پربحث ها
اخبار اقتصادی
چاپ33016:52 - 1399/08/03

عسگـــری یا عسکـــری؟

عسگری به معنای عقیم و بی‌دانه است؛ همانطور که انگور عسگری به جهت بی دانه بودنش به این نام مشهور شده لذا دشمنان از این شهرت...

کارگر آنلاین :  حجه الاسلام والمسلمین علیرضا توحیدلو در یادداشتی نوشت: عسگری به معنای عقیم و بی‌دانه است؛ همانطور که انگور عسگری به جهت بی دانه بودنش به این نام مشهور شده لذا دشمنان از این شهرت برای اثبات عقیم بودن امام و عدم وجود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) استفاده می کرده و می کنند.


عسکر محله‌ای بوده در شهر سامرا که لشکرگاه و محل توقف سپاه خلفای عباسی در آنجا قرار داشت. خلفای عباسی برای زیر نظر داشتن فعالیت‌های فرهنگی، علمی و سیاسی امام هادی(علیه السلام)، آن حضرت را در سال ٢٣۶ ه.ق از مدینه به سامرا انتقال و در محله عسکر سکونت دادند. چون امام حسن عسکری(علیه السلام) و پدر بزرگوارش امام هادی(علیه السلام) در محله عسکر قرارگاه سپاه در شهر سامرا زندگی می‌کردند و به عسکری لقب یافتند و این لقب مشترک بین آن حضرت و پدرشان امام هادی(علیه السلام) است و آنها را عسکریین گفته‌اند.
اگر بنا بود این لفظ به (گاف) نوشته یا تلفظ شود، باید امام هادی نیز عقیم می‌بود و از نعمت فرزند محروم تلقی می‌شد. از سوی دیگر عسکر لفظی عربی است و اصولا در زبان عربی حرف گاف وجود ندارد. پس آنچه صحیح است، عسکری (با کاف) است، نه عسگری (با گاف). در به وجود آمدن شایعه عقیم بودن حضرت، عوامل مختلفی چون دشمنان و خلفای عباسی و فردی به نام زبیری تاثیری به‌سزا داشتند. شایسته است با نشر این مطلب کمر همت بسته و در ترویج کلمه صحیح عسکری به جای عسگری کوشش کنیم.
أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِّکْ ألْفَرَج

امام عسکرى علیه السلام یازدهمین پیشواى شیعیان ، در سال ٢٣٢ ه. ق چشم به جهان گشود(١). پدربزرگوارش امام دهم، حضرت هادى(علیه السلام) و مادرش بانوى پارسا و شایسته، «حدیثه‏»، است(٢) که برخى، از او بنام «سوسن‏» یاد کرده‏ اند(٣)
این بانوى گرامى، از زنان نیکوکار و داراى بینش اسلامى بود و در فضیلت او همین بس که پس از شهادت امام حسن عسکرى(علیه السلام) پناهگاه و نقطه اتکاى شیعیان در آن مقطع زمانى بسیار بحرانى و پر اضطراب بود(۴)

از آنجا که پیشواى یازدهم به دستور خلیفه عباسى در «سامراء»، در محله «عسکر» سکونت (اجبارى) داشت، به همین جهت «عسکرى‏» نامیده مى‏ شود.(۵)
از مشهورترین القاب دیگر حضرت، «نقى‏» و «زکى‏»(۶) و کنیه‏ اش «ابومحمد» است.
ایشان ٢٢ ساله بود که پدر ارجمندش به شهادت رسید. مدت امامتش ۶ سال و عمر شریفش ٢٨ سال بود، در سال ٢۶٠ هجری به شهادت رسید و در خانه خود در سامراء در کنار مرقد شریف پدرش بزرگوارش به خاک سپرده شد.(٧)

شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را روز جمعه‌ هشتم‌ ماه‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ ٢۶٠ هجرى‌ نوشته‌اند.
در کیفیت‌ شهادت‌ آن‌ امام‌ بزرگوار آمده‌ است‌: فرزند عبیدالله‌ بن‌ خاقان‌ گوید روزى‌ براى‌ پدرم
( که‌ وزیر معتمد عباسى‌ بود ) خبر آوردند که‌ ابن‌ الرضا یعنى‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ رنجور شده‌، پدرم‌ به‌ سرعت‌ تمام‌ نزد خلیفه‌ رفت‌ و خبر را به‌ خلیفه‌ داد. خلیفه‌ پنج‌ نفر از معتمدان‌ و مخصوصان‌ خود را با او همراه‌ کرد. یکى‌ از آنان‌ نحریر خادم‌ بود که‌ از محرمان‌ خاص‌ خلیفه‌ بود، امر کرد ایشان‌ را که‌ پیوسته‌ ملازم‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ باشند، و بر احوال‌ آن‌ حضرت‌ مطلع‌ گردند. و طبیبى‌ را مقرر کرد که‌ هر بامداد و پسین‌ نزد آن‌ حضرت‌ برود، و از احوال‌ او آگاه‌ شود. بعد از دو روز براى‌ پدرم‌ خبر آوردند که‌ مریضی‌ آن‌ حضرت‌ سخت‌ شده‌ است‌، و ضعف‌ بر او مستولى‌ گردیده‌. پس‌ بامداد سوار شد، نزد آن‌ حضرت‌ رفت‌ و اطبا را که‌ عموما اطباى‌ مسیحى‌ و یهودى‌ در آن‌ زمان‌ بودند. امر کرد که‌ از خدمت‌ آن‌ حضرت‌ دور نشوند و قاضى‌ القضات‌ ( داور داوران‌ ) را طلبید و گفت‌ ده‌ نفر از علماى‌ مشهور را حاضر گردان‌ که‌ پیوسته‌ نزد آن‌ حضرت‌ باشند. و این‌ کارها را براى‌ آن‌ مى‌کردند که‌ آن‌ زهرى‌ که‌ به‌ آن‌ حضرت‌ داده‌ بودند بر مردم‌ معلوم‌ نشود و نزد مردم‌ ظاهر سازند که‌ آن‌ حضرت‌ به‌ مرگ‌ خود از دنیا رفته‌، پیوسته‌ آنان‌ ملازم‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ بودند تا آنکه‌ بعد از گذشت‌ چند روز از ماه‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ ٢۶٠ ه.ق‌ آن‌ امام‌ مظلوم‌ در سن‌ ٢٨ سالگى‌ به شهادت رسیدند. بعد از آن‌ خلیفه‌ متوجه‌ تفحص‌ و تجسس‌ فرزند حضرت‌ شد، زیرا شنیده‌ بود که‌ فرزند آن‌ حضرت‌ بر عالم‌ مستولى‌ خواهد شد، و اهل‌ باطل‌ را منقرض‌ خواهد کرد... تا دو سال‌ تفحص‌ احوال‌ او مى‌کردند...

