چه کسی شایسته دوستی است؟
به گزارش کارگر آنلاین، استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."شاهزاده با تمسخر گفت: "من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم!"عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.او سومین عروسک را امتحان نمود.تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچ یک از دو عضو یادشده خارج نشد.استاد بلافاصله گفت: "جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومیهرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومیدوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته" شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: "پس بهترین دوستم همین نوع سومیاست و من هم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود."عارف پاسخ داد: "نه" و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آن را به شاهزاده داد و گفت: "این دوستی است که باید به دنبالش بگردی" شاهزاده تکه نخ را برگرفت و امتحان نمود.با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت: "استاد اینکه نشد! "عارف پیر پاسخ داد: "حال مجددا امتحان کن" برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقی ماند استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: "شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند."