چالش استثنا بودن قیام امام حسین (ع)
نوع نگاه ما به امامت و فلسفۀ آن، امام حسین (ع) و رسالت او و کربلا و غایات و مقاصد آن، در بیان این موضوعات و تحلیل آن ها بسیار اثرگذار است. در رویکرد استلهامی (الهام گیرانه) به آن ها، همواره دنبال پیروی از منطق امامت، امام حسین (ع) و عاشورا و تأسی و اقتدا به آن ها در هر زمانی هستیم. پیداست کاری که امام حسین (ع) و اصحابش کردند، در این رویکرد، نه یک اسطوره و حادثۀ استثنایی؛ بلکه، در حقیقت و کُنهِ آن، بالاترین مرتبه و مصداق رسالتی است که هر رهبر و حتی انسان مسلمانی در شرایط مشابه باید انجام بدهد.
کشف شرایط مشابه در این جا به تعبیر فنی عملیاتی شبیه «تنقیح مناط» یا ملاک شناسی است. با کار گسترده و دقیق تاریخی و معارفی باید کشف کرد دقیقا چه عامل یا عواملی پشت سر این نهضت است؟ در این باره پرسش های بسیار بسیار متنوع و گسترده ای به ناگزیر طرح خواهد شد. از جمله:
آیا امام علیه السلام، با اراده و اختیار خود از فضای مسموم و خطرناکِ مدینه و مکه بیرون رفت تا در فضایی انفعالی و پر از دسیسه و شیطنت و ترور و امثال آن، گرفتار یزید و والیان او نگردد و شواهد ظاهری مانند نامه های هزاران نفر از مریدان و اتباع او نشان می داد کوفه، کانون یاران امام علی علیه السلام و مرکز قوت شیعیان آن حضرت، بهترین مقصد است؟ یا این تحلیل درست نیست و امام قطع نظر از فشارها و برنامه های یزید و حاکمان او، طرح تشکیل حکومت در کوفه را داشت و سخن برخی کوفیان که خواستار حضور و حکومت او در آن جا بودند را باور کرده بود و عزم تشکیل حکومت کرده بود که در میانۀ راه گرفتار حر و لشگر او و سپس جنگ با لشگر عمر سعد و بقیۀ ماجرای کربلا شد و از این برنامه اش باز ماند؟
آیا داده های تاریخی نشان گر این امر است که در کوفه شرایط استقرار امام و حکومت او مهیا بوده است؟ پرسش را دقیق تر و ریزتر کنیم، آیا شرایط کوفۀ جدیدِ پس از جنگهای امام علی علیه السلام با معاویه و دیگران، و شهادت او و سپس اتفاقی که برای برادرش امام حسن (ع) رخ داد و ده ها عامل تاریخی دیگر که حاکی از تحولات ریشه ای در فضای سیاسی و امنیتی و فرهنگی آن زمان بود، از کوفۀ زمانِ امام علی (ع)، به مراتب، شرایط بهتری بود به گونه ای که شرایط تازۀ کوفه به گونه ای بود که امام در آن جا مستقر شود و با خیال راحت پایتخت سیاسی و نظامی و امامتی او شود؟ آیا شرایط تاریخی و داده های علمی و روشن آن مؤید چنین تحولی در کوفه است؟
برخی از ما فقط به نامه های کوفیان اشاره داریم و آن را مهمترین و تنها دلیل بر جدی بودن مردم کوفه برای تشریف فرمایی امام و متقاعد کننده او به عزیمت کردن به آن دیار می دانیم. فعلا در صدد داوری نیستم اما این نگاه را عمیق و دقیق نمی دانم. به راستی پس از شهادت امام علی (ع) دقیقا در جامعۀ اسلامی و به طور مشخص در این جا، در کوفه چه اتفاقی افتاده بود که شرایط را آنقدر مهیا کرده بود که امام حسین (ع)، باور کرده بود وضعیت آن جا برای حضور و تشکیل دولت و حکومتی علیه امویان آماده است؟
امام به علم غیب عمل نمیکند
بر فرض که بپذیریم امام معصوم علیه السلام به همه چیز علم غیب بالفعل دارد، اما او به علم غیب عمل نمی کند و صرفا آن را در ذهن و قلب دارد اما در عمل به ظواهر امور عمل می کند. اما در اینجا پرسش های ما ربطی به این امر ندارد بلکه به حکمت و منطق عقلانی تاریخی مرتبط است. امام (ع) به علم غیب عمل نمی کرد اما به تحلیل های سطحی مردم هم عمل نمی کرد. عمل نکردن به علم غیب به معنای عمق نگاه نداشتن و بی توجهی کردن به شرایط طبیعی و منطقی تاریخ هم نیست. امام حسین (ع) حتی اگر به او در سطح یک رهبر راهبرداندیش و دارای فراست و تفطن ژرف سیاسی و اجتماعی هم بنگریم در قیام و قعود خود در مقوله هایی به عظمت و حساسیت قیام برای حکومت به شرایط تاریخی با دقت و بصیرت می نگرد.