این‌ جستجوها و پژوهش ها نتیجه‌ هراسى‌ بود که‌ معتصم‌ عباسى‌ و خلفاى‌ قبل‌ و بعد از او از طریق‌ روایات‌ مورد اعتمادى‌ که‌ به‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ (صلی الله علیه و آله وسلم ) داشتند‌، شنیده‌ بودند که‌ از نرجس‌ خاتون‌ و حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ فرزندى‌ پاک‌ گهر ملقب‌ به‌ مهدى‌ آخر الزمان‌(عج) همنام‌ با رسول‌ اکرم‌ (صلی الله علیه و آله وسلم ) ولادت‌ خواهد یافت‌ و تخت‌ ستمگران‌ را واژگون‌ و به‌ سلطه‌ و سلطنت‌ آنها خاتمه‌ خواهد داد. بدین‌ جهت‌ به‌ بهانه‌هاى‌ مختلف‌ در خانه‌ حضرت‌ عسکرى‌ (علیه السلام) رفت‌ و آمد بسیار مى‌کردند، و جستجو مى‌نمودند تا از آن‌ فرزند گرامى‌ اثرى‌ بیابند و او را نابود سازند.

به‌ راستى‌ داستان‌ نمرود و فرعون‌ در ظهور حضرت‌ ابراهیم‌ (علیه السلام) و حضرت‌ موسى‌ (علیه السلام) تکرار مى‌شد. حتى‌ قابله‌هایى‌ را گماشته‌ بودند که‌ در این‌ کار مهم‌ پى‌ جویى‌ کنند. اما خداوند متعال‌ حجت‌ خود را از گزند دشمنان‌ و آسیب‌ زمان‌ حفظ کرد، و همچنان‌ نگاه دارى‌ خواهد کرد تا مأموریت‌ الهى‌ خود را انجام‌ دهد. بارى‌، علت‌ شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را سمى‌ مى‌دانند که‌ معتمد عباسى‌ در غذا به‌ آن‌ حضرت‌ خورانید و بعد، از کردار زشت‌ خود پشیمان‌ شد. بناچار اطباى‌ مسیحى‌ و یهودى‌ که‌ در آن‌ زمان‌ کار طبابت‌ را در بغداد و سامره‌ به‌ عهده‌ داشتند، به‌ ویژه‌ در مأموریت هایى‌ که‌ توطئه‌ قتل‌ امام‌ بزرگوارى‌ مانند امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (علیه السلام) در میان‌ بود، براى‌ معالجه‌ فرستاد. البته‌ از این‌ دلسوزی هاى‌ ظاهرى‌ هدف‌ دیگرى‌ داشت‌، و آن‌ خشنود ساختن‌ مردم‌ و غافل‌ نگهداشتن‌ آنها از حقیقت‌ ماجرا بود.
بعد از آگاه‌ شدن‌ شیعیان‌ از خبر شهادت‌ جانگداز حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (علیه السلام) شهر سامره‌ را غبار غم‌ گرفت‌، و از هر سوى‌ صداى‌ ناله‌ و گریه‌ برخاست‌. مردم‌ آماده‌ سوگوارى‌ و تشییع‌ جنازه‌ آن‌ حضرت‌ شدند.

زندگی اعتقادی در دوران حضرت

زندگى اعتقادى در دوران امام ابو محمد (علیه السلام) سالم و روبه راه نبود و به وسیله بعضى از منحرفانى که در پیرامون عقاید خالص اسلامى شبهاتى به وجود آورده بودند، دچار ناامنى و اضطراب شده بود، چنان که یکى از شعبده‏ بازان غیر مسلمان براى گمراه سازى مسلمین و به تباهى کشیدن عقایدشان دست به شعبده‏ اى زده بود و امام ابو محمد (علیه السلام) براى دفاع از اسلام خود به مقابله برخاست تا این که اوهام آنها را باطل کرد و شبهات را از بین برد و واقعیت تابناک اسلام روشن ساخت.

همین طور، پدیده دیگرى در آن زمان پیدا شد و آن قیام یکى از دجال هاى زمان در برابر امام عسکری(علیه السلام) و پدر بزرگوارش بود که هدف او نیز فاسد کردن عقیده پیروان اهل بیت علیهم السلام بوده است. امام (علیه السلام) بلافاصله به لعن و طرد او پرداخت و به شیعیانش نیز دستور داد تا او را لعن کنند و از او بیزارى جویند که ما در ذیل به این مطلب و به بعضى از جهات دیگرى که با این موضوع مربوط است اشاره مى‏کنیم:

امام عسکرى شبهه ی کندى را باطل مى‏ کند

اسحاق کندى ، فیلسوف عراق، برخى شبهات را در پیرامون قرآن مجید مطرح کرد، در بین مردم کم سواد شایع شد که او کتابى به نام «تناقض القرآن» تألیف کرده است و خود نیز درگیر همین مسأله است! این خبر به امام ابو محمد (علیه السلام) رسید، تا این که با یکى ازشاگردان کندى ملاقات کرد، امام (علیه السلام) رو به او کرد و فرمود: مگر بین شما مردى برجسته و دانا نیست که استادتان کندى را از این راه و روشى که نسبت به قرآن پیش گرفته است باز دارد؟ آن شخص گفت: ما شاگردان اوییم، چگونه مى‏توانیم در این مورد و یا در مسائل دیگر به او اعتراض کنیم! امام حسن عسکری(علیه السلام) فرمود:
«آیا هر چه به تو تعلیم دهم به او ابلاغ مى‏ کنى؟»
بله مولاى من !

امام عسکری(علیه السلام) برهانى قاطع و دلیل برنده‏ اى به او القاء کرد که تمام شبهات کندى را از بیخ و بن بر مى‏ کند و به شاگرد کندى چنین گفت:
« پیش او برو، و در معاشرت با او گرم بگیر، و او را در کارهایش یارى کن! وقتى که کاملاً مأنوس شدید، بگو: براى من مسأله‏ اى پیش آمده مى‏ خواهم از شما بپرسم. او خواهد گفت، سؤالت چیست.
آن وقت به او بگو:
اگر آوردنده این قرآن نزد تو بیاید و بپرسد: آیا جایز است که خداى متعال از کلمات قرآن، غیر از آن معانى که تو گمان کرده‏ اى، معناى دیگرى اراده کرده باشد.
او در جواب خواهد گفت: آرى جایز است. زیرا او مردى است که وقتى کلمات را شنید معناى واقعى آنها را مى‏ فهمد.
وقتى که این جواب را به تو داد، از او بپرس:
تو از کجا مى‏ دانى؟

شاید خداوند غیر از معنایى که تو در نظر گرفته‏ اى معناى دیگرى را اراده کرده باشد...»

