درون زندگی خیابانهای تهران و ادبیات کافهای، ادبیات آشپزخانهای هدف مشترک آساننویسی و دم دستسازی را فراهم میآورد.
در این بحبوحه، نویسندگان انقلاب اسلامی با آثارشان چون محمدرضا سرشار. صادق کرمیار، رضا امیرخانی ، سیدمهدی شجاعی گُل میکنند. اما کافه ندارند.
تئاتر فرانسه در کافهها با خوانش ِ تئاتری از ویکتور هوگو رونق مییابد، شوالیههای فرانسوی برسینه تعدادی از نویسندگان و بازیگران جا خوش میکند. نادرابراهیمی با رمانهای خود همچنان پرفروش است و مدعی، «یک عاشقانه آرام » در دست همه نوجوانان وجوانان کافهای میچرخد.
«طوفان دیگری در راه است» از سیدمهدی شجاعی و «من او» از رضا امیرخانی و علی موذنی با مجموعه داستان منحصر به فردش «شعر به انتظار تو» و رمان «ارتباط ایرانی» میدرخشند. اسماعیل فصیح در سکوت میمیرد. مرگ نادرابراهیمی و اسماعیل فصیح و بیتفاوتی بسیاری از سلبیریتیها که منتظرشوآفهایِ مرگ بازی بودند، جالب توجه است. در این میان چاپ ممتازترین رمان پلیسی ایران « فیل در تاریکی» از قاسم هاشمینژاد یک اتفاق برای رماننویسی به شمار میرود اما مسکوت میماند.
کافهها هم چنان جدیترین سنگر روشنفکران است. ادبیات کافهای هم به طبع آن هیچ سارتری بوجود نیاورده، اما ادبیات را به قهقرا برده است.
فروش آثار امیرخانی و شجاعی و چاپهای متعدد آثاری از نویسندگان انقلاب چون صادق کرمیار، امیرحسین فردی، قاسمعلی فراست و بسیاری دیگر، در کنار ادبیات شفاهی رشد بالای ادبیات متعهد را به جریان انداخته است. رویارویی کافه و علیه کافه میدانم اصلا نتیجه و نسخه شفابخشی نیست.اما اینکه سارتری. سیمون دو بواری، فاکنری، براتیگانی، مارگریت دوراسی متولد نشد، دلیلش نداشتن پشتوانه مردمی است.
مردم در خیابان ِ انقلاب هم چنان ایستادهاند.مردانه چون شمعهایِ روشن ِ نذری که روشن است. اما بورژواها هم چنان از خیابان انقلاب میگریزند. مبادا با بورژواها فرار کنیم.خیابان انقلاب سهم ماست....میدانم میدانی!
انتهای پیام/