به نظر می رسد ما در تحلیل های خود گرفتار خطای راهبردی بزرگی می شویم. یا او را از منطق تاریخ جدا می کنیم و مدعی حرکت بر اساس علم غیب می شویم یا این که بالکل او را تابع ظواهر امور می کنیم. ممکن است امر سومی قابل طرح باشد که نه این باشد و نه آن. امام (ع) یک شخصیت با بینش عمیق تاریخی و دارای ژرفای تحلیل و شناخت حوادث است. ممکن است یاران او یا شخصیت های بارز آن زمان با بساطت نگاه و ظاهرگرایی محض و عجز در تحلیل های بنیادین تحلیل هایی داشته باشند اما امام، امام است. عاقل ترین، حکیم ترین، تاریخ اندیش ترین، عبرت آموز ترین مردم از تاریخ نزدیک و دور و صاحب نگاه واقع بینانه و شناخت حکیمانه از همۀ امور و سیر حوادث است.
آیا امام اطلاع نداشته که پدر بزرگوارش در کوفه دقیقا چه شرایطی داشته است؟ از حوادث پیش از خود آگاهی عمیق نداشته است؟ از شخصیت های بارز کوفه معلومات نداشته و آن ها را تحلیل نمی کرده است؟ آیا او صرف نامه نوشتن و دعوت کردن چند هزار نفر از مردم کوفه را برای تشکیل حکومت و عزم برای دولت سازی کافی می دانسته اند؟ این ها پرسش است و قصد داوری نهایی ندارم. به نظر می رسد از اشتباهات بزرگ ما گرفتار شدن در بین علم غیب و علم سطحی و ظاهری مردم است. گمان ساده اندیشانه ای است که فکر کنیم یا امام به علم غیب عمل می کند و یا به عوام اندیشی و اعتماد به سطح ظاهری امور. این نگاه در شأن امام نیست و باید در آن تجدید نظر کنیم.
با اطمینان باید گفت امام حسین (ع) به گونه ای عمل نکرده و نمی کرده که ابن خلدون بعد از چند قرن یا دانشمندان و استراتژیست های قرن بیستم حرکت او را ساده انگارانه و فاقد بینش راهبردی تحلیل کنند. این تصور غلطی است. هر امامی از امامان ما عاقل ترین و حکیم ترین انسان عصر خود بوده است. این، غیر از امر عصمت است. این همه سخنان آنان در باب حکمت و مدیریت و تدبیر و دو راندیشی و ژرف اندیشی در تحلیل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و توصیۀ مسلمانان و شیعیان به آن ها برای چه بوده است؟ آن وقت با یک جمله ساده که امام حسین (ع) به علم غیب عمل نمی کرد و به ظاهر امور حکم می کرد هر تحلیلی را در حق آن ها روا می داریم. این ظلم بزرگی است.