امام حسن عسکرى(علیه السلام)، با این برهان کوبنده، شبهه کندى را از میان برد و بدان وسیله تمام راهها اثبات تناقض در قرآن مجید را
آن کتابى که نه از قبل و نه بعد از آن باطل کننده‏ اى نیاید مسدود کرد.
زیرا ریشه این شبهه در نوع معنایى بود که کندى به نظر خود مى‏ فهمید در صورتى که ممکن بود معناى دیگرى داشته باشد که او نفهمیده و به عقل او نرسیده باشد و با آن معنا تناقض از میان برداشته شود و هیچ جاى ایراد و اشکالى نماند.

آن مرد رفت با استادش ملاقات کرد و گرم گرفت و سرانجام آنچه را که امام عسکری (علیه السلام) به او القاء فرموده بود به وى گفت. کندى شروع کرد به فکر کردن و مدتى را در این باره فکر مى‏ کرد که ممکن است این حرف درستى باشد و چنین چیزى محتمل است و در واژه‏ هاى زبان عرب یک لفظ به معانى مختلف آمده است!
تا این که رو به آن دانشجو کرد و گفت:
«تو را سوگند مى‏ دهم، به من بگو، این مطلب را چه کسى به تو آموخت؟...»

«این مطلبى بود که به ذهنم خطور کرد و من هم به شما عرض کردم»

«هرگز! چنین نیست، زیرا این، سخن تو نیست و تو هنوز به آن مرتبه نرسیده‏ اى! که چنین بگویى!...»
امام ابو محمد عسکرى (علیه السلام)، به من فرمود»
« حال که حقیقت را گفتى اعتراف مى‏ کنم چنین سخنانى جز از این خانواده از کسى سر نمى‏ زند!» آنگاه کندى دستور داد کتابش را آوردند و آن را سوزاند و از میان برد. زیرا او منطق و درستى را با تمام وجود در سخن امام احساس کرد.

معجزات و کرامات امام عسکری علیه السلام

خداى تعالى، پیامبران و اوصیایش(علیه السلام) را با معجزاتى که دیگر افراد بشر از آوردن نظیر آنها عاجزند، یارى کرده است تا گواه راستین بر درستى خیر و هدایتى باشد که از طرف خدا براى مردم آورده‏ اند، که اگر این یارى خدا نبود، آنان در انجام رسالت خود سست مى‏ شدند و کسى گفته‏ هاى آنان را تصدیق نمى‏ کرد. از جمله امدادهاى الهى آن است که آنچه در باطن مردم مى‏ گذشت و در اعماق دلهاشان پنهان داشتند و آنچه را که در آینده اتفاق مى‏ افتاد از همه آنها آگاه مى‏ فرمود، خداى تعالى این عنایت را به ائمه ی هدى(ع) از جمله به امام بزرگوار ابو محمد(علیه السلام) فرموده بود که ما به برخى از موارد مهمى که از آن حضرت رسیده است اشاره مى‏ کنیم:

١- حسن نصیبى نقل کرده، مى‏ گوید: در دلم گذشت که آیا عرق جنب پاک است، یا نه؟ به در منزل امام ابو محمد،حسن عسکرى (ع) آمدم تا از آن حضرت بپرسم، شبانگاه به منزل او رسیدم و در آن جا اقامت کردم. چون سفیده صبح دمید امام (علیه السلام) از منزل بیرون شد، دید من خوابیده‏ ام، مرا بیدار کرد و فرمود:

«اگر عرق جنب از حلال باشد، آرى پاک است و اگر از حرام باشد، نه.»(٨)

٢- اسماعیل بن محمد عباسى روایت کرده،
مى‏ گوید: از حاجتى که داشتم خدمت ابو محمد (علیه السلام) شکایت کردم و قسم یاد کردم که نه یک درهم و نه بیشتر، هیچ مبلغى نزد من نیست، امام رو به من کرد و فرمود:
«آیا به دروغ سوگند مى‏ خورى، در حالى که دویست دینار در زیر زمین پنهان کرده‏ اى؟ البته این حرف را بدان جهت نمى‏ گویم که چیزى ندهم!
(آن وقت رو به غلامش کرد و فرمود:) آنچه همراهت هست به این مرد بده»

غلام، صد دینار به من داد، سپس رو به من کرد و فرمود:
«تو آن پولهایى را که دفن کرده‏ اى با وجود نیاز شدیدى که دارى از دست خواهى داد »
اسماعیل مى‏ گوید: بعدها احتیاج پیدا کردم هر چه جستم نیافتم پیگیرى کردم دیدم پسرم جاى آنها را یافته و آنها را دزدیده و فرار کرده است.(٩)

٣- محمد بن حجر، در خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) از ظلم و جور عبدالعزیز و یزید بن عیسى شکایت کرد، امام علیه السلام در پاسخ وى نوشت:
«اما عبدالعزیز را من کفایت کردم و اما یزیدبن عیسى، در برابر خداى عزوجل تو با او باید بایستید»
چند روزى بیش نگذشت که عبدالعزیز هلاک شد و اما یزیدبن عیسى، که محمد بن حجر را به قتل رساند که در پیشگاه خدا (براى رسیدگى به حسابشان) باید حاضر شوند!(١٠)

۴- از ابوهاشم نقل کرده‏ اند، که گفت: خدمت امام ابو محمد(علیه السلام) از تنگناى زندان و سنگینى کنده و زنجیر شکایت کردم، امام (علیه السلام) به من نوشت: امروز نماز ظهر را در منزلت خواهى خواند و همین طور شد، از زندان موقع ظهر آزاد شد و نماز را در منزلش به جا آورد.(١١)

۵- ابو هاشم نقل کرده، مى‏ گوید: در تنگناى معیشت بودم، خواستم از امام ابو محمد(علیه السلام) چیزى مطالبه کنم خجالت کشیدم، وقتى که به منزل رسیدم دیدم صد دینار برایم فرستاده و نوشته است:
«هر وقت نیازى داشتى از تقاضا شرم مکن! زیرا تو به مقصودت خواهى رسید.»(١٢)

