آرمان سیدمرادی، خواستگار فائزه ملکی دختر کرد از حادثه به آتش کشیده شدن او می گوید: باور نمی کنم
پس از آن محمد جباری، دادستان عمومی و انقلاب مرکز استان کردستان، ضمن تأیید خبر سوختگی عنوان کرد: «سوختگی این دختر خبر درستی است، اما اینکه وی خودسوزی کرده یا پدرش او را سوزانده، در حال بررسی است». پرونده اما راه به جایی نمیبرد؛ چراکه طبق قانون هیچ شاکی خصوصی وجود نداشت.
خیلی زود فعالان اجتماعی سنندج دستبهکار شدند و با تجمع مقابل دادگستری شهر سنندج در تاریخ 14 مهر، از لزوم دخالت در پرونده و بررسی آن گفتند. در این تجمع، سه نفر از زنان معترض موفق شدند با دادستان عمومی و انقلاب مرکز استان کردستان ملاقات کنند. آنها در گفتوگو با دادستان، این گمانهزنی را که فائزه ملکینیا اقدام به خودکشی کرده، مردود دانستند. بعد از اظهارات فعالان زنان، دادستان اعلام کرد پرونده تحت بررسی است و کارآگاهان آن را پیگیری خواهند کرد. مطالبهگریای که سبب شد یک روز بعد خبر بازداشت حبیبالله ملکی، پدر فائزه منتشر شود. خواهر بزرگ فائزه تمایلی به گفتوگو نداشت، خواهر کوچکش که از نظر سنی شرایط مناسبی برای چنین گفتوگویی ندارد و متأسفانه مادر هم در این خانواده غایب است. تنها پدر میماند که او هم این روزها در بازداشتگاه به سر میبرد. چهره مهم دیگری که میتوانستیم سراغش برویم، آرمان بود. همان پسری که عشق فائزه را به گفته خودش از نوجوانی در دل داشت.
فائزه در زندگیاش خوشی ندیده بود، میخواستم خوشبختش کنم
آرمان سیدمرادی متولد سال 74 است. او که این روزها شرایط مساعدی از نظر روانی ندارد، برای روشنشدن این پرونده با ما به گفتوگو نشست: «از کودکی شنیده بودیم که بزرگترها میگویند هر وقت دو جوان را دیدید که میخواهند زندگیشان را تشکیل دهند، به آنها کمک کنید تا وصلت به خوبی شکل بگیرد و مسبب خیر شوید؛ اما نوبت به خودمان که رسید، دنیا چرخید و همهچیز عوض شد. دختری را که قرار بود با لباس سفید عروس وارد زندگی من شود، با بدن سوخته دیدم که سهمش از زندگی و خوشی، جوانمرگی شد. فقط این را میدانم که همه زندگیام نابود شده است. فائزه با رفتنش همه زندگی من را هم با خودش برد. دیگر چیزی برایم باقی نمانده است. همان آتشی که فائزه را جوانمرگ کرد، زندگی من را هم به خاکستر نشاند».
آرمان سن زیادی نداشت که برای کارکردن به قشم رفت: «من از زمانی که خودم را شناختم، او را هم شناخته بودم. از بچگی همسایه بودیم. در کودکی که احساسات خیلی روشن نیست، اما سن زیادی نداشتم وقتی فهمیدم دل به او بستهام. میتوانستم درسخواندن را ادامه دهم، اما حس کردم باید زودتر شغلی پیدا کنم و با درآمد خوب به خواستگاری بروم. این شد که به قشم رفتم تا آنجا که خواهرانم هم حضور داشتند، کار کنم. ناگهان شنیدم فائزه وقتی هنوز 14سالش تمام نشده بود، با یک مرد حدود 40ساله ازدواج کرده است. شوکه شده بودم. همه میگفتند کار پدرش است که او را به این مرد داد. اما خوشبختانه این زندگی ادامه پیدا نکرد. کار میکردم و همه رؤیایم این بود که روزی بتوانم با فائزه زندگی خوبی بسازیم. او خوشی ندیده بود و دوست داشتم با من خوشبختی را مزه کند. اما نشد که بشود».
یک مانع بزرگ سر راه این وصلت وجود داشت: «از همان ابتدا برای این کار یک مشکل بزرگ داشتم؛ آنهم مسئله بین پدرانمان بود. پدر من از اول میگفت که دست روی دختر اشتباهی گذاشتم، چون پدر او را قبول نداشت و میگفت زندگی درستی ندارد. اما من میدانستم که فائزه دختر خوبی است و از بد روزگار بوده که در این خانواده به دنیا آمده است؛ اما در نهایت پدرم را راضی کردم. خواهر بزرگ فائزه هم همه چیز را میدانست و حتی قرار بود در همین هفته یک روز پدرهایمان را در باغ روبهرو کنیم تا مشکلاتشان را کنار بگذارند و بانی وصلت بین دو جوان شوند».
باور نمیکنم این حادثه خودسوزی باشد
از آرمان خواستیم از روز حادثه برای ما بگوید. هرچند یادآوری آن روز برایش کار سادهای نیست: «در خانه نشسته بودم. یکی از بستگانمان هم بود و اتفاقا زن همین فامیل ما با خانواده فائزه هم آشنایی داشت و آنجا بود. ناگهان همان آشنای ما زنگ زد و گفت چه اتفاقی افتاده است. اول همه گفتند فائزه خودش را آتش زده است، اما من در شوک بودم و اصلا چیزی نمیفهمیدم. یخ زده بودم و اصلا متوجه نمیشدم بقیه درباره چه چیزی حرف میزنند. چیزی نیست که بتوانم بهراحتی دربارهاش حرف بزنم و توضیح بدهم».
حالا و بعد از گذشت چند روز از این حادثه، آرمان معتقد است امکان ندارد او دست به چنین کاری زده باشد: «در خبرها شنیدم که گفتند فائزه بهخاطر افسردگی دست به چنین کاری زده است؛ ولی من چنین حرفهایی را باور نمیکنم. ما حرف زده بودیم، قرار بود به خواستگاری بروم. فائزه به من قول داده بود. اصلا این دختر از کجا باید بنزین پیدا کند؟ دختری که اصلا اجازه نداشت از خانه بیرون برود. دختری که پدرش آنقدر محدودش میکرد که حتی اجازه نمیداد درس بخواند».
این پسر حالا و از این پس در زندگیاش چیزی نمیخواهد جز اینکه شاهد عدالت باشد: «هر وقت در زندگی با مانعی روبهرو میشدم، دلم خوش بود که عشقی در قلبم دارم. تا زمانی که فائزه بود، حتی در سختترین روزها هم فکر میکردم خوشبختترین آدم روی کره زمین هستم. حالا اما هیچ داشتهای ندارم. همه زندگی، جوانی و رؤیاهای فردایم را باختهام و تنها چیزی که میخواهم روشنشدن حقیقت است. گفتهاند که پدرش را دستگیر کردهاند. میگویند هنوز مشخص نیست که خودسوزی بوده یا اینکه کسی در این ماجرا دست داشته است. از 11 مهر من فقط زندگی میکنم تا حقیقت برایم روشن شود و ببینم که عدالت اجرا میشود».
این پرونده در حالی در ابهام کامل به سر میبرد که در همین چند ماه اخیر ایران اخبار زنکشی کم نداشته است؛ از گلاله شیخی که میخواست کار کند و نامزدش مخالف بود و همین مخالفت تازهعروس را به کام مرگ و آتش کشاند تا لاله کاظمی که میخواست طلاق بگیرد و از آن زندگی سخت آزاد شود، اما سرنوشتش به قتل به دست همسر ختم شد.