پرسش دیگر در باب تحولات فرهنگی و اجتماعی آن روزگاراست. معلوم است شرایط آن زمان در ارتباطات و اطلاع رسانی و مبادلۀ اخبار و اطلاعات هیچ شباهتی با زمانۀ ما نداشته است. رسانه های دسته جمعی و وسایل ارتباط عمومی در شکل بسیار بسیط و غیر قابل مقایسه با اکنون بوده است. در نتیجه، جامعه به دو طبقۀ عوام و خواص دسته بندی می شده اند. خواص، اطلاعات زیادی از سیر امور و تحولات و ر یشه های آن ها داشته اند. عوام هم هیچ اطلاعی نداشته اند. هر چه از خواص می آمده قبول می کرده اند. حال باید پرسید در نیم قرنی که از زمان رحلت پیامبر (ص) تا عاشورا بر امت اسلامی گذشت و در آن نیم قرن به جز مدت پنج سال آن که حضرت علی حکومت کرد، در آن نیم قرن حکومت خلفا و معاویه و یزید، خواص و نخبگان جامعه در چه وضعیتی افتادند. فرهنگ و بصیرت اجتماعی در چه اوضاعی بود؟
تشکیک در تحلیلهای فاقد رویکردهای اجتماعی و فرهنگی
این را عرض کردم تا کمی در تحلیل های فاقد رویکردهای اجتماعی و فرهنگی خود تشکیک کنیم و آن ها را بازفهم نماییم. ما به خاطر ضعف نگاه تاریخی خود تحلیل دقیقی از آن شرایط نداریم اما آیا امام علیه السلام هم مثل ما فکر و تحلیل می کرده و بر اساس آن تصمیم به قیام و قعود می گرفته است؟
در نیم قرن پس از وفات پیامبر اکرم (ص)، به نظر می رسد و البته برای این تحلیل خود ادلۀ تاریخی بسیار بسیار گسترده ای دارم، که علی علیه السلام و سپس اهل البیت علیهم السلام و مکتب آن ها، بزرگترین چالش بر سر راه همۀ کسانی بودند که در این نیم قرن پس از پیامبر اکرم (ص) به دنبال قدرت و حکومت و خلافت بودند و طرح تحریف و تخریب و تشویه مکتب اهل البیت علیهم السلام و حذف و ترور نرم و سخت آن ها بارزترین عنوان حکام و خلفای این نیم قرن از تاریخ اسلام است.
نیم قرن، جعل حدیث (بزرگترین حربۀ جنگ اعتقادی علیه اهل البیت)، تحریف سخنان پیامبر، شستشوی مغزی خواص و عوام و تغییر هویت و ماهیت فرهنگی جامعه در مسیری مخالف با خط مشی و سیره و شخصیت اهل البیت علیهم السلام، پدیده ای نخبگانی صرف نبود. این بازگشت به جاهلیت از دروازۀ امویان امری فراگیر و عمومی شده بود. اگر این نبود، معاویه نمی توانست هزاران نفر از نخبگانی را با خود همراه کند که تا دیروز که پیامبر اکرم (ص) زنده بود در رکاب او بودند و حالا در رکاب معاویه علیه علی (ع) در صفین می جنگند. شاید عبارت «ارتدّ الناس الا خمسه» یا کمتر یا بیشتر که در برخی از روایات آمده بیانگر همین تحول بنیادین در همۀ سطوح جامعه است. این «ارتداد» به معنای ترک اسلام و کافر شدن نیست. بازگشت از اسلام اصیل و درست و افتادن در دام و تلۀ اسلام اموی و انحرافی و در تقابل با اهل بیت علیهم السلام است.
قدری از بحث دور افتادم، غرضم از این همه حاشیه رفتن این بود که چند نکته را طرح کنم:
اگرچه امام حسین علیه السلام بر مبنای علم غیب حرکت نمی کردند که این خود امری قابل قبول است اما او بر اساس عقل و خرد و حکمت در عالی ترین سطوح بشری آن حرکت می کرده است. در نتیجه، قیام او مبتنی بر تشخیص حکیمانه و درست و دقیق او بوده است. در این میان، امام حسین علیه السلام، آگاهی بنیادین و بسیار فراگیر و جامعی از تمام حوادث نیم قرن پس از رحلت پیامبر (ص) و تحلیل جامع و کاملی از سیره و حوادث مرتبط با پدر و برادر بزرگوارشان و نیز داشته ها و بینش های همه جانبه ای از تحولاتی که در این مدت در بینش و نگاه توده ها و لایه های عمیق اجتماعی و فرهنگی مردم رخ داده بود در اختیار امام بوده است. اقدام امام (ع) در کربلا بی تردید معطوف به این تجربۀ و تحلیل امام (ع) است.
هدایت مردم رسالت ذاتی امام (ع) است
امام معصوم حرکت غامض و تحلیلنشدنی نمی کند. شاید فردی غیر امام (ع) دست به چنین اقداماتی بزند اما رسالت ذاتی امام معصوم هدایت مردم است و هر حرکتی از او به طور طبیعی مورد اهتمام و تحلیل و تقلید قرار می گیرد. از این رو، اقدامی که می کند بخشی از سیره واجب الاطاعت اوست. البته اگر حرکتی کند که در حوزۀ اختصاصی او تعریف می شود بر اوست که آن را به مردم بگوید و اگر نه مردم حق دارند و بلکه باید به راه امام در این حوادث بروند.