۶- ابوهاشم، این مرد موثق و امین مى‏ گوید: از ابو محمد علیه السلام شنیدم که مى‏ فرمود:
«بهشت دروازه‏ اى دارد به نام معروف، که جز اهل خیر و نیکوکاران از آن دروازه وارد نشوند »
من با شنیدن این سخن، خدا را سپاس گفتم و خوشحال شدم که احتیاجات مردم را برآورده مى‏ سازم، امام ابو محمد(علیه السلام) رو به من کرد و فرمود:
«آرى، من از آنچه در دلت گذشته آگاهم، براستى که نیکوکاران در دنیا و در آخرت، اهل خیر به شمار مى‏ آیند، اى ابوهاشم خداوند تو را از ایشان قرار دهد و بیامرزد»(١٣)

٧- محمد بن حمزه دورى، نقل کرده است، مى‏ گوید: خدمت امام ابو محمد(علیه السلام) نامه‏ اى نوشتم و از آن حضرت تقاضا کردم دعا کنند تا ثروتمند شود. زیرا که در سختى زندگى به سر مى‏ بردم و مى‏ ترسیم که کارم به رسوایى کشد، امام حسن عسکری(علیه السلام) در پاسخ من نوشت:
«مژده باد تو را که از طرف خداى متعال بى‏ نیازى برایت مقدر شده است، پسر عمومیت، یحیى بن حمزه از دنیا رفت و صد هزار درهم از او بجا مانده و جز تو وارثى ندارد و بزودى آن مبلغ به دست تو خواهد رسید، پس شکر خدا را به جاى آور و مقتصد باشد و از اسراف بپرهیز »
همان طور که امام حسن عسکری(علیه السلام) فرموده بود پس از چند روز خیر مرگ پسر عمویم رسید و آن مبلغ عاید من شد و تنگدستى من برطرف گردید. حق خدا را دادم و به برادران دینى کمک کردم و پس از آن به اعتدال عمل کردم در صورتى که قبلاً ولخرجى مى‏ کردم‏! (١۴)

٨- محمد بن حسن بن میمون مى‏ گوید: طىّ نامه‏ اى که به خدمت مولایم امام عسکرى (علیه السلام) نوشتم از تنگدستى خود شکایت کردم، آنگاه با خود گفتم؛ مگر امام صادق (علیه السلام) نفرموده است:
«تنگدستى با محبت ما بهتر است از ثروتمندى با دشمنان ما، و کشته شدن با ولایت ما بهتر است از زندگى با دشمنان ما»
جواب نامه من چنین آمد:
«همانا خداى عزوجل، وقتى که گناهان دوستان ما زیاد مى‏ شود، به وسیله تنگدستى، گناهان ایشان را محو مى‏ کند؛ و بسیارى از گناهان را مى‏ بخشد، آرى همان طور که در خاطر تو گذشت، تنگدستى با ما بهتر است از مالدارى با دشمنان ما، در حالى که ما پشتیبان کسى هستیم که به ما پناه آورد و نوریم براى هر که از ما روشنى خواهد و پناهیم براى کسى که به ما پناهنده شود، هر که ما را دوست بدارد در مراتب عالیه با ماست و هر که از ما رو برتابد، به رو در آتش دوزخ مى‏ افتد...»(١۵)

٩- ابو جعفر هاشمى مى‏ گوید: من با گروهى در زندان بودیم که ابو محمد(علیه السلام) نیز با برادرش جعفر زندانى شدند، به حال آن حضرت رقت کردیم و من صورت امام حسن عسکری(علیه السلام) را بوسیدم و او را روى فرشى که زیر پایم بود نشاندم، جعفر نیز در نزدیکى ما نشست، مأمور زندان آن حضرت، صالح بن وصیف بود، مردى از قبیله جحم نیز همراه ما در زندان بود که مى‏ گفت؛ از آل على است. امام ابو محمد(علیه السلام) نگاهى به ما کرد و فرمود:
«اگر در میان شما نبود آن کسى که از شما نیست، هر آینه به شما اطلاع مى‏ دادم و چیزهایى مى‏ آموختم تا وقتى که خداوند وسیله نجات شما را فراهم کند »
امام (علیه السلام) با این فرمایش به آن مرد جحمى اشاره کرد و فرمود؛ این مرد از شما نیست و از او بترسید، زیرا که در میان لباسهایش کاغذى هست که هر چه مى‏گویید براى خلیفه مى‏نویسد، یکى از زندانیان فورى به سراغ جحمى رفت و لباسهاى او را بررسى کرد پس آن نوشته را یافت که آن جمع را متهم کرده و نوشته بود که آنها مى‏ خواهند زندان را سوراخ کرده و از زندان فرار کنند.(١۶)

١٠- احمد بن محمد نقل کرده، مى‏ گوید: به خدمت امام ابو محمد(علیه السلام) موقعى که مهتدى عباسى شروع به کشتن شیعیان کرده بود. نامه‏ اى نوشتم و عرض کردم: مولاى من! سپاس خدا را که این ظالم را از تو باز داشته است من شنیده بودم که او شما را هم به قتل تهدید مى‏ کرد و مى‏ گفت: به خدا سوگند که بزودى او را تبعید خواهم کرد! امام حسن عسکری(علیه السلام) در پاسخ من، به خط مبارک خود نوشت:
«عمر او کوتاهتر از آن است که به این کار دست بزند، از امروز، پنج روز بشمار او در روز ششم پس از ذلت و خوارى که خواهد دید، کشته مى‏شود...
و همین طور شد.(١٧)

١١- ابوهاشم نقل کرده است، مى‏گوید: فهنکى از امام ابو محمد(علیه السلام) پرسید: چرا در میراث هر مرد دو سهم و هر زنى یک سهم مى‏ برد؟
امام حسن عسکری(علیه السلام) در پاسخ وى نوشت:
«به خاطر این که زن جهاد ندارد و نفقه و دیه و غرامت بر او تعلق نمى‏ گیرد »
ابو هاشم مى‏ گوید: در دلم گذشت که این مسأله از جمله مسائلى بود که ابن ابى العوجاء از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرده و آن حضرت نیز نظیر همین پاسخ را داد. امام ابو محمد(علیه السلام) رو به من کرد و فرمود:
«آرى این همان سؤال ابن ابى العوجاء است و پاسخ ما هم یکى است، زیرا که معناى مسأله یکى و آنچه براى اولین ما گذشته بر آخرین فرد ما نیز همان مى‏ گذرد و اول و آخر ما در علم و امر الهى برابریم، البته رسول خدا و امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما از فضیلت مخصوص به خود بر خوردارند»(١٨)

١٢- ابو هاشم نقل کرده، مى‏ گوید: یکى از شیعیان به محضر امام ابو محمد(علیه السلام) نامه‏ اى نوشت و در آن نامه درخواست دعا کرده بود، امام (علیه السلام) در پاسخ وى این دعا را نوشت:
« یا أسمَعَ السّامعین وَ یا أَبصَرَ المُبصِرین وَ یا عُزَّ النّاظرینَ و یا أَسرَعَ الحاسبین، وَیا أَرحَمَ الرّاحِمین، وَ یا أَحکَمَ الحاکِمینَ صَلِّ عَلی محمّدٍ وَ آلِ محمّدٍ، وَ أَوسع لی فی رزقی، وَ مُدَّ لی فی عُمری، وَامنُن عَلَیَّ بِرَحمَتکَ، وَاجعَلنی ممَّن تَنتَصِرُ بهِ لِدینِکَ وَ لا تَستَبدِل بی غَیری »
« اى شنواترین شنوندگان، و اى بیناترین بینندگان، و اى نگاه کننده‏ ترین نگاه کنندگان، و اى آن که از همه حسابگران زودتر به حساب مى‏ رسى، و اى حاکمترین حاکمان، بر محمد و خاندان محمد درود فرست و در روزى من گشایش بخش و بر عمرم بیفزا و به لطف و رحمتت بر من منت گذار و مرا از جمله کسانى قرار ده که به وسیله آنها دینت را یارى مى‏ کنى و به جاى من کسى دیگر را قرار مده»

ابوهاشم مى‏گوید: با خود گفتم: بار خدایا مرا از جمله حزب خودت و در زمره خود قرار بده! امام ابو محمد(علیه السلام) رو به من کرد و فرمود:
«آرى، تو در حزب و در زمره او هستى به شرط آن که به خدا ایمان داشته باشى و پیامبر او را تصدیق نمایى»(١٩)

١٣- شاهویة بن عبدربه روایت کرده است،
مى‏ گوید: برادرم صالح زندانى بود، خدمت مولایم ابو محمد(علیه السلام) نامه‏ اى نوشتم و چند مسأله پرسیدم، امام پاسخ همه آنها را داده بود و نوشته بود:
«برادرت صالح، همان روزى که نامه‏ ام به دست تو مى‏رسد، از زندان خلاص مى‏شود، و تو مى‏ خواستى راجع به او بپرسى، فراموش کردى!»
پاسخ امام رسید، در همان بین که داشتم نامه را مى‏ خواندم، ناگاه بعضى از مردم آمدند، بشارت دادند که برادرم آزاد شده و طولى نکشید که برادرم آمد او را دیدم و نامه را براى او نیز خواندم.(٢٠)

١۴- ابوهاشم نقل کرده، مى‏ گوید: در دلم گذشت که آیا قرآن مخلوق است یا نه؟
امام (علیه السلام)، نگاهى به من کرد و فرمود:
«اى ابوهاشم خداوند آفریدگار همه چیز است و جز او همه چیز مخلوق است»(٢١)

١۵- ابو هاشم روایت کرده، مى‏ گوید: خدمت امام ابو محمد(علیه السلام) شرفیاب شدم و مى‏ خواستم، نگینى درخواست کنم تا انگشترى براى تبرک از آن بسازم، نشستم و یادم رفت که براى چه آمده بودم وقتى که خواست خدا حافظى کنم و برگردم، امام حسن عسکری(علیه السلام) انگشترى مرحمت کرد و لبخندى زد، فرمود:
«تو نگینى مى‏خواستى و من انگشترى به تو دادم، تو سودى هم از نگین بردى، پروردگار آن را بر تو گوارا کند »
ابو هاشم مى‏گوید: من تعجب کردم، عرض کردم: مولاى من براستى که تو ولى خدایى و آن امامى هستى که من دین خدا را به لطف و اطاعت او به دست آورده‏ ام. آنگاه فرمود:
«اى ابوهاشم! خداوند تو را بیامرزد »(٢٢)

٢٣- ابو هاشم نقل کرده، مى‏ گوید: از ابو محمد (علیه السلام) شنیدم که مى‏ فرمود:
«خداوند روز قیامت چنان گذشت و عفوى مى‏ کند که بر قلب کسى خطور نکرده تا آن جا که مشرکان مى‏گویند: به خدا سوگند که ما مشرک نبوده‏ ایم!» ابوهاشم مى‏ گوید: من با خود گفتم: یکى از شیعیان اهل مکه براى من نقل کرد که رسول خدا (ص) آیه مبارکه «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا ۚ » یعنى خداوند همه گناهان را مى‏ آمرزد را تلاوت کرد و مردى پرسید: یا رسول الله! حتى کسى را که مشرک است؟! من این را در قلبم گذراندم و با خودم مى‏ گفتم که ناگهان امام ابو محمد(علیه السلام) رو به من کرد و این آیه شریفه را تلاوت کرد:
إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ ۚ(٢٣)
یعنى همانا خداوند از گناه کسى که به او شرک آورده نمى‏ گذرد و جز آن هر که را بخواهد مى‏ آمرزد. و فرمود:
«او بد حرفى زده و بد روایت کرده است » (٢۴)

مورخان رویدادهاى زیادى از علم امام ابو محمد (علیه السلام) درباره آنچه در دل اشخاص مى‏ گذشت و راجع به اطلاع از امور غیبى و جریانات و پیشامدها، نقل کرده‏ اند که تمام اینها نشانه‏ هاى قاطع بر امامت آن بزرگوار است زیرا که کسى غیر از امام چنین اطلاعاتى ندارد و از این قبیل مسائل آگاه نیست، شایان ذکر است که بیشتر این رویدادها را ابوهاشم نقل کرده که مورد اعتماد اسلام و از علماى برجسته است و از جمله خواص دو امام، ابوالحسن و ابو محمد(علیه السلام) بوده و بسیارى از معجزات ایشان را مشاهده کرده و مى‏ گوید: هیچ روزى به حضور امام ابوالحسن و ابومحمد(علیهم السلام) وارد نشدم مگر این که برهان و دلیلى درباره امامت ایشان را دیدم.(٢۵)

پیشوایان معصوم مظهر زیباى ارزشهاى متعالى انسان و تجلى آیات قرآنى در حیات اجتماعى و سیاسى خویشند. صفات متضاد در اقیانوس وجودشان به هم پیوند خورده و منظره دل‏ انگیزى از انسان کامل را فرا روى عاشقان فضیلت ها و پاکی ها قرار داده است. شبانگاهان میعاد نیایش ها و خلوت خالصانه آنها با معبود هستى است و روزها میدان جهاد و امید بخشیدن به آینده و نهراسیدن از شبهاى دیجور ظلم و ستم. دریاى فضیلت آنان مجموعه‏ اى از بیم و امید، ولایت و برائت، شوق و اندوه، خروش و بردبارى، عبادت و جهاد و زهد و مسوولیت پذیرى در مسائل مهم اجتماعى است. همه اینها در سایه لطف الهى تحقق مى‏ یابد که همواره جامعه را از وجود آنان بهره‏ مند ساخته است.