امامی که آمده است تا کاملترین الگوی حکمرانی را به بشریت بیاموزد طبیعی است بر اساس چند هزار نامه از شهر کوفه اقدام به حرکت برای تشکیل حکومت نمی کند. او کوله بار بسیار گرانباری از تجربه، عبرت، حکمت و تحلیل ژرف از وضعیت سابق، حال و آیندۀ جامعه دارد و بر اساس جمع بندی از تمام این لایه ها قیام یا قعود می کند. از این امر نمی توانم کوتاه بیایم زیرا اگر غیر این را بپذیرم با تبیین امامت و کارآمدی آن مشکل پیدا خواهم کرد. از این رو این باور برای بنده از باورهای دینی بنیادین است. اگر جز این باشد قادر به تبیین اعتبار امامت نیستم. امامت در هیچ سطحی با عقلانیت و حکمت و علم و تجربه مسیر مختلفی ندارد. امامت عالی ترین سطح همۀ این هاست. امام راه خود را از حکما و عقلای عالم جدا نمی کند بلکه همان راه را در کامل ترین و متکامل ترین صورت و شکل آن می رود.
حال برگردیم به جنبۀ استثنائیت در حرکت امام علیه السلام. واقعیت این است که حرکت امام حسین (ع) هم استثنا بوده و هم نبوده است. اگر به سیره و تاریخ حرکت امامان پس و پیش از او نگاه کنیم، آن چه واقع شد یک استثناست. قدری در این استثنا بودن کربلا و حرکت امام سخن بگوییم. در آغاز سخنم به کتاب مرحوم شوشتری در عناصر اختصاصی امام حسین علیه السلام اشاراتی داشتم.
چند احتمال در استثنا بودن قیام عاشورا
ابتدا باید چند احتمال در این استثنا بودن را مطرح کنیم. یکی از گزینه ها این است که بگوییم یزید در میان حکام دیگر در فسق و فجور و قتل استثنا بوده است. همین استثنا بودن سطح جرم و جنایت او باعث شد از میان امامان معصوم علیهم السلام قبل و پس از امام حسین علیه السلام، او به طور استثنایی دست به این قیام به این صورت بزند. در این جا در واقع به دنبال این ادعا هستیم که اگر امامان دیگر قیام نکردند و حرکت امام حسین استثنا شد به این خاطر است. این استثناییت به استثنا بودن یزید و جنایات او باز می گردد.
در این جا و قبل از بیان چند گزینۀ دیگر، ذکر این امر لازم است که اغلب قاطعِ حکام و خلفای معاصر تمام امامان ما علیهم السلام حکام و خلفای فاسق و فاسد بوده اند. در سیرۀ شخصی و فسق و فجور بسیاری از آن ها حال و روزی بهتر از یزید نداشته اند. قطعا قتل امام معصوم که پس از کربلا هم بارها رخ داد، از سگ بازی و شرب خمر و امثال آن که به یزید نسبت داده می شود و البته امری مورد اتفاق و اجماع است، جنایتی به مراتب عظیم تر است. البته یزید هم قبل و بعد از کربلا دستش به خون بزرگان دین آلوده بوده است. می خواهم بگویم چیزی که یزید را از دیگر حکام اموی و عباسی جدا می سازد، این ها نبوده. این جنایات در کارنامه همه بوده است. منظور ما در این جا خود حادثۀ کربلا نیست بلکه جنایاتی است که یزید قبل از قیام امام انجام داد و باعث شد در جنایتش به گونه ای برجسته شود که قیام امام حسین در قیاس با دیگر امامان علیهم السلام، استثنایی شود. این تحلیل چنان که عرض شد با مشکلاتی مواجه خواهد شد.
توجه کنیم حکم استثنایی ابعاد چالشی گسترده ای دارد. این چالش ها ناشی از این است که وقتی همۀ امامان معصوم، با حکام جور و جنایت کار معاصر بوده اند و صرفا یکی از آن امامان علیه یکی از حکام فاجر و فاسد و قاتل به نام یزید قیام می کند در اینجا ترجیح سیرۀ این استثنا در مواجهه با حاکم فاسد و فاجر دچار چالش منطقی خواهد شد. ممکن است کسی بگوید: همان طور که امام حسن (ع) با معاویه، امام سجاد (ع) با هشام بن عبدالملک و دیگر خلفای اموی و امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) و دیگر امامان همه با حاکمان غاصب و فاسد و قاتل زمانۀ خودشان قیام نکردند، از کجا معلوم نباید در مواجهه با حکومت جور از آنان پیروی کنیم؟ این افراد به طور طبیعی در دورانِ امر بین «قاعده» و «استثنا» به دنبال قاعده می روند. رفتار همه به جز یک قاعده است نه رفتار یک بدون همه. این البته چالشی است که از «امر استثنا» در سیرۀ امامان معصوم در برابر ما قرار می گیرد.