امام حسن عسکرى (علیه السلام) ستاره درخشانى از منظومه نور و عصمت است. وقتى بر سجاده‏ اش قامت نماز مى‏بندد، از همه دنیا مى‏برد، عابدان را به حسرت وا مى‏دارد و انسانهاى دور افتاده از وصال و فطرت را به ساحل بندگى رهنمون مى‏شود.

صالح ابن وصیف، زندانبان حضرت، بدین امر اعتراف کرده است. او در پاسخ به کسانى که او را به سخت‏گیرى بیشتر فرا مى‏خواندند، گفت: چه کنم؟ شرورترین افراد را بر وى مى‏ گمارم، ولى پس از چندى جذبه‏ اش آنان را به نماز و روزه وا مى‏ دارد. امام عسکری(علیه السلام) در صحنه‏ هاى اجتماعى سیاسى نیز براى حق‏ باوران و عدالت‏جویان الگویى جامع است.
تحمل شجاعانه زندان و سازماندهى شیعیان و حفظ آنها از طاغوت زمان که هریک در این نوشتار جداگانه مورد بررسى قرار مى‏گیرد، بخشى از اقدامهاى آن امام راستین در عرصه‏ هاى فراز و نشیب اجتماع و سیاست است.

دلایل صدق امامت امام حسن(ع)

شخصی که به عنوان امام معصوم برای امّت تعیین می‌گردد، دلایلی لازم است تا بر اساس آن، به حقّانیت و صدق امامت او پی برد و او را پذیرفت. یکی از طرق شناسایی آن، کرامات و کارهای خارق‌العاده‌ای است که مردم عادی از آوردن آن عاجزند، ولی امامان(ع) به اذن خدا می‌توانند چنان معجزات و کرامت‌هایی را از خود نشان دهند. همه‌ی امامان راستین، به چنین دلیل محکمی مجهز بودند.
طبق تحقیق بعضی از دانشمندان معاصر، در مورد کرامات و گزارش‌های غیبی امام حسن عسکری(ع) ۳۹۱ مورد در چند کتاب به ترتیب زیر، ثبت شده است:
۴٠ مورد از کتاب خرائج قطب راوندی.
١٣۴ مورد از کتاب مدینة‌المعاجز سیّد بحرانی
١٣۶ مورد از کتاب اثباة‌الهداة شیخ حرّ عاملی
٨١ مورد از بحارالانوار علاّمه مجلسی(٢۶)
این موارد نشان می‌دهد که کرامات و گزارش‌های غیبی، از امام حسن عسکری(ع) بسیار بوده و آن حضرت در شرایطی به ‌سر می‌برد که برای حفظ کیان تشیّع، از قدرت‌های ملکوتی استفاده می‌نمود.
آن حضرت غیر از برخوردهایی که با طاغوتیان داشت و در رابطه با آنها در تنگنای سخت بود، دست‌های مرموزی همچون دست مرموز «ابن ماهویه»، که بین شیعیان اختلاف افکنده بود به ‌طوری که گروهی از آنها به امامت محمّد بن امام هادی، برادر امام حسن عسکری(ع) که در زمان زندگی پدر، از دنیا رفت، اعتقاد داشتند و به این عقیده دامن می‌زدند. بر همین اساس امام حسن عسکری(ع) فرمود:
«در میان پدرانم هیچکدام همچون من گرفتار شک و تردید در میان شیعیان در مورد امامت نشده‌اند.(۲۷)
در چنین موقعیّتی لازم بود آن حضرت با کرامت‌ها و با بروز امور غیبی، شیعیان را از گمراهی و انحراف حفظ کند.
در اینجا از میان صدها کرامت، نظر شما را به چند نمونه دیگر جلب می‌کنم:

سخن گفتن به زبان‌های گوناگون

نصیر خادم می‌گوید: بارها شنیدم که امام حسن عسکری(ع) با غلامان ترک و رومی و صقالبی(۲۸) خود به زبان خودشان سخن می‌گفت.
من تعجّب می‌کردم و با خود می‌گفتم: امام حسن عسکری(ع) در مدینه متولّد شده و تا هنگام رحلت پدرش، به جایی نرفت و کسی او را ندید (که درس زبان نزد کسی بخواند) پس چگونه به زبانهای مختلف، سخن می‌گوید؟ در همین فکر بودم که ناگاه آن حضرت به من متوجّه شد و فرمود: «همانا خداوند حجّت خود را در همه‌چیز به سایر مردم امتیاز داده و آگاهی به زبان‌ها و شناخت نسب‌ها و مرگ‌ها و حوادث آینده را به او اعطا فرموده است. اگر چنین بود، بین حجّت و سایر مردم فرقی نبود.(٢٩)

پاسخ امام حسن(ع) به دو سؤال

حسن ‌بن ظریف می‌گوید: دو مسأله در خاطرم بود که تصمیم داشتم در ضمن نامه‌ای از امام حسن عسکری(ع) بپرسم. یکی این بود که حضرت قائم(عج) هنگامی که ظهور کند، چگونه قضاوت می‌کند و دادگاه او در میان مردم در کجاست؟ دومین مسأله این بود که در باره‌ی «تب رِبْع» (که یک روز در میان، بر انسان عارض می‌شود) بپرسم، سؤال دوم را به طور کلّی فراموش کردم، تنها سؤال اوّل را نوشتم و درخواست جواب دادن به آن را نمودم.
از جانب امام حسن عسکری(ع) جواب آمد: «در مورد سؤال از قائم(عج)، او وقتی که ظهور کرد، بین مردم بر اساس علم خودش قضاوت می‌کند مانند قضاوت داوود پیامبر(ع) و شاهد و گواه نمی‌طلبد،
و تو خواستی در مورد «تب رِبْع» بپرسی، ولی فراموش کردی، این آیه را در کاغذی بنویس و به شخصی که تب دارد آویزان کن که به اذن خدا، اِنْ‌شاءَ‌الله، بهبود می‌یابد و آن آیه این است:
«یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی اِبْراهِیمَ:
ای آتش! برای ابراهیم خلیل(ع) خنک و مایه سلامتی باش.» (انبیاء آیه ۶۹)
ما همین دستور را انجام دادیم، بیمار سلامتی خود را بازیافت.(٣٠)

اخبار امام حسن(ع) از حوادث پنهانی و بزرگواری آن حضرت

اسماعیل‌ بن محمّد نوه‌ی عبدالله ‌بن عبّاس
می‌گوید: «سر راه امام حسن عسکری(ع) نشستم، و وقتی که از نزدیک من عبور کرد، به پیش رفتم و از فقر و نیاز خود شکایت کردم و درخواست کمک نمودم و گفتم: به خدا یک درهم بیشتر ندارم. صبحانه و شام نیز ندارم» آن حضرت فرمود: «به نام خدا، سوگند دروغ می‌خوری، تو دویست دینار زیر خاک پنهان کرده‌ای، من این سخن را به خاطر اینکه چیزی به تو نبخشم نمی‌گویم.» سپس به غلامش فرمود: «هرچه همراه داری به اسماعیل بده » غلامش صد دینار به من داد.
سپس امام حسن(ع) به من فرمود: «این را بدان که هرگاه احتیاج بسیار به آن دینارهایی که در زیر خاک نهاده‌ای پیدا کردی، از آنها محروم خواهی شد »
اسماعیل می‌گوید: همان‌گونه که امام حسن عسکری(ع) فرموده بود، همان‌طور شد، زیرا دویست دینار در زیر خاک پنهان نموده بودم تا برای آینده‌ام پس‌انداز باشد، مدّتی گذشت نیاز شدیدی به آن پیدا نمودم، رفتم تا آن را از زیر خاک بیرون آورم، خاک را کنار زدم، دیدم پولها نیست، معلوم شد پسرم اطّلاع پیدا کرده و آن پول‌ها را از آنجا برداشته و فرار کرده است. چیزی از آن پول‌ها به دستم نرسید و طبق فرموده‌ی امام حسن(ع) در حال شدّت نیاز، از آن پول‌ها محروم شدم.(٣١)

مسلمان شدن راهب مسیحی در محضر امام حسن عسکری(ع)

قطب راوندی(ره) در کتاب خرائج می‌نویسد: فُطرس (یا بِطْرِیق) که در علم طبّ، تحصیل کرده بود و صد و چند سال از عمرش گذشته بود، گفت: من شاگرد بَخْتِیشوع(٣٢)
پزشک متوکّل عبّاسی (دهمین خلیفه بنی‌عباس) بودم. او مرا به عنوان شاگرد ممتاز، انتخاب کرده بود. امام حسن عسکری(ع) به او پیام داد که یکی از اصحاب خود را برای فَصْد (رگ زدن) بفرست. بختیشوع، مرا برگزید و به من گفت: «حسن ‌بن علی(ع) پیام فرستاده تا کسی را برای رگ‌زنی، نزد او بفرستم، تو نزد او برو، بدان که او (امام حسن (ع) از همه‌ی مخلوقاتی که امروز در زیر آسمان هستند، عالم‌تر است. آنچه به تو دستور می‌دهد انجام بده، مبادا تخلّف کنی »
فطرس می‌گوید: من (در سامرّا) به خانه‌ی امام حسن عسکری(ع) رفتم، به محضرش رسیدم، مرا به اتاقی راهنمایی کرد و فرمود: در این اتاق باش تا تو را طلب کنم. آن ساعتی که برای فصد (رگ‌زنی) به محضر آن حضرت آمدم، به نظر من ساعت بسیار خوبی بود، ولی آن حضرت مرا در ساعتی که به نظر من نیکو نبود، طلبید، در آن ساعت نزدش رفتم، ظرفی حاضر کرد، رگ اکْحَلْ (رگ چهار اندام در بازو) او را نشتر زدم و از آن پیوسته خون آمد تا آن ظرف پر شد، سپس به من فرمود: خون را قطع کن، خون را بند آوردم، دستش را شست و جای فَصْد را بست و مرا به همان اتاق بازگردانید و مقدار زیادی از غذای گرم وسرد برایم آورد و تا عصر در آن اتاق ماندم. بار دیگر مرا احضار کرد و فرمود: «سر رگ را باز کن» و همان ظرف را حاضر کرد، من رگ را گشودم و آن‌قدر از آن خون آمد که آن ظرف پر شد، فرمود: خون را قطع کن، آن را بند آوردم و آن حضرت روی رگ را بست و مرا به همان اتاق قبل بازگردانید. شب را در همانجا به پایان رساندم، وقتی که صبح شد و خورشید بالا آمد مرا طلبید و همان ظرف را حاضر کرد و به من فرمود: سر رگ را باز کن، من چنین کردم، این‌بار خونی سفید همانند شیر از دست آن حضرت بیرون آمد و آن ظرف پُر شد؛ به من فرمود: خون را قطع کن. خون را بند آوردم و او دستش را بست و یک جامه‌دان لباس و پنجاه دینار پول به من داد و فرمود: «بگیر و مرا معذور بدار و برو »
من تشکّر نمودم و عرض کردم: اگر امری داشتی باشی انجام دهم.
فرمود: «آری با آن‌کسی که در دَیْر عاقول با تو دیدار می‌کند، خوش‌رفتاری کن »
من نزد «بختیشوع» رفتم و ماجرا را برای او بازگو کردم.
بختیشوع گفت: «تمام طبیب‌ها اتّفاق رأی دارند که حدّاکثر خون بدن انسان، هفت پیمانه است، ولی آنچه را که تو بیان کردی، اگر از چشمه‌ی آبی بیرون آید، عجیب است و عجیب‌تر این که در سومین دفعه خونی مانند شیر، سفیدرنگ بیرون آمده است!»
آنگاه بختیشوع ساعتی فکر کرد و سه شبانه‌روز مشغول خواندن کتاب شد تا شاید نظیری برای سرگذشت من با امام حسن عسکری(ع) بیابد، چیزی نیافت، سرانجام نامه‌ای برای راهب دَیْر عاقول (عابد بزرگ معبد عاقول) نوشت و به من داد و گفت در جهان مسیحیّت شخصی به علم طبّ، دانشمندتر از آن راهب نیست، نزد او برو و این نامه را (که سرگذشت تو و امام حسن عسکری علیه السلام در آن نوشته شده) به او بده. من آن نامه را برداشتم و به سوی «دیر عاقول» رهسپار شدم؛ وقتی به آنجا رسیدم آن راهب بر بالای بام آمد و پرسید: کیستی؟
گفتم: شاگرد بختیشوع.
گفت: نامه‌ی او نزد تو است؟
گفتم: آری. زنبیلی از بالا به پایین دراز کرد و من آن نامه را در آن نهادم، او زنبیل را بالا کشید و آن نامه را خواند و همان‌دم از «دَیْر عاقول» خارج شد و به من گفت: آیا تو آن شخص (امام حسن عسکری(ع) را فصد کردی؟
گفتم: آری!
گفت: خوشا به آن مادری که چون تو فرزند دارد. سوار بر استر شد و باهم به سوی سامرّا حرکت کردیم. هنوز یک‌سوم از شب باقی بود که به سامرّا رسیدیم. به او گفتم: می‌خواهی به خانه‌ی استاد بختیشوع برویم یا به خانه آن مرد؟ (امام حسن عسکری (ع)
گفت: «به خانه آن مرد می‌رویم »
قبل از اذان صبح به در خانه‌ی امام حسن عسکری(ع) رفتیم، در را باز کرد، خادمی سیاه‌چهره بیرون آمد و گفت: صاحب دَیْر عاقول از بین شما کیست؟
راهب گفت: «فدایت گردم، من هستم »
خادم گفت: پیاده شو و این دو استر را نگهدار. سپس دست راهب را گرفت و باهم به خانه‌ی امام وارد شدند. من کنار استرها ماندم تا صبح شد. وقتی که خورشید آشکار شد دیدم راهب دَیْر عاقول از خانه بیرون آمد در حالی که بجای لباس رهبانیّت لباس سفیدی پوشیده و اسلام را پذیرفته بود به من گفت: «اکنون مرا به خانه‌ی استادت بختیشوع ببر» با هم به خانه‌ی بختیشوع رفتیم.
وقتی که نظر بختیشوع به راهب افتاد، دریافت که مسلمان شده؛ با شتاب نزد او آمد و پرسید علّت چیست از دین مسیح(ع) خارج شده‌ای؟!
راهب گفت: «من مسیح(ع) را یافتم و در حضور او مسلمان شدم »
بختیشوع گفت: آیا مسیح(ع) را یافتی؟!
راهب گفت: آری، یا نظیر مسیح(ع) را، زیرا چنین فصدی (رگ‌زنی) را در همه‌ی جهان کسی جز مسیح(ع) انجام نداده و این مرد در آیات و معجزات همانند مسیح(ع) است.
سپس همان راهبِ تازه‌مسلمان به امام پیوست و پیوسته در خدمت آن بزرگوار بود تا از دنیا رفت.(٣٣)