راه حل این چالش و عبور از آن مستلزم این است که قیام امام حسین را به امر غیبی منسوب نکنیم. این در واقع پاک کردن صورت مسأله است و آن را حل نمی کند. زیرا در این صورت، کار تقلید از امام حسین (ع) در قیام علیه حکومت جور را سخت تر می کند. زیرا، اگر قیام امام (ع) مبتنی بر علم غیب باشد و نه تحلیل، در واقع، زمینۀ تقلید و تبعیت و پیروی را از بین برده ایم. در حقیقت ما نمی دانیم چرا امام حسین (ع) کرد و دیگر امامان قیام نکردند. به هر میزانی که رفتار و تصمیمات امام را با غیب مرتبط کنیم به همان میزان تبعیت پذیری را غیر عقلانی کرده ایم و امکان و فرصت الگوگیری از او را از بین برده ایم. با غیبی سازی رفتار و تصمیمات امام در واقع او را از مردم و امکانات پیروی از او جدا ساخته ایم. گاهی ما به تبعات رفتارها و تحلیل های خود توجه نداریم.
فعلا تا این جای کار، با توجه به این که کار امام حسین (ع) یک استثنا و کار دیگر امامان قاعده است؛ در نتیجه، رهیافتی غالبی و اکثریتی در رفتار امامان با حکام فاسق و فاجر و گمراه درست می شود. در این رفتار، امام معصوم، علیه حاکم فاسق و فاجر قیام نمی کند. حال اگر یکی از یازده امام سیرۀ متفاوتی داشت و دست به چنین قیامی زد باید به دنبال فهم و تحلیل دقیق آن استثنا باشیم. قاعده را شناختیم و حال باید بکوشیم از آن استثنا سر در بیاوریم.
بنابر این، اصل در این نیست که رهبر جامعه در هر شرایطی خون خود و خانواده و نزدیکان خود را برای قیام علیه یک حاکم فاسق و فاجر و شارب خمر و قاتل به خطر بیندازد. این را می توان اصل دانست و خلاف آن را استثنا و نیازمند به تحلیل.
مساله یاران امام
بنابراین، فهم این استثنا و وجه توجیه کنندۀ آن تنها راه حل این چالش است. در این مسیر عده ای مسألۀ نداشتن یاور را مهمترین دلیل قعود امام دانسته اند. روایاتی نقل می کنند که امام فرمودند اگر به تعداد گله ای گوسفند (که امام به گلۀ خاصی اشاره کرد و راوی آن ها را شمرده، ۱۷ عدد بوده اند) یار داشتم، قیام می کردم. بنده تحقیق رجالی و روایی در قوت و ضعف این روایات نکرده ام. اما در این جا هم باید گفت قیام برای حکومت به زمینه های بسیار زیاد و شرایط پیچیده ای نیازمند است. احتمالا این روایات قوی نیستند و از معصوم صادر نشده یا ما آن ها را درست نمی فهمیم. این تفسیر ساده از قیام علیه حاکم فاسد و تشکیل حکومت با سیره و شخصیت و حکمت امام سازگاری ندارد.
امام خمینی (ره) در سال ۴۲ یقینا هزاران نفر فدایی داشتند. شاید هم میلیون ها نفر حاضر بودند جان خود را فدای ایشان کنند. به قول آن روایات، این ها اهل ایمان تنوری بودند. از همان افرادی که دهها هزار نفر آن ها با فرمان آن امام به درونِ «تنور سوزان جنگ هشت ساله» رفتند و سوختند. در سال ۴۲ امام هزاران نفر از این افراد را داشتند. اما براندازی شاه به عناصر و علل دیگری هم لازم داشت. امام صبر کردند تا ۱۵ سال دیگر هم بگذرد و قیام کنند و پیروز شوند.
حال باید پرسید از کجا معلوم که براندازی حکومت معاویه یا هشام بن عبدالملک یا جعفر منصور یا متوکل یا...از براندازی محمدرضای پهلوی آسان تر بوده باشد؟ چطور ممکن است که امام معصوم قیام علیه فلان حاکم اموی را به وجود فداییانی مخلص و سر تا پا اطاعت محض تنوری به تعداد آن گوسفندان معلق کرده باشد؟ این البته جای پرسش دارد. به گمانم صحت و سقم این متون را باید مجددا با نگاه عقلانی بازنگری کرد. اگر از نظر سند درست و قطعی بود باید در فهمیدن آن ها بیشتر بکوشیم.