منابع:
١- کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، ١٣٨١ ه.ق، ج ١، ص ۵٠٣، شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص ٣٣۵، ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، ج ۴، ص ۴٢٢، طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دار الکتب الاسلامیة، ص ٣۶٧، مسعودى و على بن عیسى اربلى تولد حضرت را در سال ٢٣١ دانسته‏اند.
٢- علامه شیخ مفید، همان کتاب، ص ٣٣۵، طبرسى، همان کتاب، ص ٣۶۶
٣- کلینى، همان کتاب، ص ۵٠٣، على بن عیسى اربلى، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، ١٣٨١ ه. ق، ص ١٩٢
۴- و کانت من العارفات الصالحات و کفى فی فضلها انها کانت مفزع الشیعة بعد وفاة ابی محمد، حاج شیخ عباس قمى، الانوار البهیة، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص ١۵١
۵- صدوق، علل الشرایع، قم، مکتبة الطباطبائى، ج ١، باب ١٧۶، ص ٢٣٠، نیز صدوق، معانى الاخبار، تهران، مکتبة الصدوق-مؤسسة دار العلم، ١٣٧٩ ه. ق، ص ۶۵
۶- ابو جعفر محمد بن جریر الطبرى، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضی، ١٣۶٣ ه. ش، ص ٢٢٣
٧- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص ٣۴۵، شیخ عبد الله الشبراوى، الاتحاف بحب الاشراف، ط ٢، قم، منشورات الرضی، ١٣۶٣ ه. ش، ص ١٧٨-١٧٩، سیره پیشوایان، ص ۶١۵ مهدى پیشوائى
٨- مرآة الزمان: ۶/ورق ١٩٢عکسبردارى شده در کتابخانه امام امیرالمؤمنین به شماره ٢٧۶۵
٩- نور الابصار: ١۵٣
١٠-مناقب آل ابى طالب: ج ۴ ص ۴٣٣
١١- اعلام الورى: ١۵٣
١٢- الشاقب فى المناقب: ٢۴١ از محمد بن على گرگانى، محفوظ به شماره (٣۵٧) کتابخانه امام امیرالمؤمنین.
١٣- نورالابصار: ١۵٢
١۴- نور الابصار: ١۵٢، الدر النظیم، در مناقب ائمه.
١۵- مناقب آل ابى طالب: ج ۴ ص ۴٣۵
١۶- الدر النظیم، در مناقب ائمه از کتب عکس بردارى شده کتابخانه امیرالمؤمنین به شمار ٢٨٧٩
١٧- اعلام الورى: ٣٧۵
١٨- مناقب آل ابى طالب: ج۴ ص ۴٣٧، اعلام الورى: ٣٧۴
١٩- اعلام الورى: ٣٧۴
٢٠- مناقب آل ابى طالب: ج۴ ص۴٣٨
٢١- مناقب آل ابى طالب: ج۴ ص۴٣۶
٢٢- اعلام الورى: ٣٧۵، مناقب آل ابى طالب: ج۴ ۴٣٧
٢٣- سوره نساء آیه ١١۶
٢۴- الدر النظیم
٢۵- اعلام الورى: ٣٧۵
٢۶- حیاة‌ الامام‌ العسکری، ص ۱۲۱
٢٧- تحف‌ العقول (ترجمه شده) ص ۵۷۹
٢٨- صقالبیها مردمی بودند که به «صقالبه» (محلّی بین بلغار و قُسطَنْطَنیّه) نسبت داشتند و دارای زبان مخصوص بودند.
٢٩- اصول کافی، ج ۱، ص ۵۰۹
٣٠- اصول کافی، ج ۱، ص ۵۰۹
٣١- اصول کافی، ج ۱، ص ۵۰۹
٣٢- بختیشوع مشهورترین طبیب دولت عباسیان بود که هارون‌الرّشید او را به خدمت گرفت. قبلاً او را هادی عبّاسی برای درمان بیماری خود از جندی‌شاپور آورده بود. او از افراد حاذق و با تجربه بود و در علم طبّ سرآمد طبیبان عصر خود به‌شمار می‌آمد. نوه‌ی او بختیشوع دوم، پزشک متوکّل بود.
٣٣- بحار، ج ۵۰، ص ۲۶۰ و ۲۶۲ ، ماجرای عجیب فوق به طور فشرده با اندکی تفاوت در اصول کافی، ج ۱، ص ۵۱۲ و ۵۱۳ آمده است.

منبع: بولتن‌نیوز
لینک کوتاه :
برای ذخیره در کلیپ برد، در باکس بالا کلیک کنید
اشتراک گذاری در :
نظر خود را ثبت کنید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
لینکستان
بانک رفاه کارگران
طرح افق بانک رفاه کارگران
تریبون کارگر آنلاین