چطور بپذیریم که هیچ کدام از امامان ما به جز امام حسین (ع)، ۱۸ یار «تنوری» نداشته اند با این که آنان مظهر اعلا و سرآمدِ روزگار خود در طهارت، علم، عقلانیت، حکمت و جاذبه داری بوده اند؟ این تصویر سازی از امام و امامت دقیق نیست. باید در این حرف ها تأمل کنیم و در این روایات بازاندیشی و تفکر کنیم. امامان ما یاران بزرگ و با عظمتی داشته اند. فداییان بسیار زیادی داشته اند اما به نظر می رسد منطق متفاوتی پشت عدم قیام آن هاست. تنها نشان دادن امام و بی یار و بی کس مطلق ترسیم کردن او به صلاح امروز شیعه نیست. هر کدام از امامان معصوم علیهم السلام هزاران نفر فدایی داشته اند. با این حال شرایط امن و حکیمانه ای برای قیام و حکومت نبوده است.
دست کم دو نکته در این جا نقش کلیدی در باز کردن این گره ها دارد:
۱. قیام علیه حاکم کافی نیست. قیام و براندازی امری سلبی است. تشکیل حکومت به فضایی نیاز دارد که هم حاکمی ساقط شود و هم شرایط اجتماعی و سیاسی و امنیتی و...آن گونه مهیا باشد که حاکم عادلی هم بتواند بدون غرق شدن در فتنه ها و جنگ داخلی و امثال آن بر نهاد قدرت و امامت بنشیند. این امری پیچیده و پر اقتضاست. با این تحلیل هایی که از حکومت می کنیم، چطور می توانیم الگوی علمی و عملی حکومت را از سخنان امامان خود به دنیا عرضه کنیم؟
۲. قیام امام شهید زید بن علی، توابین، قیام مختار، قیام های فراوان علویون و ده ها حرکت خونین دیگر لبریز از شیعیان مخلص و پاک و جانفشان بود که حاضر بودند برای اطاعت از رهبران این قیام ها به هر تنوری وارد شوند. اگر آن ها ترسو و بی عرضه و بی ارادت بودند و از رفتن به درون تنور، ترس داشتند که آن صحنه های ماندگار تاریخی از جنگیدن تا مرگ را ثبت نمی کردند! مسألۀ حکومت امام فقط به چند ده نفر مخلص و مطیع محض بستگی ندارد. باید حرف و سیره امامان بزرگ خود را دوباره بخوانیم و در آن ها تأمل کنیم.
نیاز به هیچ توضیح و تذکری ندارد که از بدیهیات اندیشۀ قرآن کریم و سیرۀ معصومان علیهم السلام است که در برابر ظلم ظالم نباید سکوت کرد. «ظلم» در ادبیات قرآن کریم، بزرگترین منکر است. نهی از آن و امر به «عدل» از واجبات دینی است. هیچ امامی از امامان علیهم السلام امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکردند. اما، شکل و صورتِ این امر، تابع شرایط است. امر به معروف و نهی از منکر در هر سطحی که باشد تابع وضعیت هایی است. صورت آن بسته به این اوضاع گونه گون می شود.
امام حسن علیه السلام در برابر ظلم معاویه ساکت نبود. حضور او و سیرۀ عملی او بلند ترین فریاد علیه ظلم معاویه بود. صلح و محتوای آن خود یکی از همین فریادهاست. شهادت او دلیل بر این بود که امام حسن ساکت نشد. دست از حکومت و خلافت شست اما دست از امر به معروف و نهی از منکر بر نداشت. هیچ امامی امر به معروف و نهی از منکر را تعطیل نکرد. این دو از ارکان دین است. چطور ممکن است امامی آن ها را ترک کند؟ مگر امام خمینی در ۱۵ سال در حد فاصل ۱۵ خرداد ۴۲ تا بهمن ۵۷ که طرح ساقط کردن را عملی نکرد، دست از امر به معروف و نهی از منکر شست؟ هرگز.
هیچ امامی قعود نکرده است
در نتیجه، قعود برای هیچ امامی مطرح نیست. هیچ امامی قعود نکرده است. همه امامان در تمام حیات خود در حال قیام بوده اند اما قیام امام با قیام امامت و قیام امر تفاوت دارد. قیام امام با قیام امامت یکی نیست. ممکن است امام قیام کند، حرکت کند و امر به معروف کند اما امامت در همۀ سطوحش تحقق نیابد. امام صادق علیه السلام در حال قیام بود نه قعود اما امامت سیاسی و اجتماعی جامعه در اختیار او نبود. او از همۀ ظرفیت های خود برای آماده سازی جامعه در راستای الهی شدن و تحقق امر الهی استفاده کرد و بزرگترین جنبش فرهنگی و علمی تاریخ اسلام را رقم زد. تمام اسلام را از سطح مبانی و باور ها تا سطح کنش ها و احکام و فقه و اخلاق باز آفرینی کرد. حکام بنی عباس از مخاطرات این قیام امام صادق علیه السلام آگاه بودند. امام صادق علیه السلام کاری کرد که اگر به امام حسین اجازه آن را می دادند شاید عاشورا رخ نمی داد.
اگر حاکم فاسد و مجرم، به امام عادل اجازه بدهد که عدل گستری کند و مردم را هدایت کند، امام نیازی به قیام عاشورا نمی بیند. در نتیجه نباید گفت امام صادق (ع) اجازه ندادند کار حسینی بکند. اگر شرایطی بود که امام حسین داشت یعنی اگر ۷۲ نفر یار داشت، حتما همانند امام حسین علیه السلام قیام می کرد. این امر در واقع بر عکس کردن معادله است. به نظر می رسد باید این گونه بگوییم اگر امام حسین علیه السلام شرایط امام صادق را داشت و حاکم فاسد و ظالم به دنبال تسلیم کردن او نبود، امام حسین (ع) هم در عین قیام، امامتی اما با حکومت در نمی افتاد. چنان که می بینید این برداشت کاملا در تضاد با فهم متعارف از مقایسه قیام امام حسین و عدم قیام دیگر امامان است.
شاید همین امر را بتوانیم در بارۀ امام حسن علیه السلام هم بگوییم. به نظر نمی رسد اصل و قاعده در سیره و حرکت امام، قیام امام حسین (ع) است و امام حسن (ع) چون شرایط مطلوب قیام امام حسین (ع) را نداشت، در نتیجه قیام نکرد. در این امر باید تأمل کنیم. به نظرم در این جا هم مسأله بر عکس است. در شرایط عدم تمکن و فرصت حکومت امام عادل، اصل آن است که امام مانع کشته شدن خود و دیگران شود. وقتی شرایط حکومت نباشد، امام ضمن حفظ جان خود و دیگران برای آماده شدن جامعه و مهیا سازی شرایط برای روزی که امام عادل توسط امت پذیرفته شود، بکوشد. این کاری بود که امام حسن علیه السلام و تمام دیگر امامان انجام دادند.
حال باید مجددا با بازگشت به استثناییت حرکت امام حسین تحلیلی از حرکت آن امام باعظمت و شهید بزرگ راه اسلام و عامل حیات و بقای دین اسلام ارائه داد که بتوان از این چالش ها عبور کرد.
به نظر می رسد دو گزینه را باید تضعیف کنیم: یکی این که بگوییم امام (ع) برای حکومت قیام کرد و تصمیم به تشکیل حکومت داشت. زیرا چنان که به تفصیل گفته شد، با حوادثی که در نیم قرن پس از رحلت پیامبر اتفاق افتاد و با تحولات عجیبی که در ذهینت جامعه و نخبگان پدید آمده بود، شرایط تشکیل حکومت توسط امام حسین (ع) وجود نداشت. یزید از همۀ گذشتگان، خون آشام تر و بی دین تر بود و مردم هم از همۀ زمان های سابق منحرف تر و «مرتدتر» بودند. هیچ شاهد قوی دالّ بر رخداد یک معجزه و «تحول طَفره وار» در جامعه دیده نمی شود. در بارۀ نامه های اهل کوفه هم توضیحات مفصلی دادیم.
دوم این که بگوییم امام حسین علیه السلام علیه فساد و ظلم یزید قیام کرد. در این جا احتمال این که امام علیه السلام دنبال حکومت نباشد یا به تعبیر دقیق تر شرایط را برای حکومت مهیا نبیند، وجود دارد اما تأکید بر این است که امام با حاکم فاسدی رو به رو شده که باید با آن رو در رو شود و بجنگد. در این جا چالش اصلی این است که دیگر امامان هم با خلفا و حکام بسیار فاسق و قاتل رو به رو بودند. مگر امام حسن (ع) و دیگر امامان این شرایط را نداشتند؟ اما آنان قیام مسلحانه نکردند.
برای این قیام استثنا باید دنبال دلیل قوی و قانع کننده باشیم. دلیلی که ما را به یک استثنایی برساند که توجیه کننده بزرگی برای این قیام استثنا باشد. به نظر می رسد امام علیه السلام، در شرایط اضطرار قرار گرفت. قیام او از سر اضطرار بود نه تصمیم. شواهد بسیاری از تاریخ در تأیید این نگاه در دست است. به تعبیر دیگر ریشۀ قیام امام علیه السلام در تصمیم ها و برنامه ها و اقدامات یزید است.
یزید بر خلاف معاویه و دیگر حاکمان فاسد معاصر امامان معصوم علیهم السلام کارهایی کرده بود که امام تسلیم آن ها نشد و کار به کربلا و قتل عام او و یاران باوفایش رسید:
۱. یزید دنبال به تسلیم واداشتنِ امام حسین (ع)بود. او می خواست امام پرچم سفید بلند کند و در برابر او تسلیم شود. نماد بارز این تسلیم شدن، در بیعت کردن نهفته بود. یزید به دنبال بیعت گرفتن اجباری از امام علیه السلام بود. در سیرۀ دیگر حکام هم عصر دیگر امامان ما شاهد این پدیده نیستیم. برای نمونه، در ۳۰ سال امامت امام زین العابدین علیه السلام که در زمان یزید و دیگر امویان می زیست، هیچ گاه به دنبال بیعت گرفتن اجباری از او و به تسلیم واداشتن او بر نیامدند. همین حالت در زمان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و دیگر امامان معصوم وجود دارد. این رفتار یزید یک استثناست. در نتیجه در رقم خوردن حرکت اضطراری و استثناییِ امام، نقش بنیادینی داشته است. امام حسین علیه السلام می توانسته مانند برادرش امام حسن علیه السلام، به خاطر موانع و مهیا نبودن شرایط حاکمیتی، دست از تشکیل حکومت بشوید اما نمی توانست دست بیعت به فردی بدهد که مظهر کامل فسق و فجور و قتل و جنایت بود. این با شأن و جایگاه امامت سازگاری نداشت. نیمی از استثنایی بودن حرکت امام از این رفتار استثنایی یزید در قیاس با دیگر حکام فاسق و فاجر و ظالم در زمان دیگر ائمه علیهم السلام بود.
۲. یزید آشکارا و با تجاهر کامل، علیه اسلام حرکت می کرد. می دانیم، در زمان دیگر حکام فاسق و فاجر، شرب خمر و فسق هایی در سطح آن بوده اما تجاهر به کشتن حقیقتِ اسلام، انکار وحی، کشتار وسیعِ صحابۀ جلیل القدر پیامبر، به صورت علنی و کمر بستن بر نابودی اصل سیره و سنت رسول الله و تهدید مستقیم قتل اهل البیت علیهم السلام و مبارزه با کل اسلام، همه و همه در سیره و سرشت کثیفِ یزید، اموری پوشیده و مخفی نبود. این هم سطحی از آن استثناییت در رفتار این فاجر بزرگ بود که توجیه کنندۀ منطقی سطحی از استثناییت قیام امام حسین است.
امام حسین علیه السلام با هزار تحلیل و با همۀ اطمینان می دانسته که شرایط زمانۀ یزید برای قیام علیه او با هدف حکومت کردن امام بر آن جامعه و او را شکست دادن به مراتب از شرایط امام علی و امام حسن علیهما السلام سخت تر و دست نیافتنی تر است. امام این را می دانسته. امام از اتفاقی که در جامعه باعث واژگونگی تمام ارزش های اسلامی شده بود و دین مردم دستخوش تحریفی عمیق و ۵۰ ساله شده بود، اطلاعات جامعی داشته است. این دو عامل دست به دست هم داد و شرایطی ساخت که امام هم در برابر مطالبات جنایت کارانۀ یزید از او مانند بیعت کردن مقاومت کند و هم با آگاهی کامل از آثار زلزله واری که بر اثر شهادت او، فرزندان و اصحابش که نور محض بودند حادثۀ کربلا را پدید آورد.
اگر امام حسن علیه السلام یا هر کدام از دیگر امامان حتی با فرض وجود چند ده نفر مخلص و مطیع و ولاییِ جان افشان، چنین اقدامی می کردند، روشن است عاشورا و کربلا نمی شد و این آثار را نداشت. شاید نتایج معکوس می داد.